eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
106 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
چقدر در دل تنگ تو جا شدن سخت است و از خیال نگاهت رها شدن سخت است خدا چگونه تو را خلق کرده با وسواس که با سلایق تو آشنا شدن سخت‌است؟ تمام ترس من از ناگهان ندیدن توست چقدر از تو گذشتن، جدا شدن سخت‌است شکوه نام تو را واژه‌ها نمی‌فهمند کنار اسم تو خلق خدا شدن سخت‌است مرا به فوج ((صِراطَ الَّذینَ اَنْعَمْتُ)) بخوان که با غم‌ات از نو بنا شدن سخت‌است به سیب‌های نگاهت قسم دلم خون‌است چقدر با توی ممنوعه، ما شدن سخت‌است مگردریچه‌ی چشمت پناه من باشد همیشه در دل تنگ تو جا شدن سخت‌ است
وقتی که پای شعر و غزل در میان نبود چیزی بنام حسرت تو در جهان نبود چیزی بنام شعر و غزل، فال و آرزو ورد زبان و همهمه‌ی این و آن نبود باران که میشدی بنشینی به روی شهر چشمت به فکر حال منِ ناودان نبود؟ هی کشته پشت کشته، امان از نگاه تو یعنی میان آن‌ همه، یک پهلوان نبود؟ یا بود و چشمهای شما پهلوان کُش است؟ یا بود و در نگاه تو چون دیگران نبود؟ این رشته را به نقد غم تو خریده‌ام موی سپید اگر نه چنین رایگان نبود بعد از تو، با خیال تو، رفتم به سوی شعر... ((مارا به سخت جانی خود این گمان نبود))
962.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی که پای شعر و غزل در میان نبود چیزی بنام حسرت تو در جهان نبود چیزی بنام شعر و غزل، فال و آرزو ورد زبان و همهمه‌ی این و آن نبود باران که میشدی بنشینی به روی شهر چشمت به فکر حال منِ ناودان نبود؟ هی کشته پشت کشته، امان از نگاه تو یعنی میان آن‌ همه، یک پهلوان نبود؟ یا بود و چشمهای شما پهلوان کُش است؟ یا بود و در نگاه تو چون دیگران نبود؟ این رشته را به نقد غم تو خریده‌ام موی سپید اگر نه چنین رایگان نبود بعد از تو، با خیال تو، رفتم به سوی شعر... ((مارا به سخت جانی خود این گمان نبود))
چشمان تو مضمون غزلهــاي حماسي تدوين شده در قالب دنبال تو هفتاد و دو ملت سر جنگند لبخند تو سر خط خــبرهاي يكروز بـيا تا كه بفهــمي چه كشيدم استاد پژوهــشكدهء عــشق شناسي به سرت كرده اي و تفرقه افتاد در مكــتب بي پايهء و رم و و كــاخ كرملين پيش تو روانـــي شده در ديــپلماسي لـــبخند بزن شــهر به پاي تو بميــرد " ويروسي لبــخندِ تماسي…"
چشمان تو مضمون غزلهــاي حماسي تدوين شده در قالب دنبال تو هفتاد و دو ملت سر جنگند لبخند تو سر خط خــبرهاي يكروز بـيا تا كه بفهــمي چه كشيدم استاد پژوهــشكدهء عــشق شناسي به سرت كرده اي و تفرقه افتاد در مكــتب بي پايهء و رم و و كــاخ كرملين پيش تو روانـــي شده در ديــپلماسي لـــبخند بزن شــهر به پاي تو بميــرد " ويروسي لبــخندِ تماسي…"
دوباره چشمهایش را به آبادی روا کرده دوباره مست خندیده، دوباره خون بپا کرده دوباره دختری از شرق با خورشید رقصیده و نام کوچک مرد جوانی را صدا کرده تمام دشت پچ‌پچ میکند در گوش باد آرام که یک ماهی خلاف رود، سربالا شنا کرده قناتِ روستا را اشک او جوشانده با غیرت نگاهش در بیابان ردّ‌ِ اقیانوس وا کرده توانستن برایش مصدری در حدّ‌ِ املا‌ نیست توانسته که مرز خواستن را جابجا کرده عشایر راست میگفتند [کوهستان خطرناک است] شنیدم ماده گرگی حق مطلب را ادا کرده... نشسته در کمین اسبهای سرکش مغرور و با هر طعنه‌ای این گرگ بالان دیده، تا کرده نشسته بی‌تفاوت بر بلندای غزل آرام خودش را در تمام شعرهای من رها کرده غمش را بیشتر میفهمم از وقتی که میخندد تناقض می‌دمد، اندوه در لبخند جا کرده...
گفته بودی که چرا خوب به پایان نرسید؟ راستش زور منِ خسته به طوفان نرسید گر چه گفتند بهاران برسد مال منی قصه آخر شد و پایان زمستان نرسید من گذشتم که به تقدیر خودم تکیه کنم جگرم سوخت ولی عشق به عصیان نرسید کلِ این دهکده فهمید که عاشق شده‌ام خبر اما به تو ای دختر چوپان نرسید در دل مزرعه بغضم سله بسته است قبول! گندمم حوصله کن نوبت باران نرسید… نان عاشق شدنم را پسر خان می خورد لقمه ای هم به منِ بچه ی دهقان نرسید تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس حیف دستم سر آن موی پریشان نرسید