"آمدی از راه دور بردل غمگین من
مرهمی از عشق تو زد به دل پیرِ من
من که غمین بودم وخسته از این روزگار
تشنه ی یک جرعه ای تا که بیاید بکار
این دل غم دیده ام عمر همه سر به زیر
خسته و درمانده و در غم دوران اسیر
کودکی افسانه ای لیک تنم زرد و پیر
عاشق بازی شدم حیف کمی گشته دیر
از صفت روزگار عمر نیامد بکار
کودکی عاشق شده بی خبر و بی قرار
من به فلک داده ام دست و دل بی قرار
دست و دلم زد گره زلفِ سر و عشق یار
چشم ودلم گشته خون از غم عشق و جنون
خنجری ازچشم یار کرده دلم پر زخون
چشم و دل خون شده کی دگر آید بکار؟
گر بُوَدم دیگری خون کُنمش بهرِ
یار"
#مجید_جاوید