#نهم_دی
قصه آن روز بجز داغ و بجز درد نبود
پاره شد بند زمان، وقت عقبگرد نبود
در جراید همگی جز خبر زرد نبود
در صف بیصفتان هیچکسی مرد نبود
آه از خنجر در دست رفیقان دو رو
استخوانی که شکسته است ولی توی گلو
قصهی خون به دلی را همگی میدانیم
قصهی چاه و علی را همگی میدانیم
گریه و بغض ولی را همگی میدانیم
فرق اصل و بدلی را همگی میدانیم
باز قرآن به سر نیزه بلند است رفیق
قیمت خاکفروشی تو چند است رفیق؟!
دل چنان آمده از دست رفیقان به ستوه
زیر این بار به ولله که میلرزد کوه
فتنه با تفرقه شمشیر کشیده به وضوح
(یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
دام تزویر منه چون دگران قرآن را)
سنگ بر روشنی ساحت آیینه چرا؟
مهره ی بازی این دشمن دیرینه چرا؟
آبرو نسیه ولی ننگ به نقدینه چرا؟!
ای برادر بنشین با خودمان کینه چرا؟
تو که یک روز خودت در صف مردان بودی
تو که همسنگر و همرزم شهیدان بودی
زخمی از فتنه و از تفرقه و زهد و ریاست
انقلابی که در این ورطه کماکان برجاست
راه ما راه علی راه امام و شهداست
فاطمه منشأ جمهوری اسلامی ماست
کاشکی عاقبت ما بشود ختم بخیر
توی تاریخ زیاد است همانند زبیر
گرچه تزویر دل آینه را سوزانده است
گرچه بر گرده ی ما خنجر یاران مانده است
گرچه حرف دلمان تا به ابد ناخوانده است
گرچه یک بغض ته حنجره باقی مانده است
هر که در فکر شده گندمی از ری بخورد
جای آن مشت ز ما در «نهم دی» بخورد
#محمدعلی_جهاندیده
@abadiyesher