دست از سرم بردار، دل چرکینم از تو
شبها، غمی در سینهام پارو زنان است
احساسِ من با طرزِ جانِب داریت سوخت
راهی ندارد طفلکی بی سر زبان است
شاید فشارِ روحیِ دلبستگیها
در عمق قلبِ هیچ کس پیدا نباشد
صدجویبار از کوهِ غم جاریاست اما
خشکیده در صحرا، پیِ دریا نباشد
تو پادشاهی، یا ملک، یا ناخدایی؟
این دوره استبداد هم، پایان پذیرد
شاید که زخمِ کاریِ این مکتبِ کور
بعد از گذشت سالها درمان پذیرد
اما بدان اخلاق را، تو باختی چون
مهر و محبت بهترین محبوب قلب است
تک گوییات در صفحهی تردیدِ آرا
زیباترین تشبیهِ شعر و حکمِ جلب است
بشکن دلم را تکههایش را رها کن
عمریاست با این بازیت من آشنایم
دوری کن و چرخی بزن هر جا که خواهی
چاهی بکن در پیشِ راه و زیرِ پایم
حالا صبورم با دلی پر درد شبها
در سطرهای تنگ و تارم مینویسم
من زندهام با مهر و اخلاق و محبت
از سنگیِ قلبِ نگارم مینویسم
پارو زنان در ورطهی دریای مواج
درمینوردم تا رسم به سَر پناهی
مِهرم به تو همیشه محفوظ است ناجنس
در آسمانِ شعرِ من همیشه ماهی
#محمد_جلائی
🆔@abadiyesher