eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
106 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دلم در دام گیسویش همان ستارخانی شد که جان می داد بلکه انقلابش را نگه دارد
من همان خشتِ فروریخته از زلزله‌ام که دگر نیست در اندیشهٔ برپاییِ خویش . .
روزگاری عاشقان هم اَرج و قُربی داشتند آن زمان ها دل شکستن بینمان سنّت نبود...
کمی آلوده بر بغضم، کمی سرگرم طوفانم کمی ابری، کمی تا قسمتی دلتنگِ بارانم صداقت پیشه کردم، ساده بودم سادگی کردم که قلبم جار زد احساس را در چشمِ گریانم...
ماه کامل امشب از مغرب شکوفا می شود! وعده ی دیدار من با او شبی در ماه بود
‌کاش هرگز قلب من مست از تمنایت نبود با تو بودن حاصلی جز انگ و بدنامی نداشت ‌ ‌
دل به دریا زدم از عشق برایش خواندم... گفت عاشق شده ام حرف تو را میفهمم...
هیچ کس را بعدِ او در عشق همراهی نکرد... قلبِ من یک ساحلِ متروکِ دور افتاده شد ! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
من همان خشت فرو ریخته از زلزله ام که دگر نیست در اندیشه ی برپایی خویش
دل به دریا زدم از عشق برایش خواندم گفت عاشق شده‌ام حرف تو را میفهمم 🆔@abadiyesher
درد من را بگذارید به شیدایی خویش ساغرم را بگذارید به اغوایی خویش چه هراسی است مرا درد دمادم بدهند؟ خو گرفته به غمم صرف شکیبایی خویش عشق فرموده که رسوای جهانی بشوم حال من را بسپارید به رسوایی خویش همچو فواره که در اوج بیفتد ز غرور در سقوطم ز نفس‌های تماشایی خویش من همان خشت فرو ریخته از زلزله‌ام که دگر نیست در اندیشه‌ی برپایی خویش بعد مرگم بنویسید که عهدش نشکست تا ابد ماند وفادار به تنهایی خویش @abadiyesher
درد من را بگذارید به شیدایی خویش ساغرم را بگذارید به اغوایی خویش چه هراسی ست مرا درد دمادم بدهند؟ خو گرفته به غمم صرف شکیبایی خویش عشق فرموده که رسوای جهانی بشوم حال من را بسپارید به رسوایی خویش همچو فواره که در اوج بیفتد ز غرور در سقوطم ز نفس‌های تماشایی خویش من همان خشت فرو ریخته از زلزله‌ام که دگر نیست در اندیشه‌ی برپایی خویش بعد مرگم بنویسید که عهدش نشکست تا ابد ماند وفادار به تنهایی خویش @abadiyesher