اگر چه بی تو رسیدم به فصل پایانی
چقدر منتظرت بودهام؛ نمی دانی ...
چقدر منتظرت بودهام که برگردی
رها کنی نگهم را از این پریشانی
همیشه غایب این قصه بودهای و مرا
کشانده فکر گناهت به صد پشیمانی ...
نخواه عذر بخواهی؛ نگو گرفتاری
نگو تو وقت نداری که سر بخارانی
همیشه در غزلم حس اتفاق کم است
به نام عشق بیا در غزل به مهمانی
تو اتفاق شو و مثل رود جاری شو
که متهم نشود شاعری به نادانی
نخند! دل خوشیام مضحک است، میدانم !
تو سالهاست که شعر وداع میخوانی
و من نشستهام اقرار میکنم یک عمر
مرا به بند کشید آن دو چشم شیطانی
ببین به چشم نشان میدهند رهگذران
مرا که سنبل عصیانم و بد ایمانی ...
دوباره با غزل پوچ رنگ میبازد
نگاه خاطره در تلخ بیت پایانی ...
#مریم_وزیری