حضورِ چهار امامِ در بقیع و مادری یعنی؛
که بعد از مرگ هم باید که او ام البنین باشد
#مهدی_رحیمی
نازم به دهانم که به شادی و به غصه
یک عمر علی گفت و مرا مست نگه داشت.
#مهدی_رحیمی
بگو به منتظران پِلک را غلاف کنند
یگانه مُنتَظِرِ انتظار می آید...ان شاءالله
#مهدی_رحیمی
#اللهمارنیالطلعهالرشیده
#مرثیه_مسلم_بن_عقیل
پایش امضا زدند خیلی زود
نامه را تا زدند خیلی زود
نامه را تا نکرده در واقع
کوفیان جا زدند خیلی زود
آستین های قتل مهمان را
ظهر بالا زدند خیلی زود
دیر نارو به فکرشان آمد
دیر… اما زدند خیلی زود
اول عازم شدند خیلی زود
بعد نادم شدند خیلی زود
باغ داران کوفه هم آن شب
سکّه لازم شدند خیلی زود
مثل قاضی شُریح, مثل شمر
همه عالِم شدند خیلی زود
همه ی دارها خریدارِ
سرِ مسلم شدند خیلی زود
پس پریشان شدند خیلی زود
بس پشیمان شدند خیلی زود
پیش هفتاد و دو نفر کافر
پس مسلمان شدند خیلی زود
نامه داران کوفه ظهرِ دهم
نیزه داران شدند خیلی زود
قاریان وای باعث قتلِ
خود قرآن شدند خیلی زود
اسب, خونْ یال, رفت خیلی دیر
با پر و بال رفت خیلی دیر
شمر آماده گشت خیلی زود
توی گودال رفت خیلی دیر
با حساب دو ساعت و اندی
زینب از حال رفت خیلی دیر
درخودش گیر کرد خیلی دیر
کوفه تغییر کرد خیلی دیر
حلق اصغر بدون شک از آب
تیر را سیر کرد خیلی دیر
با حساب رقیه, داغ حسین
عمه را پیر کرد خیلی دیر
وَ عمو زود رفت خیلی زود
وَ عمو دیر کرد خیلی دیر
آفتاب سر حسین تو را
نیزه تفسیر کرد خیلی دیر
🔸شاعر:
#مهدی_رحیمی
_____________________
نازم به دهانم که به شادی و به غصه
یک عمر علی گفت و مرا مست نگه داشت…
#مهدی_رحیمی
#عیدغدیر
آدم است او یا مَلَک ماهیّتش معلوم نیست
گرچه مخلوق است نوع خلقتش معلوم نیست
حضرت زهراست خود تفسیری از آیات قدر
آن شب قدری که حتی ساعتش معلوم نیست
مادرش یا دخترش من هرچه دقت می کنم
با رسول الله، زهرا نسبتش معلوم نیست
در کسا بی فاطمه غیر از علی و بچه هاش
رحمة للعالمین هم ساحتش معلوم نیست
بعد ابر نیلی سیلی در این شب ها شده
مثل آن ماهی که نصف صورتش معلوم نیست
فاطمیه مثل دردی تا ظهور منتقم
طول درمان دارد اما مدتش معلوم نیست
روضه یعنی داستان مادری در اوج خود
چون به کوچه می رسد یک قسمتش معلوم نیست
گرچه معلوم است دارد می رود مادر ولی
حضرت فضه دلیل لکنتش معلوم نیست
ضربه وقتی ناگهان شد بی توجه می خورد
ضربه وقتی ناگهان شد شدتش معلوم نیست
هم که معلوم است او ریحانة الحوراست و
هم که وقت خشم سیلی قدرتش معلوم نیست
اینکه قبر علت خلقت چرا مخفی شده
درمیان اهل معنا علتش معلوم نیست
یادم آمد موقع سجده به مهر کربلا
فاطمه در هیچ مهری تربتش معلوم نیست
#مهدی_رحیمی
سپاه پلک هایش چند لشکر را تکان می داد
علی با خطبه خوانی قلب منبر را تکان می داد
به وقت ظهر سلمان را کرم می کرد و حاتم را
عیار راستگویی اش اباذر را تکان می داد
خودش نه پلک بر هم می زد و اینگونه بی پیکار
دل هر مالکی مانند اشتر را تکان می داد
به یک ضربه سرش را می برید از تن به آسانی
به سختی آن که وقت جنگ پیکر را تکان می داد
و جبرائیل درسش را به حیدر چون که پس می داد
علی ابن ابیطالب فقط سر را تکان می داد
نه در دنیا دل ما را که نام مرتضی قطعا
به وقت مرگ هم اعضای نوکر را تکان می داد
میان گرد و خاک جنگ تا او را ببیند هم
علی بود آن که از جایش پیمبر را تکان می داد
همیشه بعد دیدار علی از بس تحیّر داشت
یکی باید می آمد دوش قنبر را تکان می داد
#مهدی_رحیمی
•| #امیرالمومنین |•
نازم به دهانم که به شادی و به غصه
یک عمر علی گفت و مرا مست نگه داشت…
✍#مهدی_رحیمی
#عید_غدیر
اگر میآمدی ایران تو مرقد داشتی حتماً
به جز گلدسته و نقاره گنبد داشتی حتماً
شمال شرق ایران یا جنوب غرب یا مرکز
تو هم در بخشی از این خاک، مشهد داشتی حتماً
کنار مضجعت در آخرش با شوق با فریاد
پس از صل علیٰ،آل محمد داشتی حتماً
کسی با کفشهایش در حریم تو نمیآمد
به دور مرقدت از صحنها حد داشتی حتماً
«مُؤَیِّد» داشتی در مشهدت با شعرهای ناب
و در کل زمین کلی مُؤَیَّد داشتی حتماً
اگر میآمدی ایران شبیه حیدر کرار
تو هم بین اذان یک جفت اَشْهَد داشتی حتماً
همیشه سمت بابُ الْقاسمت غوغای زائر بود
خودت هم از همانجا رفت و آمد داشتی حتماً
#مهدی_رحیمی
#امام_حسن
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
قبله افلاک.mp3
2.5M
اول برایت ساختم یک مشهد فرضی
یک صحن با ده ها رواق و مرقد فرضی
هستی کریم و درخیالم رفت بالاتر
از حد معمولی خود آن گنبد فرضی
تا مرقدت هرسنگ هم رنگ عسل می شد
از سمت«باب القاسمت» این مقصد فرضی
بعد از علی نام حسن،حُسن اذان می شد
هی پخش می شد از حرم این اشهد فرضی
ازبس کریمی درخیالم هم نخواهد خورد؛
برسینه ی هیچ آدمی دست رد فرضی
شب های جمعه کربلا بودند آل الله
یک شنبه شب ها زائر این مرقد فرضی
ای کاش چون رؤیای صادق واقعی می شد
یک روز،یک درصد ازاین صددرصد فرضی
#مهدی_رحیمی
وقتی که میفهمی یقین هم شک بر انگیز است
وقتی که میفهمی زمین هم سنگ ناچیــز است
وقتـــی کلاغان جهــــان هــــــم خـوب میدانند
جای من و تو یک مترسک مرد جالیـــــز است
وقتـــی کــــه میبینـــــی تمام تیــــغهــا را که
تنهـــــا برای گــــردن مـــا و شما تیــــــز است
وقتـــــی خـــروس خانه هم تا ظهـــر میخوابد
وقتی که کرکس اولین شخص سحرخیــز است
وقتـــی که معنـــی میشود رنگینکمان یعنی
دستان خورشیـــدی که با باران گلاویــــز است
وقتــی که در بـــاران به دنیا آمـــدی حتـــــی
فصلی که عاشق میشوی همواره پاییـــز است
#مهدی_رحیمی