eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
106 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دلم باران، دلم دریا دلم لبخندِ ماهی‌ها دلم اِغوایِ تاکستان به لطفِ مستیِ انگور دلم بویِ خوشِ بابونه می‌خواهد دلم یک باغِ پر نارنج دلم آرامشِ ترد و لطیفِ صبحِ شالیزار دلم صبحی، سلامی، بوسه‌ای، عشقی، نسیمی، عطرِ لبخندی نوایِ دلکشِ تار و کمانچه از مسیری دورتر حتی دلم شعری سراسر دوستت دارم دلم دشتی پر از آویشن و گل پونه می‌خواهد دلم مهتاب می‌خواهد که جانم را بپوشاند دلم آوازهایِ سرخوشِ مستانه می‌خواهد دلم تغییر میخواهد دلم تغییر میخواهد...
شب همه شب شکسته خواب به چشمم گوش بر زنگ کاروانستم با صداهای نیم‌زنده ز دور هم‌عنان گشته هم‌زبان هستم. جاده اما ز همه کس خالی است ریخته بر سر آوار آوار این منم مانده به زندانِ شبِ تیره که باز شب همه شب گوش بر زنگ کاروانستم.
گفتی ثنای شاه ولایت نکرده‌ام بیرون ز هر ستایش و حد ثنا علی است چونش ثنا کنم که ثنا کردهٔ خداست هرچند چون غُلات نگویم: خدا علی است شاهان بسی به حوصله دارند مرتبت لیکن چو نیک در نگری پادشا علی است گر بگذری ز مرتبهٔ کبریای حق بر صدرِ دور زودگذر کبریا علی است بسیار حُکم‌ها به خطامان رود ولی در حقِّ آن که حُکم روَد بی‌خطا علی است گر بی‌خودم، وگر به خود، اینم ثناش بس در هر مقام بر لبم آوای یا علی است
‌‌ به من آهسته بگو : عشق سلام ، چه خبر از غم دنیا دل من خسته نباشی نفست گرم و دلت شاد مبادا که از این رنج برنجی که جهان گشته پر از درد به من آهسته بگو : نیست جهان جای قشنگی بگذار هرچه بدی هست در این خاک بماند من و تو رهگذر کوچه ی عشقیم و همین بس که تورا دوست بدارم ... و این حس ، سر آغاز قشنگی ست ... که آغاز شود ؛ بودن و بی عشق نماندن ... به من آهسته بگو : هستی و هستم ...
باد می‌گردد و در باز و چراغ است خموش خانه‌ها یک سره خالی شده در دهکده اند. بیمناک است به ره بار به دوشی که به پل راه خود می‌سپرد. پای تا سر شکم مان تا شبشان شاد و آسان گذرد. بگسلیده است در اندوده دود پایه دیواری. از هر آن چیز که بگسیخته است نالش مجروحی یا جزع های تن بیماری. و آنکه بر پل گذرش بود مشکل‌ها هر زمان می‌نگرد. پای تا سر شکم مان تا شبشان شاد و آسان گذرد. باد می‌گردد و در باز و چراغ است خموش خانه‌ها یکسره خالی شده در دهکده اند. رهسپاری که به پل داشت گذر می‌ایستد زنی از چشم سر شک مردی از روی جبین خون جبین می‌سترد. پای تا سر شکم مان تا شبشان شاد و آسان گذرد.
‌ باید از هر خیال، امیدی جُست هر امیدی خیال بود نخست .
‌ تو روشنی قلب منی، خودم را به هدر نداده‌ام💚
می‌ترواد مهتاب می‌درخشد شبتاب نیست یک‌دم شکند خواب به چشم کس و لیک غم این خفته‌ی چند خواب در چشم ترم می‌شکند. نگران با من استاده سحر صبح می‌خواهد از من کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر در جگر لیکن خاری از ره این سفرم می‌شکند. نازک آرای تن ساق گلی که به جانش کشتم و به جان دادمش آب ای دریغا! به برم می‌شکند. دست‌ها می‌سایم تا دری بگشایم بر عبت می‌پایم که به در کس آید در و دیوار بهم ریخته‌شان بر سرم می‌شکند. می‌تراود مهتاب می درخشد شب‌تاب؛ مانده پای آبله از راه دراز بر دم دهکده مردی تنها کوله‌بارش بر دوش دست او بر در، می‌گوید با خود: غم این خفته ی چند خواب در چشم ترم می‌شکند 🆔@abadiyesher
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
@abadiyesher
تو روشنیِ قلب منی،‌ خودم را هدر نداده‌ام. 💚 @abadiyesher
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
علی اسفندیاری (۲۱ آبان ۱۲۷۶ – ۱۳ دی ۱۳۳۸) که با نام نیما یوشیج شناخته می‌شود، شاعر ایرانی بود. او بن
یک چند به گیر و دار بگذشت مرا یک چند در انتظار بگذشت مرا باقی همه صرف حسرت روی تو شد بنگر که چه روزگار بگذشت مرا @abadiyesher
تو روشنیِ قلب منی،‌ خودم را هدر نداده‌ام. 💚 @abadiyesher
مانده از شبهای دورادور بر مسیرِ خامُشِ جنگل سنگچینی از اجاقی خُرد اندرو خاکسترِ سردی همچنان اندر غباراندوده‌ی اندیشه‌های من ملال انگیز طرحِ تصویری در آن هر چیز داستانی حاصلش دردی روزِ شیرینم که با من آشتی داشت نقشِ ناهمرنگ گردیده سرد گشته سنگ گردیده با دمِ پاییزِ عمرِ من کنایت از بهارِ روی زردی همچنان که مانده از شبهای دورادور بر مسیرِ خامُشِ جنگل سنگچینی از اجاقی خُرد اندرو خاکسترِ سردی @abadiyesher