دلم باران،
دلم دریا
دلم لبخندِ ماهیها
دلم اِغوایِ تاکستان به لطفِ مستیِ انگور
دلم بویِ خوشِ بابونه میخواهد
دلم یک باغِ پر نارنج
دلم آرامشِ ترد و لطیفِ صبحِ شالیزار
دلم صبحی، سلامی، بوسهای، عشقی، نسیمی، عطرِ لبخندی
نوایِ دلکشِ تار و کمانچه
از مسیری دورتر حتی
دلم شعری سراسر دوستت دارم
دلم دشتی پر از آویشن و گل پونه میخواهد
دلم مهتاب میخواهد که جانم را بپوشاند
دلم آوازهایِ سرخوشِ مستانه میخواهد
دلم تغییر میخواهد
دلم تغییر میخواهد...
#نیما_یوشیج
✨
شب همه شب شکسته خواب به چشمم
گوش بر زنگ کاروانستم
با صداهای نیمزنده ز دور
همعنان گشته همزبان هستم.
جاده اما ز همه کس خالی است
ریخته بر سر آوار آوار
این منم مانده به زندانِ شبِ تیره که باز
شب همه شب
گوش بر زنگ کاروانستم.
#نیما_یوشیج
گفتی ثنای شاه ولایت نکردهام
بیرون ز هر ستایش و حد ثنا علی است
چونش ثنا کنم که ثنا کردهٔ خداست
هرچند چون غُلات نگویم: خدا علی است
شاهان بسی به حوصله دارند مرتبت
لیکن چو نیک در نگری پادشا علی است
گر بگذری ز مرتبهٔ کبریای حق
بر صدرِ دور زودگذر کبریا علی است
بسیار حُکمها به خطامان رود ولی
در حقِّ آن که حُکم روَد بیخطا علی است
گر بیخودم، وگر به خود، اینم ثناش بس
در هر مقام بر لبم آوای یا علی است
#نیما_یوشیج
به من آهسته بگو :
عشق سلام ، چه خبر از غم دنیا
دل من خسته نباشی
نفست گرم و دلت شاد
مبادا که از این رنج برنجی
که جهان گشته پر از درد
به من آهسته بگو :
نیست جهان جای قشنگی
بگذار هرچه بدی هست
در این خاک بماند
من و تو رهگذر کوچه ی عشقیم
و همین بس که تورا دوست بدارم ...
و این حس ،
سر آغاز قشنگی ست ...
که آغاز شود ؛
بودن و بی عشق نماندن ...
به من آهسته بگو :
هستی و هستم ...
#نیما_یوشیج
باد میگردد و در باز و چراغ است خموش
خانهها یک سره خالی شده در دهکده اند.
بیمناک است به ره بار به دوشی که به پل
راه خود میسپرد.
پای تا سر شکم مان تا شبشان
شاد و آسان گذرد.
بگسلیده است در اندوده دود
پایه دیواری.
از هر آن چیز که بگسیخته است
نالش مجروحی
یا جزع های تن بیماری.
و آنکه بر پل گذرش بود مشکلها
هر زمان مینگرد.
پای تا سر شکم مان تا شبشان
شاد و آسان گذرد.
باد میگردد و در باز و چراغ است خموش
خانهها یکسره خالی شده در دهکده اند.
رهسپاری که به پل داشت گذر میایستد
زنی از چشم سر شک
مردی از روی جبین خون جبین میسترد.
پای تا سر شکم مان تا شبشان
شاد و آسان گذرد.
#نیما_یوشیج
میترواد مهتاب
میدرخشد شبتاب
نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفتهی چند
خواب در چشم ترم میشکند.
نگران با من استاده سحر
صبح میخواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم میشکند.
نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا! به برم میشکند.
دستها میسایم
تا دری بگشایم
بر عبت میپایم
که به در کس آید
در و دیوار بهم ریختهشان
بر سرم میشکند.
میتراود مهتاب
می درخشد شبتاب؛
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کولهبارش بر دوش
دست او بر در، میگوید با خود:
غم این خفته ی چند
خواب در چشم ترم میشکند
#نیما_یوشیج
🆔@abadiyesher
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
@abadiyesher
تو روشنیِ قلب منی، خودم را هدر ندادهام.
#نیما_یوشیج💚
@abadiyesher
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
علی اسفندیاری (۲۱ آبان ۱۲۷۶ – ۱۳ دی ۱۳۳۸) که با نام نیما یوشیج شناخته میشود، شاعر ایرانی بود. او بن
یک چند به گیر و دار بگذشت مرا
یک چند در انتظار بگذشت مرا
باقی همه صرف حسرت روی تو شد
بنگر که چه روزگار بگذشت مرا
#نیما_یوشیج
#رباعیات
@abadiyesher
مانده از شبهای دورادور
بر مسیرِ خامُشِ جنگل
سنگچینی از اجاقی خُرد
اندرو خاکسترِ سردی
همچنان اندر غباراندودهی اندیشههای من ملال انگیز
طرحِ تصویری در آن هر چیز
داستانی حاصلش دردی
روزِ شیرینم که با من آشتی داشت
نقشِ ناهمرنگ گردیده
سرد گشته سنگ گردیده
با دمِ پاییزِ عمرِ من کنایت از بهارِ روی زردی
همچنان که مانده از شبهای دورادور
بر مسیرِ خامُشِ جنگل
سنگچینی از اجاقی خُرد
اندرو خاکسترِ سردی
#نیما_یوشیج
@abadiyesher