هر شبـم نالـهٔ زاری ست که گفتن نتوان
زاری از دوریِ یاری ست که گفتن نتوان
#هاتف_اصفهانی
بوده است یار بیمن اگر دوش با رقیب
یا من به قتل میرسم امروز یا رقیب ...
🚶♂😐
#هاتف_اصفهانی
جان و دلم از عشقت ناشاد و حزین بادا
غمناک چه میخواهی ما را تو چنین بادا
بر کشور جان شاهی ز اندوه دل آگاهی
شادش چو نمیخواهی غمگینتر ازین بادا
#هاتف_اصفهانی
🍃🍃🍃🍃
نبستم دل به مهر ديگران اما ز کوی تو
ز بس نامهربانی ديدم ای نامهربان رفتم...
#هاتف_اصفهانی
💚🍃
فریاد که من از همه دیدارِ تو را
مُشتاقترم وَز همه محرومتَرم
#هاتف_اصفهانی
چه حاصل از وفاداری من کان بی وفا دارد
وفا با بی وفایان بی وفایی با وفاداران
#هاتف_اصفهانی
به من گفتی که جور من نهان می دار از مردم
تو هم نوعی جفا می کن، که بتوان داشت پنهانش!!
#هاتف_اصفهانی
جان به جانان کی رسد جانان کجا و جان کجا
ذره است این، آفتاب است، آن کجا و این کجا
دست ما گیرد مگر در راه عشقت جذبهای
ورنه پای ما کجا وین راه بیپایان کجا
ترک جان گفتم نهادم پا به صحرای طلب
تا در آن وادی مرا از تن برآید جان کجا
جسم غم فرسود من چون آورد تاب فراق
این تن لاغر کجا بار غم هجران کجا
در لب یار است آب زندگی در حیرتم
خضر میرفت از پی سرچشمهٔ حیوان کجا
چون جرس با ناله عمری شد که ره طی میکند
تا رسد هاتف به گرد محمل جانان کجا
#هاتف_اصفهانی
مهی کز دوریش در خاک خواهم کرد جا امشب
به خاکم گو میا فردا، به بالینم بیا امشب
مگو فردا برت آیم که من دور از تو تا فردا
نخواهم زیست خواهم مرد یا امروز یا امشب
ز من او فارغ و من در خیالش تا سحر کایا
بود یارش که و کارش چه و جایش کجا امشب
شدی دوش از بر امشب آمدی اما ز بیتابی
کشیدم محنت صد ساله هجر از دوش تا امشب
شب هجر است و دارم بر فلک دست دعا اما
به غیر از مرگ حیرانم چه خواهم از خدا امشب
چو فردا همچو امروز او ز من بیگانه خواهد شد
گرفتم همچو دیشب گشت با من آشنا امشب
ندارم طاقت هجران چو شبهای دگر هاتف
چه یار از من شود دور و چه جان از تن جدا امشب
#هاتف_اصفهانی
تمام مهربانان را به خود نامهربان کردم
به امیدی که سازم مهربان نامهربانی را😕
#هاتف_اصفهانی
ساقیا صبح است و طرف باغ و هاتف در خمار
گر نه در ساغر کنون مِی میکنی کِی میکنی؟
#هاتف_اصفهانی
هر شب به تو با عشق و طرب میگذرد
بر من زغمت به تاب و تب میگذرد
تو خفته به استراحت و بی تو مرا
تا صبح ندانی که چه شب میگذرد
#هاتف_اصفهانی
تمام مهربانان را به خود نامهربان کردم
به امّیدی که سازم مهربان، نامهربانی را !
#هاتف_اصفهانی
ای فدای تو هم دل و هم جان
وی نثار رهت هم این و هم آن
دل فدای تو چون تویی دلبر
جان نثار تو چون تویی جانان
دل رهاندن ز دست تو مشکل
جان فشاندن به پای تو آسان
راه وصل تو راه پر آشوب
درد عشق تو درد بی درمان
بندگانیم جان و دل بر کف
چشم بر حکم و گوش بر فرمان
گر سر صلح داری اینک دل
ور سر جنگ داری اینک جان
#هاتف_اصفهانی
بیمهری اگر چه بیوفا هم
جور از تو نکو بود جفا هم
بیگانه و آشنا ندانی
بیگانه کشی و آشنا هم
پیش که برم شکایت تو
کز خلق نترسی از خدا هم
بس تجربه کردهام ندارد
آه سحری اثر دعا هم
در وصل چو هجر سوزدم جان
از درد به جانم از دوا هم
ای گل که ز هر گلی فزون است
در حسن رخ تو در صفا هم
شد فصل بهار و بلبل و گل
در باغ به عشرتند با هم
با هم ستم است اگر نباشیم
چون بلبل و گل به باغ ما هم
جز هاتف بینوا در آن کوی
شاه آمدوشد کند، گدا هم
#هاتف_اصفهانی
گفتم که چارهٔ غم هجران شود نشد
در وصل یار مشکلم آسان شود نشد
یا از تب غمم شب هجران کشد نکشت
یا دردم از وصال تو درمان شود نشد
یا آن صنم مراد دل من دهد نداد
یا این صنمپرست مسلمان شود نشد
یا دل به کوی صبر و سکون ره برد نبرد
یا لحظهای خموش ز افغان شود نشد
یا مدعی ز کوی تو بیرون رود نرفت
چون من اسیر محنت هجران شود نشد
یا از کمند غیر غزالم جهد نجست
یا ز الفت رقیب پشیمان شود نشد
یا از وفا نگاه به هاتف کند نکرد
یا سوی او ز مهر خرامان شود نشد
#هاتف_اصفهانی
گفتیم درد تو عشق است و دوا نتوان کرد
دردم از توست دوا از تو چرا نتوان کرد
گر عتاب است و گر ناز کدام است آن کار
که به اغیار توان کرد و به ما نتوان کرد
من گرفتم ز خدا جور تو خواهد همه کس
لیک جور این همه با خلق خدا نتوان کرد
فلکم از تو جدا کرد و گمان میکردم
که به شمشیر مرا از تو جدا نتوان کرد
سر نپیچم ز کمندت به جفا ، آن صیدم
که توان بست مرا لیک رها نتوان کرد
جا به کویت نتوان کرد ز بیم اغیار
ور توان در دل بیرحم تو جا نتوان کرد
گر ز سودای تو رسوای جهان شد هاتف
چه توان کرد که تغییر قضا نتوان کرد
#هاتف_اصفهانی
گفتم که چاره ی غم هجران شود، نشد
در وصل یار مشکلم آسان شود، نشد
یا از تب غمم شب هجران کُشَد، نکشت
یا دردم از وصال تو درمان شود، نشد
یا آن صنم ، مرادِ دل من دهد نداد
یا این صنمپرست ، مسلمان شود نشد
یا دل به کوی صبر و سکون، ره بَرَد، نبُرد
یا لحظهای خموش ز افغان شود نشد
یا مدعی ز کوی تو بیرون رود نرفت
چون من اسیر محنت هجران شود نشد
یا از کمندِ غیر، غزالم جَهَد، نَجَست
یا ز الفت رقیب، پشیمان شود نشد
یا از وفا، نگاه به هاتف کند نکرد
یا سوی او ز مهر خَرامان شود نشد
#هاتف_اصفهانی
بوده است یار بی من اگر دوش با رقیب
یا من به قتل میرسم امروز یا رقیب
شکر خدا که مرد به ناکامی و ندید
مرگ مرا که میطلبد از خدا رقیب
با یار شرح درد جدائی چسان دهم
چون یک نفس نمیشود از وی جدا رقیب
هم آشناست با تو و هم محرم ای دریغ
ظلم است با سگ تو بود آشنا رقیب
در عاشقی هزار غم و درد هست و نیست
دردی از این بتر که بود یار با رقیب
با هاتف آنچه کرده که او داند و خدا
بیند جزای جمله به روز جزا رقیب
#هاتف_اصفهانی
@abadiyesher
ناامید است ز درمانِ دو بیمار طبیب
چشمِ بیمارِ کسی و دلِ بیمار کسی...
#هاتف_اصفهانی
🆔@abadiyesher
هرشب از اَفغان من بيدار خلق، امّا چه سود
آنكه بايد ناله ام را بشنود بيدار نيست...
#هاتف_اصفهانی
@abadiyesher