eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
59 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
لشکری آمده تا سهم غنیمت ببرد از تنی غرق به خون جامه به غارت ببرد...😭
روز ولادت تو غزل آفریده شد مفعول و فاعلات و فعل آفریده شد...
مو به مو، طعنه ی اغیار به یادت مانده ازدحام سر بازار به یادت مانده..
عمو رسیدم و دیدم؛ چقدر بلوا بود! سر تصاحبِ عمامه ی تو دعوا بود به سختی از وسط نیزه ها گذر كردم هزار مرتبه شكر خدا كمی جا بود! ثواب نَحر گلویت تعارفی شده بود سرِ زبان همه جمله ی - بفرما- بود عمو چقدر لبِ خشكتان ترك دارد! چه خوب می شد اگر مشك آب سقا بود زنی خمیده عمو رد شد از لبِ گودال نگاه كن؛ نكند مادر تو زهرا بود برای كشتن تان تیغ و نیزه كم آمد به دست لشگریان سنگ و چوب حتی بود! تمام هوش و حواس سپاه كوفه و شام به فكر جایزه ی بردنِ سر ما بود بلند شو؛ كه همه سوی خیمه ها رفتند من آمدم سوی گودال، عمه تنها بود
دارد زمان آمدنت دیر می شود دارد جوان سینه زنت پیر می شود وقتی به نامه عملم خیره می شوی اشک از دو دیده ی تو سرازیر می شود کی این دل رمیده ی من هم زُهیروار در دام چشم های تو تسخیر می شود؟ این کشتی شکسته ی طوفان معصیت با ذوق دست توست که تعمیر می شود حس می کنم که پای دلم لحظه ی گناه با حلقه های زلف تو درگیر می شود در قطره های اشک قنوت شب شما عکس ضریح گمشده تکثیر می شود تقصیر گریه های غریبانه ی شماست دنیا غروب جمعه چه دلگیر می شود
عالم امكان سراسر نور شد شیعه بعد از سال‌ها مسرور شد پور زهرا تاج بر سر می‌نهد بر همه آفاق فرمان می‌دهد حكم تنفیذش رسیده از سما نامه‌ای با مُهر و امضاء خدا می‌نشیند بر سریر عدل و داد آخرین فرمانروای ابر و باد پادشاه كشور آیینه‌ها تک‌سوار قصه‌ی آدینه‌ها امپراتور زمین و آسمان حُكمران سرزمین بی‌دلان پهلوان نامی افسانه‌ها تحت امرش لشگر پروانه‌ها لشگری دارد بزرگ و بی‌بدیل افسرانش نوح و موسی و خلیل ××× عرشیان و قدسیان فرمان‌برش مردمان مهربان كشورش ساحران مصر مبهوت‌اند و مات از نگاه نافذ و افسون‌گرش ساقیان و می‌فروشان جملگی مست لایعقل شدند از ساغرش عالمان حوزه‌های علم عشق درس‌ها آموختند از محضرش نام‌های شاعران شیعه را ثبت كرده ابتدای دفترش ××× خیمه‌ای سبز و محقر قصر او پایتختش شهر سبز آرزو خادمان بارگاهش اولیاء كاتبان نامه‌هایش اوصیاء یوسف مصری سفیر دولتش پیر كنعان هم وزیر دولتش در حریمش قدسیان هو می‌كشند فطرس و جبریل جارو می‌كشند خیمه‌اش دارالشفای خاكیان قبله‌گاه اصلی افلاكیان عطر سیب و یاس دارد خیمه‌اش گرمی و احساس دارد خیمه‌اش بیرق عباس پیش تخت او تكیه‌گاه لحظه‌های سخت او چادری خاكی درون گنجه‌اش گوشواری سرخ بین پنجه‌اش نیمه‌شب‌ها عقده‌ها وا می‌كند مخفیانه گنجه را وا می‌كند بوسه‌باران می‌شود با شور و شین گوهر انگشتر جدش حسین شاعر:
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ خوش‌صدا نیستم چه کار کنم؟! دل‌خراش و عجول می‌خوانم «قار قار» مرا نگاه نکن! دارم اذن دخول می‌خوانم ━━━━💠🌸💠━━━━
حرفِ مرا دو تا نکنی پیشِ بچه‌ها من قول داده‌ام که شما خوب می‌شوی 😭
🥀🖤🥀🖤🥀 بانو سه ماه منتظر این دقیقه ام  مشغول کار خانه شدی! خوش سلیقه ام !؟  زهرا مرا چه قدر بدهکار می کنی!؟  داری برای دل خوشی ام کار می کنی؟  دراین سه ماه، آب شدم ، امتحان شدم  با هر صدای سرفه ی تو نصفه جان شدم  با دیدنت، نگاه مرا سیل غم گرفت  با اولین تبسم تو، گریه ام گرفت  این بوی نان داغ به من جان ِ تازه داد  حتی به پلکهای حسن، جان تازه داد  زحمت نکش! هنوز سرت درد می کند  باید کمک کنم، کمرت درد می کند  آیینه ی پراز ترکم ، احتیاط کن!  فکری به حال وروز بد ِ کائنات کن  تا کهنه زخم بازوی تان تیر می کشد  دستاس خانه، آه نفس گیر می کشد  ازدست تو، به آه شکایت بیاورم  نگذاشتی طبیب برایت بیاورم  با اینکه اهل ِ صحبت بی پرده نیستم  راضی به رنج دست ِ ورم کرده نیستم  جارونکش! که فاطمه جان درد می کشم  دارم شبیه پهلوی تان درد می کشم  جارو نکش! که عطربهشت ست می بری  روی ِ مرا زمین نزن این روز آخری  باغ بدون غنچه و گل دلنواز نیست  ویرانه را به خانه تکانی نیاز نیست  گیرم که گردگیری امروز هم گذشت...  فصل بهارآمد و این سوز هم گذشت....  آشفته خانه ی جگرم را چه می کنی !؟  خاکی که ریخته به سرم را چه می کنی!؟  زهرا به جای نان، غم ما را درست کن  حلوای ختم شیرخدا را درست کن  مبهوت و مات ماندم از این مِهر مادری!  دست شکسته جانب دستاس می بری!؟  جان ِعلی بگو که تو با این همه تبت !  شانه زدی چگونه به گیسوی زینبت!    شُستی تن حسین وحسن با کدام دست !؟  آماده کرده ای تو کفن با کدام دست !؟  حرف از کفن شد و جگرت سوخت فاطمه  ازتشنگی لب ِ پسرت سوخت فاطمه  حرف ازکفن شد و کفنت ناله زد حسین  خونابه های پیرهنت ناله زد حسین 🥀🖤🥀🖤🥀
زهرا مرا ببخش که نگذاشت غربتم یک ختم باشکوه بگیرم برای تو شاعر: •┈┈••✾••┈┈•
وقتی شبیه فاطمه لبخند می‌زنی بر چینی شکسته‌ی دل، بند می‌زنی من غرق خوابم و تو برای ظهور خویش هر صبح جمعه، رو به خداوند می‌زنی کی پرچم مقدس دارالخلافه را بر قُله‌ی رفیع دماوند می‌زنی!؟ در دولت کریم شما حرف فقر نیست آقا تو حرف‌های خوشایند می‌زنی بعد از زیارت نجف و طوس و کربلا حتماً سری به فکه و اروند می‌زنی با اشکِ دیده، آب به قبر مطهّرِ آنان که کُشتگانِ فراقند می‌زنی ✍
حسین جان ترسم این است چشم انتظارم نباشی! با وفا ! لحظه ی احتضارم نباشی ؟ آه از آن ساعتی که نفس در شماره ست آه اگر مونس حالِ زارم نباشی خیلی از وقت جان دادنم در هراسم دل ندارم ببینم کنارم نباشی من که یک عمر در روضه ات، غصه خوردم داد اگر آن زمان غصه دارم نباشی بد به حالم، اگر در سرازیریِ قبر دستگیرِ دلِ بی قرارم نباشی وای بر من! اگر زیرِ خروارها خاک ماه شبهای تارِ مزارم نباشی ترسم این است بد نوکری بوده باشم در قیامت به دنبال کارم نباشی
تيغ ابرويت غزل را در خطر انداخته پیشِ پايت از تغزل بسكه سر انداخته مرد اين ميدانِ جنگِ نابرابر نيستم تيرِ مژگانت ز دستِ دل سپر انداخته بنده ای؟ پروردگاری؟ این شکوهِ لایزال شاعرانت را به اما و اگر انداخته! نامی از ميخانه ها نگذاشت باقی نام تو باده را چشم خمارت از اثر انداخته ساقیِ معراج، عرش گنبد خضرایی ات جبرئيل مست را از بال و پر انداخته کار ديگر از ترنج و دست هم، يوسف گذشت تيغ، سرها را به اظهارنظر انداخته سود بازار نمک انگار چيز ديگری ست! خنده ات رونق ز بازار شكر انداخته عاشق و معشوق ها ازهجر رويت سوختند عشق تان آتش به جانِ خشک و تر انداخته این تنورِ داغ مدح چشمهایت؛ مهربان نان خوبی دامنِ اهل هنر انداخته مهربانیِ نگاهت، ای صبورِ سربه زير دولت شمشير را از زور و زر انداخته تا سبكباریِ دل، چوبِ حراجت را بزن چين زلفت در سرم شوقِ سفر انداخته آمدم بر آستانت در زنم، يادم نبود! ميخ سرخی كوثرت را پشت در انداخت... شاعر:
با وضو باید از مقامت گفت خاتم الأنبیا سلامت گفت مهربانیِ بی حدی داری! خلق و خوی محمدی داری تا ابد علم را شکافنده دستِ مِهر خدای بخشنده دیدنت آرزویِ جابرهاست شیعه مدیونِ قال باقرهاست پندهایت فراتر از پندار معدن العلم، مخزن الأسرار واژه‌ها بر لبت زلال شدند فاتح قله‌ی کمال شدند عقل شد کودک دبستانت پای منبر نشست حیرانت مشق از کیمیایِ عشق بِده درس جغرافیایِ عشق بِده قلمت کی قرار می‌گیرد!؟ جوهر از ذوالفقار می‌گیرد مانده‌ام چند جبهه می‌جنگی!؟ رهبر انقلاب فرهنگی مکتبت اجتهاد علمی شد کربلایت جهاد علمی شد * "کربلا" گفتم و دلت لرزید مشک آبی مقابلت لرزید تشنگی، از بهار سیرت کرد گریه‌های رباب پیرت کرد
حس باران در نگاه ساده ات شوق رفتن در مسير جاده ات مبدا مشهد، مقصد من كاظمين نقشه ي راهم گل سجاده ات مي روم از سنگلاخ عاشقي تا نهايت هاي دور افتاده ات رفتن و رفتن بدون وقفه اي شيوه ي شب گردي دلداده ات مي رسم يك روز بر دروازه ي چشم هاي مهربان و ساده ات جا گرفته كهكشاني از غزل در مدار زلف پيچ افتاده ات در تفرج گاه صبح شعر من دب اكبر مي شود كباده ات حضرت والا، امام عالمين يوسف زهراي شهر كاظمين ساحل درياي جودت بيكران هفت دريا قطره اي از فضلتان سفره ي احسانتان گسترده است حاتم طائي نشسته پاي آن من گداي اهل بيتم، اي امير باب حاجات من است اين آستان روزي من را خدا دست تو داد كاسه اي آب و كمي خرما و نان قرص نان ها دست پخت فاطمه ست شك ندارم اي كريم مهربان گندمش را از بهشت آورده اي از زمين هاي خودت در آسمان خانه ات آباد باشد تا ابد كوري چشم حسودان زمان حضرت والا، امام عالمين يوسف زهراي شهر كاظمين آينه در آينه پيغمبريد ساقيان گرد حوض كوثريد سوره ي كوثر جواب محكم آنكه مي گويد شماها ابتريد چارده نوريد، نور لايزال بر سرير كبريايي زيوريد عرشيان را درس ايمان داده ايد در دو عالم اهل وعظ و منبريد هر سحر بعد از نماز صبح تان روضه خوان روضه هاي مادريد در قيامت جان پناه شيعيان بر تمام عرش سايه گستريد شك ندارم كه مرا همراه تان روز محشر سمت جنت مي بريد حضرت والا، امام عالمين يوسف زهراي شهر كاظمين
بسم الله الرحمن الرحیم مدح تو را در شادی و در غم نوشتند با این همه اما برایت کم نوشتند تا خنده آمد بر لبت، تصنیف گفتند تا اخم کردی صد غزل ماتم نوشتند فریاد هایت را طنین رعد خواندند چشم تو را هم چشمه زمزم نوشتند وصف تو پیچیده ست و ظرف شعر تنگ است گاهی اگر ابیات را مبهم نوشتند از کیسه ی احسان تو درهم گرفتند هرگاه مشتی واژه را درهم نوشتند گفتند دارد علم الاسما بعد از این، چون نام تو را در دفتر آدم نوشتند خشم علی تفسیر آیات عذاب است این را نه شیعه، اهل سنت هم نوشتند عالم تماما آیت حق است اما شان علی را آیت اعظم نوشتند درد فراقش گرچه دردی بی مداواست ذکر علی را نسخه مرهم نوشتند اهل تغزل، اهل عرفان، اهل تفسیر هرچه نوشتند از تو آقا کم نوشتند
رادمردی مهربان با دست های پینه دار در میان کوچه های شهر غربت رهسپار کیسه های نان و خرما روی دوش خسته اش کیست این مرد غریبه ، با لباسی وصله دار؟ کهکشان ها شاهد غم های بی اندازه اش ماه می گرید برایش چون دل ابر بهار نیمه شب ها لابه لای نخل ها گم می­شود چاه می داند دلیل گریه های ذوالفقار در کنار چاه هرشب ایستاده جبرئیل تا تکاند از سر دوش علی گرد و غبار چند سالی هست بعد ماجرای فاطمه لرزشی افتاده بر آن شانه های استوار قامت سرو بلندش در هلال افتاده است زیر بار رنج های تلخ و سخت روزگار جای رد ریسمان های زمخت فتنه ها سال ها مانده است بر دست کریمش یادگار
ترانه‌ی لب داوود خوش‌صدا این است: علی و فاطمه! پیوندتان مبارک باد
اسلام ما نتیجه ی لبخند مرتضی است با زور تیغ، میلِ هدایت نداشتیم
ناگفته‌ی بسیار از این غائله دارم از درد یتیمی دل بی حوصله دارم دیدند گل باغ توأم، نقشه کشیدند بر ساقه‌ی نیلوفری‌ام سلسله دارم دیشب سر سجاده‌ی زینب، نفسم رفت از مادر تو ارثیه در نافله دارم جا ماندم و از بس که دویدم پی ناقه قدر همه‌ی قافله من آبله دارم از نیمه شب گم شدنم تا دم آن طشت صد خاطره‌ی تلخ از این قافله دارم در شام فقط حرف اسیری و کنیزی‌ است! من با دو سه تا واژه پدر مسئله دارم ما پرده‌نشینان حرم را چه به بازار!؟ از دست اباالفضل عمویم گله دارم 🆔@abadiyesher
حرفِ مرا دو تا نکنی پیشِ بچه‌ها من قول داده‌ام که شما خوب می‌شوی ... 😭😭😭😭 "سلام‌الله‌علیها" @abadiyesher