هم رویِ دست و پای گل و خار مینشست
هم رویِ قد و قـــامتِ دیـــوار مینشست
با قلب ِکوچکش، دل ِخیلی بزرگ داشت
با آنکه خواب رفته و بیدار؛ مینشست
اندازهی زمین و زمان، حرفِ خوب داشت
جایی که سقف بر سرت آوار، مینشست
اهلِ گلایه کـــردن و دوز و کلک نبود
هر چند با اهـــالی بـــازار مــــینشست!
بــا کوچک و بـــزرگ بــــلد بـــود دلبـــری
با هر بهـانه ای کم و بسیار، مینشست
چشم مرا به دیــــدنِ دنیا بــــزرگ کرد
وقتی بروی چشمِ تَـــرم، تار مینشست!
آنقدر مهربان و عزیز و صــــبور بود
چون کودکی که تشنهی دیدار مینشست
این یارِ مهربان که به شیرین زبانیاش
معروف گشته بود و به تکرار مینشست
این یارِمهربانِ گل اسمش کتاب بود
#یادش_بخیر، رویِ لب یار مینشست
#صفیه_قومنجانی
#کتاب
#یار_مهربان
@abadiyesher