eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2هزار ویدیو
77 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی مثل خودت ای کاش می آمد سر راهت بفهمی عاشق دیوانه شاعر می شود یا نه؟
منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد غزل و عاطفه و روح هنرمندش را...!
دیوانه‌ شو تا مثل من شاعر شوی؛ عاقل دنیـای آدم‌های دیـوانه چه دنیایـی‌ست...
باز می پرسی: چطور اینگونه شاعر شد دلت؟ " تو " دلت را جای من بگذار، شاعر می شود!
پلک بگشا نازنینم! صبح ِ زیبایت بخیر دلربا و بهترینم! صبح ِ زیبایت بخیر ناز بالش از پر ِ قو هم برای ِ تو کم است گُلپر ِ ابریشمینم! صبح ِ زیبایت بخیر تن بلور ِ مو طلایی! آفتابی کن مرا روشنی بخش ِ زمینم! صبح ِ زیبایت بخیر چشم زیتون ِ لب انجیری! بده صبحانه ام مریم ِ معبدنشینم! صبح ِ زیبایت بخیر عشقی و عینت عسل، شینت شکر، قاف ِ تو قند شور ِ شیرین آفرینم! صبح ِ زیبایت بخیر تاب آوردم شب ِ دلتنگی ام را تا سحر تا تو را از نو ببینم، صبح ِ زیبایت بخیر
پلک گشودم
تنش به معرکه سرگرم فضل و بخشش بود به هر که هرچه دلش خواست داد حتی سر... لادری 💔
زندگانی چیست، دانی؟ جان منور داشتن! بوستان معـــرفت را تـازه و تـر داشتن عرش، فرش پایکوب تست، همت کن بلند تا کی از این خاکدان، بالین و بستر داشتن؟ بگسل این دام هوس ای مرغ قدسی آشیان گرد و عالم بایدت در زیر شهپر داشتن ای مسلمان تابه کی، خون مسلمان ریختن؟ ای برادر تا به کی کین برادر داشتن؟! سینه خالی کن ز کبر و آز و شهوت، تا به کی خانه پر گندم نمودن، کیسه پر زر داشتن؟ تا بچند این نخوت و ناز و غرور و عجب و کبر از غلام و باغ و راغ و اسب و استر داشتن
نامدگان و رفتگان، از دو کرانهٔ زمان سوی تو می‌دوند، هان! ای تو همیشه در میان در چمن تو می‌چرد آهوی دشت آسمان گرد سر تو می‌پرد باز سپید کهکشان هر چه به گرد خویشتن می‌نگرم درین چمن آینهٔ ضمیر من جز تو نمی‌دهد نشان! ای گل بوستان سرا از پس پرده‌ها در آ بوی تو می‌کشد مرا، وقت سحر به بوستان مست نیاز من شدی، پردهٔ ناز پس زدی از دل خود بر آمدی، آمدن تو شد جهان! آه که می‌زند برون، از سر و سینه موج خون من چه کنم که از درون دست تو می‌کشد کمان؟! پیش وجودت از عدم زنده و مرده را چه غم؟ کز نفس تو دم به دم می‌شنویم بوی جان پیش تو، جامه در برم نعره زند که بر درم آمدمت که بنگرم گریه نمی‌دهد امان! -
اسم لیلی را به شعرت جان من اهسته گو تازه مجنون خواب رفته باز بیدارش نکن...💐
بی مَعرفت، نشَست برای تو شِعر خواند اما نگُفت شاعر این شِعر ها مَنم...
من شکستم که نیفتد، تَرَکی بر دلِ تو نشد آرام دلت باز بگو می‌شِکَنَم...