eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.1هزار ویدیو
82 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
عصرها وقتی خیالت می نشیند پیش من چای می ریزم برایت اشک حسرت بیشتر
تو شدی قند خراسان و منـم چای شمال قصه‌ی ِتلخیِ من با لبِ تــو شيرين شد...
قصد دارم که فقط همسفرت باشم و بس با بسی دلهره دنبالِ سرت باشم و بس حامی ات باشم و از دور مواظب باشم که به هر حادثه مردِ خطرت باشم و بس دور از جان، چو بلایی به تو عارض گردد من قدم پیش نَهَم تا سپرت باشم و بس گر کمی دیر کنی یا که جوابم ندهی همه مجنون شوم و دربدرت باشم و بس تو به هر اوج که خواهی بپری دلشاد و من به تسبیح و دعا بال و پرت باشم و بس پس رها باش گلم، دست خدا همراهت قانع ام من که فقط باخبرت باشم و بس
من چای سرد هم به خدا تلخ میخورم زیرا حرارتی ست به لبقند های تو... م.نادعلیان
ای قلم حوصله کن درد زیاد است هنوز شب ِ پُـر دلهـره و سرد زیاد است هنوز آفت افتاده بـه گلها همه پرپر شده اند چهـره ی غمـزده و زرد زیاد است هنوز عشق چون بوۍهوس داد مقدس نشود به جهان آدمِ خونسرد، زیاد است هنوز مرد و نامرد اگر، از نظرِ چهره یکی ست درد این است که نامرد زیاد است هنوز گریه بر بغضِ گلو چاره نکرده چه کنم؟ دور و بـر... آدمِ دلسرد زیاد است هنوز من همانم که کسۍسنگِ صبورم نشود ای قلم حوصله کن درد زیاد است هنوز
دوستت دارم و از عشق و وفا می گویم از تو هر ثانیه بی چون و چرا می گویم از دل عاشق و شیدای تو ای دلبر ناز می نویسم غزل و در همه جا می گویم من که رسوای جهانم پس از این از عشقت فارغ از هر چه بیاید سرِ ما می گویم قسمت این است تو باشی گل خوشبوی دلم تو خودت باخبری اینکه چها می گویم دوری ات درد و خیالت شده آرامش من حال خوبی ست که از درد و دوا می گویم همه حیرت زده ی کار من مجنونند از تو هر بار چه با شور و نوا می گویم عشق یک راز نهانی است که در دل جاری ست با تو اسرار دلم را به خفا می گویم
دوستت دارم و از عشق و وفا می گویم از تو هر ثانیه بی چون و چرا می گویم از دل عاشق و شیدای تو ای دلبر ناز می نویسم غزل و در همه جا می گویم من که رسوای جهانم پس از این از عشقت فارغ از هر چه بیاید سرِ ما می گویم قسمت این است تو باشی گل خوشبوی دلم تو خودت باخبری اینکه چها می گویم دوری ات درد و خیالت شده آرامش من حال خوبی ست که از درد و دوا می گویم همه حیرت زده ی کار من مجنونند از تو هر بار چه با شور و نوا می گویم عشق یک راز نهانی است که در دل جاری ست با تو اسرار دلم را به خفا می گویم
شرح حالِ همه عُشّاقِ توام، كاش اين قوم ؛ به كبوتر، عوضِ نامه ببندند مرا...!
من دل به کسی داده و او گیر نگاهی دائم به رهش بوده و او خیره به راهی دل در کف دستم بگرفتم پی او من دل داده به او گشته ام و نیست گناهی تنها و پریشان شده ام کنج خرابه بی او شده ام نیست در این خانه پناهی دلداده او گشته ام و مورد نفرت یوسف شده ام بهر حسادت ته چاهی در جنگ دو چشمش شده ام زخمی و نالان عزم من عاشق شده مانند سپاهی هر دم که بیادش شده این عمر گران طی خوشحال که این عمر ، نرفته به تباهی
ای قلم حوصله کن درد زیاد است هنوز شب ِ پُـر دلهـره و سرد زیاد است هنوز آفت افتاده بـه گلها همه پرپر شده اند چهـره ی غمـزده و زرد زیاد است هنوز عشق چون بوۍهوس داد مقدس نشود به جهان آدمِ خونسرد، زیاد است هنوز مرد و نامرد اگر، از نظرِ چهره یکی ست درد این است که نامرد زیاد است هنوز گریه بر بغضِ گلو چاره نکرده چه کنم؟ دور و بـر... آدمِ دلسرد زیاد است هنوز من همانم که کسۍسنگِ صبورم نشود ای قلم حوصله کن درد زیاد است هنوز
..تجسم ڪن مرا بـا خود ، ڪمے هــم عشق بازے را چه محشر میشود برپا ، به پا ڪن صحنه سازے را لبـت را یک شبـے مهمـان، بـه لبهاے پـر آذر ڪن سپس بنشین تماشـا ڪن ،ز مـن مهمان نوازے را و مـن در عمق چشمانت نمـاز عشق را خـواندم ندیـده چـرخ گــردون هـم چنـین راز ونیازے را مثال من ڪسے عاشق به تو هرگز نخواهد شد رهـا ڪن غیـر من عشق حقیقے یــا مجـازے را چنــان بـر قبـله ے چشمت دخیــل آرزو بستم دریــغ از مـن مڪن اے گل دمے بنده نوازے را نــه روز آرامشے دارم نــه شب آرام میخوابم ڪه مجنون هم ندید اصلاچنین سوز وگدازے را تــویے سنگ صبـور من منــم سنگ صبـور تـو چه میخواهے از این بهترشروع ڪن یڪه تازے را
ای قلم حوصله کن درد زیاد است هنوز شب ِ پُـر دلهـره و سرد زیاد است هنوز آفت افتاده بـه گلها همه پرپر شده اند چهـره ی غمـزده و زرد زیاد است هنوز عشق چون بوۍهوس داد مقدس نشود به جهان آدمِ خونسرد، زیاد است هنوز مرد و نامرد اگر، از نظرِ چهره یکی ست درد این است که نامرد زیاد است هنوز گریه بر بغضِ گلو چاره نکرده چه کنم؟ دور و بـر... آدمِ دلسرد زیاد است هنوز من همانم که کسۍسنگِ صبورم نشود ای قلم حوصله کن درد زیاد است هنوز