eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.1هزار ویدیو
90 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
تو خواهی رفت، دیگر حرف چندانی نمی‌ماند چه باید گفت با آن کس که می‌دانی نمی‌ماند؟ بمان و فرصت قدری تماشا را مگیر از ما تو تا آبی بنوشانی به من، جانی نمی‌ماند برایم قابل درک است اگر چشمت به راهم نیست برای اهل دریا شوق بارانی نمی‌ماند همین امروز داغی بر دلم بنشان که در پیری برای غصه‌خوردن نیز دندانی نمی‌ماند اگر دستم به‌ناحق رفته در زلف تو معذورم برای دست‌های تنگ ایمانی نمی‌ماند اگر این‌گونه خلقی چنگ خواهد زد به دامانت به ما وقتی بیفتد دور، دامانی نمی‌ماند بخوان از چشم‌های لالِ من امروز شعرم را که فردا از منِ دیوانه دیوانی نمی‌ماند! حسین زحمتکش
اگــــــر بــــــــاران نبارد حالِ دریا را نمی دانم غم ِ سر در گریبانی دنــــــــــیا را نمی دانم اگر باران نـــــــــبارد برگها هم دائما زردند و من خشکیده ام گلبرگ ِمینا را،نمیدانم سکوتی سرد برقانون ِجنگل حکم میراند پلنگِ زخــــــــمی ام کشف ِمعما را نمیدانم برای آسمان گُر گرفته اشک میــــبارم دلم درگیر امروز است ،فردا را نمـــــــیدانم اگر باران نبارد دلخوشیها زود میمیرند ومن دق میکنم آن ابر تنها را نمیدانم؟! ☁️
صبح يعنى سرِ بوسيدنِ لعل و لبِ تو بينِ خورشيد و گل و آینہ دعوا بشود صبح يعنى تو بخندى و از آن لبخندت پستہ از حســرتِ لبخندِ تو رُسوا بشود مهدی خداپرست
بار دیگر صبح شد، بیدار شد این زندگی ای تمام حس بودن‌های من صبحت بخیر
همان وقتی که خنجر از تن خورشید سر می‌خواست امامت از دل آتش چنان ققنوس برمی‌خاست علی باشی و در میدان نجنگی، داغ از این بدتر؟ خدا او را به بزم عشق‌بازی شعله‌ور می‌خواست علی در خونِ خود پرپر، علی با تیرِ در حنجر علی از شعله سوزان‌تر، علی بودن هنر می‌خواست نباید شعلۀ این ماجرا یک لحظه بنشیند عبایش سوخت در آتش که آتش بال و پر می‌خواست به پاهای کبوتر نامه‌ای از جنس زنجیر است که فریاد بلند تشنگان، پیغامبر می‌خواست چرا من مثل سجاده نیفتم زیر پای او که از زخم تنش زنجیر، زخم تازه‌تر می‌خواست مصیبت تازه بعد از کربلا آغاز شد یعنی به غیر از خونِ تن، دشمن از او خون جگر می‌خواست امامت را زنی با جان و دل می‌برد آهسته که زینب بود، اگر او زیر دست و پا سپر می‌خواست پدر لب‌تشنه جان داد و گذشت اما تمام عمر صدای شرشر باران چه از جان پسر می‌خواست غریب است آنچنان کعبه میان آشنایانش که استعلام حقانیتش را از حجر می‌خواست علیه_السلام
عمر زاهد همه طى شد " به تمناى بهشت " او ندانست که در " ترک تمناست" بهشت این چه حرفیست که در "عالم بالاست بهشت" هر کجا وقت خوش افتاد همانجاست بهشت.... دوزخ از تیرگی بخت درون من و توست دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت صائب تبریزی
مثل آن شیشه که در همهمه ی باد شکست ناگهان باز دلم یاد تو افتاد شکست...
منم تولدتونو تبریک میگم 🌸🌺
در سینه ی من جز غم تو چیست حسین؟ در هر رگ من عشق تو جاری است حسین بی علت و بسیار، تو را میخواهم عاشق شدنم دست خودم نیست حسین