eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
تو رفتی از دل و در سینه آرزوت به‌جاست که چون نهال شود کنده، ریشه می‌ماند...
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
4_5900261178860375758.pdf
19.48M
نزهة‌المجالس چهارهزار رباعی تالیف: جمال خلیل شروانی حدود ۸۰۰ سال پیش نوشته شده
با من چنان کُن کَز بعدِ مرگم با خود نگویی ای کاش آن روز......
شب‌های هجر را گذراندیم و زنده ایم ما را به سخت جانی خود این گمان نبود
بر سردرِ بازارچه‌ی‌ عمر نوشتند: اینجا خبری نیست، اگر هست هیاهوست.
‍ امشب درون سینه‌ی تنگم قرار نیست آنقدر بی‌خودم که مرا اختیار نیست جا مانده رد پای غمت روی صورتم این دورهای آخر من بر مدار نیست گم کرده‌ام دوباره دلم را میان راه گویا زمانه با دل من سازگار نیست باید قبول کرد زمانه عوض شده است دنیا به کام مردم این روزگار نیست دیگر نکو نمی‌شود این سالهای شوم گل می‌دمد ولی خبری از بهار نیست افتاده باز کار دل من به دست تو کاری که دست غیر تو باشد که کار نیست
در این سحر که سحرهای دیگری دارد دل من از تو خبرهای دیگری دارد من آدمم ولی این قلب عاشق از شوقت فرشته‌ای‌ست که پرهای دیگری دارد به نام مرگ گلی آمده مرا ببرد دلم هوای سفرهای دیگری دارد همیشه بارِ دعا، میوۀ اجابت نیست دل شکسته هنرهای دیگری دارد و آخرین قدم عاشقی رسیدن نیست که گاه عشق، اگرهای دیگری دارد هزار مرتبه عاشق شدی ندانستی که عشق خونِ جگرهای دیگری دارد :: قرار نیست که با مرگ خود تمام شویم جهان دری‌ست که درهای دیگری دارد
تا دل من آشنا شد با نوای نیمه شب هم نوایی یافتم اندر سرای نیمه شب خود مگر شوریده بودی چون دل من کاین چنین ساز شد با نغمه ام آهنگ نای نیمه شب سوز و ساز خاطرم کو با دلی الفت نداشت؟ در دل شب آشنا شد با صفای نیمه شب هیچ همراهی به کوی عشق یار من نشد تا دهد دلداریم از گریه های نیمه شب چون نشد پیدا کسی از بهر تسکین دلم مونس تنهایی ام شد ناله های نیمه شب گر صبا با دوست گوید وصف حال ما،((شهاب)) مو به مو گویم به او از ماجرای نیمه شب
چگونه‌ازتوبگویم‌به‌دیگری‌که‌ بفهمد برای اهل کلیسا اذان چه فایده دارد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
در گیر تو بودم که نمازم به قضا رفت درمن غزلی درد کشیدوسر زا رفت  سجاده گشودم که بخوانم غزلم را سمتی که تویی عقربه ی قبله نما رفت در بین غزل نام تو را داد زدم داد آنگونه که تا آن سر این کوچه صدا رفت بیرون زدم از خانه یکی پشت سرم گفت این وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت؟ من بودم وزاهد به دوراهی که رسیدیم من سمت شما آمدم او سمت خدا رفت با شانه شبی راهی, زلفت شدم اما من گم شدم وشانه پی, کشف طلا رفت در محفل شعر آمدم و رفتم و گفتند ناخوانده چرا آمدوناخوانده چرا رفت؟ می‌خواست بکوشد به فراموشی ات این شعر سوزاندمش آنگونه که دودش به هوا رفت   
از دوست به یادگار دردی دارم کان درد به صدهزار درمان ندهم 💚
چنان از این زمانه ندارم از گل شادی نشانه... نشسته بذر غم در سینه‌ی من که خواهد زد از آن آهی جوانه...