سلام ای عطر مریم زیر باران! دوستت دارم
خودت این ابر عاشق را بباران، دوستت دارم
به باران می سپارم تا به روی شیشه ات از من
هزاران بوسه بنویسد، هزاران دوستت دارم
تو را چون اولین باری که گفتم «آب»، می خواهم
شبیه اولین روز دبستان دوستت دارم
شبیه کودکی که روی دستش می زند آرام
نخستین قطره های نرم باران دوستت دارم
چه باشی، چه نباشی دوست، عاشق، همسفر، همراه
چه فرقی دارد اصلاً با چه عنوان دوستت دارم؟
تنفس می کنم زیبایی ات را، خواب می بینم
شبیه نبض گل در ذهن گلدان دوستت دارم
دلم را شهردار شهر عشقت کن که بنویسم
به روی تابلوهای خیابان: دوستت دارم
مرا در هُرم تابستان اندامت برویان تا
خودم چتر تو باشم در زمستان، دوستت دارم
#محمدسعید_میرزایی
حالا تویی که دور، تویی ناپدیدتر
حالا منم که از همهکس، ناامیدتر
هذیان شعرهای تو را میتوان کشید
هر لحظه میشود غم عشقت شدیدتر
دیوارهای خانه تو را گریه میکنند
قفل تمام پنجرهها، تر، کلید، تر
تو شاعری، ولی دلت انکار میکند
میداند از تو عاشقیات را بعیدتر
گم میکنی نشان غزلهای خویش را
هی ناپدید میشوی و ناپدیدتر
دنیا همیشه در پی رنج است و شاعران
در جستجوی قافیههای جدیدتر
#محمدسعید_میرزایی
به این محاصره لعنت!
نوار قرمز غزه! دهان زخم فلسطین!
تو را محاصره کردند چکمههای شیاطین
تو را محاصره کردند تا غریب بمیری
به این محاصره لعنت، به این معامله نفرین...
و هر شهید فلسطین ستارهای شد و پر زد
که اینچنین شود ای غزه آسمان تو تزئین
نوار خون و گل اشک اگر نبود، برادر!
نبود این همه رؤیای کودکان تو رنگین
کسی ز غزه پیامی به آسمان بفرستد
کمی نگاه کن ای ماه پشت ابر، به پایین!
جهان به خواب زمستان و غزه - کودک فردا -
امید بسته به خورشید روزهای پس از این...
#محمدسعید_میرزایی
#شعر_اعتراض
#فلسطین
#غزه
همیشه بیشتر از قبل دوستت دارم
همیشه بیشتر از پیش عاشقت هستم
به من بگو که نباشم تو باز هم هستی
به من بگو که بمیرم موافقت هستم
منم که پشت زمانها نشسته منتظرت
تمام ساعتها را شکسته منتظرت
منم در آخر ساعاتِ خسته منتظرت
من انتهای تمام دقایقت هستم
هزار مرتبه گفتم که دوستت دارم
هزار مرتبه گفتم من از تو ناچارم
ولی نه اینکه بگویم تو را سزاوارم
ولی نه اینکه بگویم که لایقت هستم
برقص و شعر بخوان من صدات خواهم شد
صدای سبزترین لحظه هات خواهم شد
مرا به شعله بکش من فدات خواهم شد!
مرا بکش به خدا من مشوّقت هستم!
عقاب خسته پرِ قله ی مه آلودم
همیشه عاشق آهوی چشمتان بودم
نگاهدار تمام مراتعت بودم
نگاهبان تمام مناطقت هستم
چه افتخار بزرگی که شاعرت باشم
تو بانوی غزلم من معاصرت باشم
به این دلیل بمان تا به خاطرت «باشم»
اگر چه عاشقِ بی هیچ منطقت هستم
چه افتخاری اگر اوج خواندنت باشم
و خانه ای که سزاوارِ ماندنت باشم
اگر نه شاعرِ فردای روشنت باشم
همیشه عاشقِ غمگینِ سابقت هستم
همیشه بیشتر از پیش بی تو دلتنگم
همیشه بیشتر از پیش بی تو می میرم
همیشه بیشتر از قبل دوستت دارم
همیشه بیشتر از پیش...
#محمدسعید_میرزایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعرخوانی آقای میرزایی در برنامهٔ سرزمین شعر شبکهٔ چهار سیما
#محمدسعید_میرزایی
48.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#محمدسعید_میرزایی
مدح امام رضا علیه السلام
مرحلهی نهایی برنامهی سرزمین شعر
سلام ای عطر مریم زیر باران! دوستت دارم
خودت این ابر عاشق را بباران، دوستت دارم
به باران می سپارم تا به روی شیشه ات از من
هزاران بوسه بنویسد، هزاران دوستت دارم
تو را چون اولین باری که گفتم «آب»، می خواهم
شبیه اولین روز دبستان دوستت دارم
شبیه کودکی که روی دستش می زند آرام
نخستین قطره های نرم باران دوستت دارم
چه باشی، چه نباشی دوست، عاشق، همسفر، همراه
چه فرقی دارد اصلاً با چه عنوان دوستت دارم؟
تنفس می کنم زیبایی ات را، خواب می بینم
شبیه نبض گل در ذهن گلدان دوستت دارم
دلم را شهردار شهر عشقت کن که بنویسم
به روی تابلوهای خیابان: دوستت دارم
مرا در هُرم تابستان اندامت برویان تا
خودم چتر تو باشم در زمستان، دوستت دارم
#محمدسعید_میرزایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو زود میروی این ایستگاه جای تو نیست
به یاد زنده یاد دکتر قصیر امینپور
#محمدسعید_میرزایی
من این غریبهی غمگین که روبروی توام...
من این جواهر آبی که بر گلوی توام…
من آرزوی توام، چون در آرزوی توام…
وگرنه این همه عاشق شدن خیانت بود
هزار گنج غزل، اشک، گل، طلا، رویا
قبول کن که مرا باختی عزیزم…یا؟؟
من اعتراف کنم عاشقی در این دنیا…
شکست خورده ترین شیوه تجارت بود
#محمدسعید_میرزایی
مرز تنِ تو با وطنِ من زیاد نیست
ویزای سرزمین تن من زیاد نیست
دریای من! تمام مرا در خودت بگیر
سطحِ جزیرۀ بدن من زیاد نیست
مشکل گشودنِ گرهِ گیسوان توست
چون دکمه های پیرهن من زیاد نیست
یاد تو. عشق تو. غم تو. آرزوی تو :
تعداد مردم وطن من زیاد نیست
صیاد پیرم آه پری فرق تور تو
با رشته رشتۀ کفن من زیاد نیست
من مثل روح شعر غریبم مرا بخوان
در این زمانه هم سخن من زیاد نیست
فانوس خستۀ شب این ساحلم سحر
برگرد! عمر سوختن من زیاد نیست...
#محمدسعید_میرزایی
میسوزم اما آتش عشق تو خاموشی ندارد
میمیرم اما داغ چشمانت فراموشی ندارد!
#محمدسعید_میرزایی
مرا ببخش عزیزم که بیقرارترینم
جنون عشقِ تو را تا ابد دچارترینم
بپرس از همهی جادههای ابری دنیا
برای آمدنت چشم انتظارترینم
مرا مرور کن از نو غزل غزل که ببینی
برای از تو نوشتن بیاختیارترینم
چگونه از تو نگویم؟چگونه بیتو نبارم؟
یک ابرِ در به درم بیتو سوگوارترینم
تو چشمهات دو فنجان قهوهاند،یک امشب
بیا و ساقی من شو ببین: خمارترینم
درون قطرهی اشکم ببین تمام خودت را
ستارهی سحرم! ماهِ بیغبارترینم!
جهان خاکیام از کیمیای عشق تو زر شد
اگر به چشم تو ای دوست کم عیارترینم
وصیتم به تو این است: خاکِ سوختهام را
به رودها بسپاری که بیمزارترینم
در اشک من پر و بال فرشتهها همه تر شد
که در دعای تو دریای بیکنارترینم
کویر سوختهام با تو سبز میشوم امّا
به شرط آنکه نگاهم کنی بهارترینم!
#محمدسعید_میرزایی
46.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شعرخوانی رضوی «محمدسعید میرزایی»
در برنامهٔ سرزمین شعر
#میلاد_امام_رضا
#محمدسعید_میرزایی
سلام بر تو کتاب ای که آفتاب تویی
گرانترین و گرامیترین کتاب تویی
کتابهای جهان از بدایتِ تاریخ
تمام مشق تو هستند اگر کتاب تویی
سلام بر تو که همصحبتم به بیداری
سلام بر تو که بیداریام ز خواب تویی
نه شعر، ای همه حکمت که در فضیلت تو
بس است اینکه خدا را کلام ناب تویی
همان تجلیِ اعظم که از نهایتِ مهر
خدا نمود به انسانِ خود خطاب تویی
بدون نور تو عالم کویر ظلمت بود
که در زمان و زمین روشنی و آب تویی
وَ در هبوط زمین، تشنگی انسان را
به هر سؤال گواراترین جواب تویی
گواهِ آنچه رسولان رفته آوردند!
میان آن همه خود حُسن انتخاب، تویی...
امانتی که نبی همطراز عترت خویش
به جا گذاشته تا موعد حساب تویی
تو را به گریه ببوسم، به سینه بگذارم
که آن کریمِ همیشه گشوده باب، تویی...
#محمدسعید_میرزایی
کجاست جای تو در جملۀ زمان که هنوز...
که پیش از این؟ که هماکنون؟ که بعد از آن؟ که هنوز؟
و با چه قید بگویم که دوستت دارم؟
که تا ابد؟ که همیشه؟ که جاودان؟ که هنوز..
چقدر دلخورم از این جهانِ بی موعود؛
از این زمین که پیاپی... و آسمان که هنوز...
جهان سه نقطۀ پوچیست، خالی از نامت؛
پر از «همیشه همین طور» از «همان که هنوز»
همه پناه گرفتند در پسِ «هرگز»
و پشت «هیچ» نشستند از این گمان که «هنوز»
ولی تو «حتماً»ی و اتفاق میافتی!
ولی تو «باید»ی ای حسّ ناگهان که هنوز-
در آستان جهان ایستاده چون خورشید؛
همان که میدهد از ابرها نشان که هنوز
شکسته ساعت و تقویم، پاره پاره شده
به جستجوی کسی، آن سوی زمان، که هنوز
#محمدسعید_میرزایی
سلام بر تو کتاب ای که آفتاب تویی
گرانترین و گرامیترین کتاب تویی
کتابهای جهان از بدایتِ تاریخ
تمام مشق تو هستند اگر کتاب تویی
سلام بر تو که همصحبتم به بیداری
سلام بر تو که بیداریام ز خواب تویی
نه شعر، ای همه حکمت که در فضیلت تو
بس است اینکه خدا را کلام ناب تویی
همان تجلیِ اعظم که از نهایتِ مهر
خدا نمود به انسانِ خود خطاب تویی
بدون نور تو عالم کویر ظلمت بود
که در زمان و زمین روشنی و آب تویی
وَ در هبوط زمین، تشنگی انسان را
به هر سؤال گواراترین جواب تویی
گواهِ آنچه رسولان رفته آوردند!
میان آن همه خود حُسن انتخاب، تویی...
امانتی که نبی همطراز عترت خویش
به جا گذاشته تا موعد حساب تویی
تو را به گریه ببوسم، به سینه بگذارم
که آن کریمِ همیشه گشوده باب، تویی...
#محمدسعید_میرزایی
که دیده زیر زمین باغ بیخزانی را؟
نهانتر از سفر ریشهها جهانی را
و باد از لب این خاکریز میروید
مگر که فاش کند قصۀ نهانی را
که گفته خاک کم از آسمان بها دارد؟
ببین در آینهها خاک آسمانی را
و دشت، ساکت و ژرف است، مثل اقیانوس
که شب به سینه فرو خورده کهکشانی را
چقدر مادر او چنگ زد به سینۀ خاک!
ولی نیافت از آن سوخته، نشانی را
ولی نیافت، مگر چند تا گلولۀ سرد
ولی نیافت، مگر مشت استخوانی را
پدر در آن طرف دشت لالهای را دید
که یافت بر اثرش باغ ارغوانی را...
به سوی شهر مهآلود میکشند غروب
ز دشت سوخته از لاله کاروانی را
#محمدسعید_میرزایی
#حرکت_کاروان_از_کربلا
#غزل
🔹الرحیل...🔹
پس سرخ شد عمامۀ آن سیّد جلیل
تیغ آن چنان زدند که لرزید جبرئیل
زینب به فکر آن که یتیمان اهلبیت
چون بگْذرند از برِ آن تشنهلب قتیل...
راوی نوشت: پیشتر از کاروان شام
سوی مدینه، قافلۀ ناله شد گسیل
زیرا که گفته بود نشان شهادت است
چون در مدینه خون شود، آن تربتِ اصیل...
در خون خود خضاب شد، آن روی بینظیر
بر نیزه آفتاب شد، آن رأس بیبدیل
در ماتمش به تسلیتِ خاتم آمدند
از آسمان، کلیم و مسیح، آدم و خلیل
آنک سری که همسفران را دهد سلام
آیینهای که گمشدگان را شود دلیل
بیسر به خیل گم شده گوید که «الصّلا»
بیتن، سراغ قافله جوید که «الرّحیل»...
#محمدسعید_میرزایی
مگر در ساعت رفتن دلم جا مانده بود اینجا؟
که از پی کفشدارانش مرا خواندند زود اینجا
سلامم را که پیش از لب گشودن در جواب آمد؟
دخیلم را چه کس پیش از گره بستن گشود اینجا؟
نمازم را که پیش از بستنِ قامت، امامت کرد؟
دعایم را که پیش از عرض حاجتها شنود اینجا؟
چو خیل زائران خاکیاش در آمدوشدها
ملک شانه به شانه در فرود و در صعود اینجا
ولایت چشمهای دارد که در این خانه باید دید
کرامت معدنی دارد که باید آزمود اینجا
هدایت کوکبی دارد، از این مشرق شده طالع
نبّوت موکبی دارد که میآید فرود اینجا
تو در بازار دل چشمی مهیّا کن چه میدانی
به هر آیینه چندین جلوه خواهد رو نمود اینجا؟
تو همّت خواه از این سلطان که در حاجترواییها
ازل را تا ابدها نیست رنگِ دیر و زود اینجا..
قرار اینجاست، یار اینجاست، کار اینجاست، بار اینجا
کرم اینجاست، لطف اینجاست، فضل اینجاست، جود اینجا..
چنان جانهای پاک انبیا صف بسته بر این در
که آدم دارد از خاتم تقاضای ورود اینجا
مسیح اینجا، کلیم اینجا، خلیل اینجاست، نوح اینجا
شعیب اینجاست، شیث اینجاست، لوط اینجاست، هود اینجا..
منم مور و سلیمان هم به لطفش کرده مهمانم
وگرنه من که میدانم که جای من نبود اینجا
مگر شمعی شوم در گوشهای از این حرم، گریان
که جز با اشکِ عجز، آیینهای نتْوان فزود اینجا
شفایم میدهی با دستهای روشنت، آنجا
به خاکت میتپد گلهای اشکِ من، کبود اینجا..
هزار آیینه آوردم به سودای بهارانش
ولی یک غنچه لبخندش مرا از خود ربود اینجا..
خلائق را نسیم روضۀ «دارالسلام» این در
ملائک را ز ابواب زمین «باب السجود» اینجا
ببین حج تمام اینجا، نماز اینجا، امام اینجا
طریقت را عماد اینجا، شریعت را عمود اینجا
کلید خانۀ سبزِ بهشتت در کف است ای دل
توان در مدح اهلالبیت اگر بیتی سرود اینجا
#محمدسعید_میرزایی
در این سحر که سحرهای دیگری دارد
دل من از تو خبرهای دیگری دارد
من آدمم ولی این قلب عاشق از شوقت
فرشتهایست که پرهای دیگری دارد
به نام مرگ گلی آمده مرا ببرد
دلم هوای سفرهای دیگری دارد
همیشه بارِ دعا، میوۀ اجابت نیست
دل شکسته هنرهای دیگری دارد
و آخرین قدم عاشقی رسیدن نیست
که گاه عشق، اگرهای دیگری دارد
هزار مرتبه عاشق شدی ندانستی
که عشق خونِ جگرهای دیگری دارد
::
قرار نیست که با مرگ خود تمام شویم
جهان دریست که درهای دیگری دارد
#محمدسعید_میرزایی
زهی بهار که از راه میرسد، اینبار
که ذکر نعت رسول است بر لب اشجار
هزار چشمه خطابش کنند در اوراد
هزار شاخه سلامش دهند در اذکار
زمین ز حلّۀ سبز محمّدی، مفروش
هوا ز عطر خوش نام مصطفی، سرشار
حدیث سرمدیاش، شمع خلوت اوتاد
صفای احمدیاش، شرح سینۀ ابرار
ز باغ حُسنش، تلمیح کوچکیست، بهشت
ز حُسن باغش، تشبیه سادهایست، بهار
دلیل خلق جهان است، یا اُولِیالألباب!
ز چشم غیر نهان است، يَا اُولِیالأبصار!
پیمبری که وجودش مگر بشارت نیست
که هم بشارت از او رحمت است و هم انذار
به جز جمال محمّد که جلوهاش ازلیست
کسی نچیده ز باغ جهان گل بیخار
خوشا سرودن نامش که هر زمان تازهست
چو نغمهای که شود دلنشینتر از تکرار..
شفیع و شافی اُمّت، رسول خاتم حق
به جان او صلوات خدا، هزاران بار
دلا ز نعت خصالش دمی مبند زبان
هم از درود و سلامش دمی فرو مگذار
کسی که بر سر خلق است، سرور و مولا
کسی که در دو جهان است، سید و سالار
دلا اگر به هوای بهشت مینالی
دل از جهان بکَن و بر جهان او بسپار
درود هر دو جهان بر رسول و آل - بگو!
به دشمنان نبی لعنت خدا - بشمار!
#محمدسعید_میرزایی
🆔@abadiyesher
هرگز ندیده کس به دو عالم زن اینچنین
خون خوردن آنچنان و سخن گفتن اینچنین
در قصر ظالمان به تظلم که دیده است
شیرآفرینزنی که کند شیون اینچنین
هر گونهاش پناه یتیمی دگر شدهست
آری بود کرامت آن دامن اینچنین
زندان به عطر نافلهی خود بهشت کرد
زینب چراغ نامه کند روشن اینچنین
پیش حسین اشک و به قصر یزید لعن
با دوست آنچنان و بَرِ دشمن اینچنین
در دشت بیند آن تن دور از سر آنچنان
بر نیزه خواند آن سر دور از تن اینچنین
آه ای سر حسین! چو سر در پی توام
خورشید من! به شام مرو بیمن اینچنین
از خون حجاب صورت خود کرده یا حسین
جز خواهرت که بوده به عفت زن اینچنین؟
#محمدسعید_میرزایی
🆔@abadiyesher
شبی تمامی گل ها شدند مهمانم
چرا؟ برای چه اصلا؟ خودم نمیدانم
یکی نهاد صمیمانه سر به بازویم
یکی نشست غریبانه روی دستانم
یکی برای خودش ریشه کرد در جیبم
یکی شکوفه شد و سرزد از گریبانم
نگاه کردم و گفتم چه میکنید آخر؟
نه حجم باغچهای کوچکم نه گلدانم
نمیتوانم هرگز دوباره غنچه شوم
نمیشود که زمان را عقب بگردانم
درون ساعت من نیست قطرهای شبنم
اگرچه گاه پر از انتظار بارانم
نمیتوانم با یک گل ازدواج کنم
شما گلید ولی من فقط یک انسانم
#محمدسعید_میرزایی
🆔@abadiyesher
..جمعه برای غربت من روز دیگری است
با من عجیب دغدغۀ گریهآوری است
جمعه به مهربانی تو فکر میکنم
به عهد باستانی تو فکر میکنم...
بیصبرم آنچنان که به آخر نمیرسم
حس میکنم به جمعۀ دیگر نمیرسم...
::
گفتند: دزد آمده باز از هزارهها
خالی شده است کاسۀ چشم ستارهها
گفتند: آب چشمۀ خورشید کم شده است
پاییز حکم داده و گل مُتَّهم شده است
شب، شکل دو مثلّث درهم رسیده است
اضلاع ناگزیر جهنّم رسیده است...
آواز بادهای حرامی رسیده است
پاییز، با دو کفش نظامی رسیده است
در روزنامهها خبر مرگ برگهاست
صحبت ز شکل غیر طبیعی مرگهاست
شب در تمام زاویهها پخش میشود
هی صحبت معاویهها پخش میشود...
آنان کتاب حق را تحریف میکنند
هر شعر تازهای را توقیف میکنند
یک شعر مثل اسلحهای آسمانی است
بیاعتنا به «نظم نوین جهانی» است...
شعری که مثل آدم، فریاد میزند
شعری که زخمهای تو را داد میزند...
شعری که مردگان را بیدار میکند
تاریخ آدمی را تکرار میکند
شعری که میتواند توفان بیاورد
نامه ز سرزمین شهیدان بیاورد...
آنجا که ظلم را همه واگویه میکنند
وقتی زنان افغانی مویه میکنند...
وقتی هراس مرگ به هر ثانیه بهجاست
داغ زنان کُرد «سُلیمانیه» بهجاست
آنجا که هست شهر درختان واژگون
آنجا که پر شده دل «سارایِوو» ز خون
آنجا که کودکانش محکوم مردنند
با چشمهای آبی، لبخند میزنند
بمب است بمب! بارش بمب است از آسمان
این هدیهها برای شماهاست، کودکان!...
آنجا که کودکان فلسطین نه کودکاند
حتّی تمام دخترکان بیعروسکاند
آنجا که گاز اشکآور، حرف تازه نیست
حتّی برای رد شدن از شب، اجازه نیست
هر کوچه پر شدهست ز فرمان ایستها
هر لحظه میرسد صفی از صهیونیستها
::
در سرزمین شعله، به رسوایی آمدید
همراه تانکهای مقوّایی آمدید
سربازهایتان همه مرد مجازیاند
توپ و تفنگتان همه اسباببازیاند
ما حمله میبریم به امنیت شما
باطل شده است برگۀ رسمیت شما...
ما شکل مرگتان را ترسیم میکنیم
ما ساعت جهان را تنظیم میکنیم
در خاک ما به جز علف هرزه نیستند
آیا در انتظار زمینلرزه نیستند؟...
ما از کتاب کهنۀ تاریخ، پر زدیم
و روی نامهای شما ضربدر زدیم
ما بر دروغهای زمان خط کشیدهایم
بر پیشفرضهای جهان خط کشیدهایم
بیهوده صلحنامه، ارسال کردهاند
آنان که خاک ما را اشغال کردهاند
ما هیچ صلحنامهای امضا نمیکنیم
ما اعتنا به نقشۀ دنیا نمیکنیم
ما نقشۀ جهان را ترسیم میکنیم
ما ساعت جهان را تنظیم میکنیم
::
یک برگ از کتاب خدا میخورد ورق
هر بار اسامی شهدا میخورد ورق
اسم شهید، مثل کلید است در جهان
تنها کلید، اسم شهید است در جهان...
خون شهید میجوشد، گرم و آتشین
آنجا که دستهایش، روییده از زمین...
این دستها چهقدر به ما پند میدهند
ما را به آسمانها پیوند میدهند
یک دست توی مشت فشرده است سنگ را
یعنی که من نیاز ندارم، تفنگ را...
امروز هر درخت، چریکی است خشمناک
که گرچه تیر خورده، نیفتاده روی خاک...
دنیا به فکر کشتن ابنزیادهاست
هر ابر، چفیهای است که بر دوش بادهاست...
آن سوی تپّه، پشت همین سیم خاردار
مانده در انتظار درختان خود، بهار...
::
موعود من! به رغم تمام مورّخان
تاریخ باستانی این قوم را بخوان
در مصحف بهاری تو، گل مقدّس است
چون مرکز بهار تو بیتالمقدّس است
امروز، شورش کلمات از صدای توست
در روزنامههای جهان، ردّ پای توست...
تقویم پارهپارۀ دنیا، ورقورق
نزدیک میشود به قیام بزرگ حق
او را هزار نام بخوانند اگر، یکی است
با صد گزارش متفاوت، خبر یکی است
آغاز شد نماز جهان با طلوع دین
دنیا رسیده است به «ایّاک نستعین»...
باید به ذات حق متمسّک شویم باز
گرم دعای «کن لولیّک» شویم باز...
با هر غزل نگاه سوی عرش میکنم
موعود! خاک راه تو را فرش میکنم
#محمدسعید_میرزایی
@abadiyesher
نمیگویم همین شبهای ابرآلود برگردی
تو فرصت داری اصلا تا ابد...تا زود برگردی
#محمدسعید_میرزایی
@abadiyesher