eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
59 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
به رویِ خویش نَیاوَر وَلی بِدان آن روز کَسی که پَنجَره‌ات را شِکَست مَن بودَم
اصلا سه سال است زندگی معنا ندارد دل طاقت دوری و این غمها ندارد هیچ منظری زیباتر از کربُبلا نیست دیگر تحمل این دل شیدا ندارد این حسرت جا ماندگی خواهد مرا کُشت یارب مدد کن سینه دیگر جا ندارد تا کی کرونا حق تصمیم دارد اینجا ؟ گویا ذلیل مُرده به غیر از ما ندارد...! ویروس منحوس را خدا ریشه بسوزان من مانده ام ویروس، خدا؛ آیا ندارد...؟ دیگر لبالب شد تمام ظرف صبرم باید که برخیزم، وفا، دنیا ندارد مولای من خودْ، چارۀ بیچاره ها کن قلبِ شکسته، پایین و بالا ندارد عارف به تنگ آمد ز جور این زمانه چاره به جُز صبْرْ، این دلِ تنها ندارد (عارف) جمعه١٩شهریور١۴٠٠
مے رسم، اما سلام انگار یادم مے رود شاعرے آشفته ام، هنجار یادم مے رود با دلم اینگونه عادت ڪن، بیا، بر دل مگیر بعد از این هر چیز یا هر ڪار یادم مے رود من پُر از دردم، پُر از دردم، پُر از دردم، ولی تا نگاهت مے ڪنم انگار یادم مے رود راستے چندے ست مے خواهم بگویم بے شمار دوستت دارم ولے هر بار یادم مے رود مست و سرشارے ز عطر صبح تا مے بینمت وحشت شب هاے تلخ و تار یادم مے رود شب تو را در خواب مے بینم همین را یادم است قصه را تا مے شوم بیدار یادم مے رود من پُر از شور غزل هاے توام، اما چرا تا به دستم مے دهے خودڪار یادم مے رود؟
بہ بلنداے رهِ عشق قســم باور ڪن تا جھان هست دل آهنگ را مے خواند... ...
در علوم شیطنٺ اعلم شدن بد نیست نه؟! روے گلبرگ لبٺ شبنم شدن بد نیست نه؟!
عشق ها دام اند و دل ها صید و گیسوها کمند بگذر و بگذار، دل در هرچه می بینی مبند
سحر کرشمه چشمت به خواب میدیدم زهی مراتب خوابی که به زبیداریست 🌹🌹🌹
چشمم افتاد به چشم تو ولی خیره نماند شعله ای بود که لرزید ولی جان نگرفت...
گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شود پیش پایی به چراغ تو ببینم چه شود یا رب اندر کنف سایه آن سرو بلند گر من سوخته یک دم بنشینم چه شود آخر ای خاتم جمشید همایون آثار گر فتد عکس تو بر نقش نگینم چه شود واعظ شهر چو مهر ملک و شحنه گزید من اگر مهر نگاری بگزینم چه شود عقلم از خانه به دررفت و گر می این است دیدم از پیش که در خانه دینم چه شود صرف شد عمر گران مایه به معشوقه و می تا از آنم چه به پیش آید از اینم چه شود خواجه دانست که من عاشقم و هیچ نگفت حافظ ار نیز بداند که چنینم چه شود
🍃 گـوینـد بـوی پیـرهنـت میرسد ولی ما مانداه‌ایم و وعده خوبان نیامدی
آمــدم تـا بـــروم ، بــر ســـر بــازار غــزل بـاز هــم مــرغ دـلم ،رفـت بـدیدار غــزل شـب سـرد دی و اشعار چه زیبا شـده اند مـرغ دل پر کشد از نـو، ســر دیـوار غـزل واژگان در طلب روی مه ات ، جلوه گـرند نقطه ی عشق تو شـد ، مـرکز پـرگار غـزل مانده ام ازچه بگویم غم این حال پریش دل پـر درد مــن و چـهــره ی بـیمـار غـزل قامت شعر من از رنجه ی تو گشته کمـان فکر و ذکرم شـده هر لحظه گرفـتار غـزل آمــدم تـا سر ســودا بنمـایـم دل خـویش کـو حبیبی که شـود جـمله خـریـدار غـزل شـاعـر ازچشم سیاه و سر سـودا زده ای دفـترش پر شــده از واژه ی اســرارغــزل غیـر شعر وغــزلـم نیست بجز جان عزیز بـرده از کف هـمـه را شـوخ خـریدار غزل
ای کاش جان بخواهد معشوق جانی ما تا مدعی بمیرد از جان‌فشانی ما گر در میان نباشد پای وصال جانان مردن چه فرق دارد با زندگانی ما ترک حیات گفتیم کام از لبش گرفتیم الحق که جای رشک است بر کامرانی ما سودای او گزیدیم جنس غمش خریدیم یا رب زیان مبادا در بی‌زیانی ما در عالم محبت الفت بهم گرفته نامهربانی او با مهربانی ما در عین بی‌زبانی با او به گفتگوییم کیفیت غریبی است در بی‌زبانی ما صد ره ز ناتوانی در پایش اوفتادیم تا چشم رحمت افکند بر ناتوانی ما تا بی‌نشان نگشتیم از وی نشان نجستیم غافل خبر ندارد از بی‌نشانی ما اول نظر دریدیم پیراهن صبوری آخر شد آشکارا راز نهانی ما تا وصف صورتش را در نامه ثبت کردیم مانند اهل دانش پیش معانی ما تدبیرها نمودیم در عاشقی فروغی کاری نیامد آخر از کاردانی ما فروغی بسطامی ‌ ‎‌‌‌
"هوای خانه چه دلگیر می شود گاهی ازین زمانه دلم سیر می شود گاهی" شبم نگاه که آواره ام پی ماهی و آه ناله ی شبگیر می شود گاهی نمی توانم ازین ماه دست بردارم اگر چه ناوک او تیر می شود گاهی مپرس از من و حال من و سپیدی موی "ندیده کرببلا" پیر می شود گاهی گمان نمیکنم این بار هم پیاده روم زمان رفتن ما دیر می شود گاهی مگر چه می شود آلوده ای چو من برسد حریمش آیه ی تطهیر می شود گاهی حسین ! آمده بودم که تا تو را بینم عنایتی ز تو تقدیر می شود گاهی بس ست هر چه که خواب ضریح می بینم مگر نبود که تعبیر میشود گاهی چرا و تا کی و تا چند، تا کجا بی تو نگو دلت ز دلم سیر می شود گاهی ببین گرفته گلوی مرا دو پنجه ی غم ببین که خانه چه دلگیر می شود گاهی ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌ •••┈✾~💞💞❤️💞💞~✾┈••• 🌹❤️❤️🌹 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌ •••┈✾~💞💞❤️💞💞~✾┈•••
بوسیدمت، قفل دهانم باز شد کم کم شور غزل در سینه ام آغاز شد کم کم گفتی غزل بنویس با خودکار بی جوهر خودکار هم آماده ی اعجاز شد کم کم نام تو را هر روز و هر شب مشق می کردم چندی گذشت و خط من ممتاز شد کم کم هی با کبوترها برایت نامه می دادم تا نام فامیلم "کبوتر باز" شد کم کم هرچند از شهر خودم فرسنگ ها دورم با تو اتاقم مرکز شیراز شد کم کم هر بار رفتی خانه، من پشت سرت بودم در را به رویم بستی! اما باز شد کم کم
دوباره حرف دلم درگلوی  لعنتی است تمام ترسم ازین آبروی لعنتی است شبی می آیم و دل می زنم به دریاها و این بزرگترین آرزوی لعنتی است زمین چه میشود آه ای خدای جادوگر بگو چه در پی این کهنه گوی لعنتی است چگونه سنگ شوم وقتی عاشقم وقتی همیشه در دل من های و هوی لعنتی است به خود می آیم از آهنگ های تند نوار که باز حاکی از " آی لاو یو" ی لعنتی است بس است شعر مرا ناتمام بگذارید زمان زمانه ی این آبروی لعنتی است
🌿 دل کہ مے گیرد فقط باید بمیرۍ درخودٺ! راه حلش گریہ و بے تابے بسیار نیسٺ... _ترانه‌عشق🌱'
هنوز غصه خود را به خنده پنهان کن بخند، گرچه تو با خنده هم غم انگیزی!
قحطی یک خبر خوب، مگر کم چیزیست؟ خنده‌ی از سر اندوه..خدایا کافیست...
‏از معبّرها نمی‌پرسم که خواب صبح وصل عشق من! بی رمل و اصطرلاب تعبیرش تویی خود نه‌تنها خواب‌های چشم تن بل بی‌گمان هرچه چشم جان ببیند خواب، تعبیرش تویی خوب من! خواب تو را دیدن در این دنیای بد چون گل روییده در مرداب، تعبیرش تویی -
در دوچال گونه ات دنیای من جا میشود عاشق دنیای خویشم لحظه‌ی خندیدنت^^
یا مرا دعوت نکن یا سور و ساتی هم بیاور نازنین! چایی که می‌ریزی نباتی هم بیاور محشری بانو! نیستان لبت را وقف ما کن روز محشر باقیات الصالحاتی هم بیاور مستحقم، ای هوای باغ گیسویت شرابی ! آمدی از باغ انگورت زکاتی هم بیاور دختر خانی ولی خانم! مگر ما دل نداریم گاهگاهی کوزه آبی از قناتی هم بیاور اینقدر با بچه شهری ها نکن شیرین زبانی یا اقلا اسم فرهاد دهاتی هم بیاور ظهر از مکتب بیا از کوچه ما هم گذر کن از گلستان، گل برای بی سواتی هم بیاور روی نذری‌ها بکش با دارچین قلبی شکسته لطف کن یک بار تا درب حیاطی هم بیاور پشت سقاخانه‌ام چشم انتظار استجابت از زیارت آمدی آب فراتی هم بیاور
ایستادم که فقط دست بگیری از من مثل کوری که عصایش به زمین افتاده
مثل لوزالمعده بیمار... هنگام عمل یاشبیه بوسه های دزدکی قبل ازبغل باتوصبحانه همیشه واقعاخوشمزه ست صرف یک لیوان شیر تازه همراه عسل شعر دم کردی دوباره کتریت پرقافیه لطف کن آقا بیاور چای شیرین وغزل استکانهای دلم رانشکنی جان خودت مثل وزن ... فاعلاتن فاعلات مفتعل
یا مرا دعوت نکن یا سور و ساتی هم بیاور نازنین! چایی که می‌ریزی نباتی هم بیاور محشری بانو! نیستان لبت را وقف ما کن روز محشر باقیات الصالحاتی هم بیاور مستحقم، ای هوای باغ گیسویت شرابی ! آمدی از باغ انگورت زکاتی هم بیاور دختر خانی ولی خانم! مگر ما دل نداریم گاهگاهی کوزه آبی از قناتی هم بیاور اینقدر با بچه شهری ها نکن شیرین زبانی یا اقلا اسم فرهاد دهاتی هم بیاور ظهر از مکتب بیا از کوچه ما هم گذر کن از گلستان، گل برای بی سواتی هم بیاور روی نذری‌ها بکش با دارچین قلبی شکسته لطف کن یک بار تا درب حیاطی هم بیاور پشت سقاخانه‌ام چشم انتظار استجابت از زیارت آمدی آب فراتی هم بیاور
. من ضرر ڪردم و تو معتمد بازاری بار ما را نخریدند...تو برمیداری؟! مثل طفلے ڪه زمین خورده دویدم سویت آمدم گریه ڪنم، حوصله ام را داری؟ داغ یک بوسه دو سال است به جانم مانده به همین گریه مگر تازه ڪنم دیداری پدرم گریه ڪنت بوده و آقا! من هم به جز از گریه براے تو ندارم ڪاری ڪربلایم ببرے یا نبرے خود دانی بند قلاده ما را به ڪسے نسپاری! غزلم در حد یک شاعر دربارے نیست بنویسید مرا گریه ڪن درباری! 📜
13.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داغ یک بوسه دو سال است به جانم مانده به همین گریه مگر تازه کنم دیداری... 📜
بی مَعرفت، نشَست برای تو شِعر خواند اما نگُفت شاعر این شِعر ها مَنم...
این زندگی و دغدغه وخاتمه اش پر من باشم وتو باشی ودنیا همه اش پر پشتم به تو گرم است اگر مرد نبردم آن قدر که خون دیده دلم واهمه اش پر شبگرد غریبم که گذارش به تو افتاد فانوس وغم غربت وتیغ وقمه اش پر هر یکه شبانی که خدا هم سخنش شد تقدیر نویی داشت ردا ورمه اش پر جان را که به آهنگ کلام تو سپردم توضیح وتفاسیر تو وترجمه اش پر مهتاب که بی واژه ترین شاعر دنیاست هرشب غزلی گفته که با دکلمه اش پر دنیا به خطا کاری من حکم براند هم قاضی وهم مسند وهم محکمه اش پر وقتی که غریقی وسط سینه دریاست بود وشد وخواهد شدن از جمجمه اش پر لاادری🤷‍♂️
تا شنیدم که تو از شعر خوشت می آید چند وقتی ست که یک شاعر پرچانه شدم عقل با عشق شنیدم که نمیسازد پس روز ها عاقل و شب شاعر دیوانه شدم