دستخطی دارم از او بر دل خود یادگار
عشق کاری کرد با قلبم که چاقو با انار
#علیرضا_بدیع
عطرِ گیسوی کمندت شیشه ی عطـارهـا
مهربان بـودی عـزیـزم، مثلِ مهمانـدارها
رنگِ چشمانت عسل بود و لبت رنگِ انار
قـدِ ابـرویـت کشیـده نـازِ تـو معیـارها
نغمـه خوانی میکنند با تار و ساز و هلهله
در غزلخوانیِ بزمت دستـه دستـه سارها
پیشِ تو زانو زدم خاتونِ خوش سیمای من
بـرقِ چشمـانت گـرفتـه از دلـم اقـرارها
گُل به مویت بستی وکفشِ طلا پا کردی و
دلـربایی می کنی در شهـر و در بـازارهـا
خیر مقـدم منـزلـم را آب و جارو می کنم
بـر قـدومت گُـل بـریـزم تـا سرِ دیـوارها
منتـظر هستـم بیایی دلبـرِ حوری صفت
روز و شب را چلـه بنشینم به پایت بارها
چون نوای عشق می آید ز این دفتر برون
واژه در واژه برقصند چـون قلـم اشعارها
#رضا_اخوان_پارسا
بمان، انار برایت شکستهام که غمم را
به این بهانه برای تو دانه دانه بگویم...
#محمد_رفیعی
پیرهنْ نازک ِنارنج به بار آورده!
باغ ِ مینیاتوری از نقش و نگار آورده!
خوشگوارا ! خنکا ! چشمه ی یاقوت بهشت!
لب ِسرخت چقدر شهد ِ انار آورده
نه به مویت که شرابی شده و مست و خراب
نه به رویت که چنین چشم ِخمار آورده
دور منظومه ی شمسیِ سرت میگردد
هرچه سیاره اگر رو به مدار آورده
غیر از اینی که در آغوش تو پروانه شوم
تن ِ ابریشمی ات را به چه کار آورده؟!
تا بگیرد مگر اقرار محبت از تو
بوسه یعنی به لبت عشق، فشار آورده!
بس که دلباخته ام هیچ ندارم جز شعر
شاعری دفترِ خود را به قمار آورده…
#شهراد_میدری
همان کسی که سکوت مرا نشانه گرفت
همینکه حرف دلم شد فقط بهانه گرفت
چه حکمتیست که غم رو به هر طرف انداخت
بدون هیچ درنگی مرا نشانه گرفت؟
هزار مرتبه از خود به طعنه پرسیدم
چه شد که شعله عشقش چنین زبانه گرفت؟
هنوز خون به دلم از کسی که با لبخند
نشست و اشک مرا چون انار دانه گرفت
به جای دوست که یک عمر در خیالم بود
چه تلخ دست مرا مرگ، عاشقانه گرفت
#محمدحسن_جمشیدی
انگار غزل آب نباتی شده باشد
وقتی که دو تا لب قر و قاطی شده باشد
لب های تو با طعم انار است و دو چشمت
شیری ست ...که کم کم شکلاتی شده باشد
این طور نگاهم نکن ، انگار ندیدی !
شهری پی عشق تو دهاتی شده باشد
من با تو خوشم با نمد بر سر دوشم
بگذار که عالم کرواتی شده باشد
یک بار به من حق بده ، لب های کبودم
در لیقه ی موهات دواتی شده باشد
باید که غزل های مرا هم نشناسی !!
وقتی که غزل هم صلواتی شده باشد
#حسین_زحمتکش
چشم تو را اگرچه خمار آفریدهاند
آمیزهای ز شور و شرار آفریدهاند
از سرخی لبان تو ای خون آتشین
نار آفریدهاند انار آفریدهاند
یک قطره بوی زلف ترت را چکاندهاند
در عطردان ذوق و بهار آفریدهاند
زندانی است روی تو در بند موی تو
ماهی اسیر در شب تار آفریدهاند
مانند تو که پاکترینی فقط یکی
مانند ما هزار هزار آفریدهاند
دستم نمیرسد به تو ای باغ دور دست
از بس حصار پشت حصار آفریدهاند
این است نسبت تو و این روزگار یأس:
آیینهای میان غبار آفریدهاند
#سعید_بیابانکی
بمان، انار برایت شکسته ام که غمم را
به این بهانه برای تو دانه دانه بگویم...
#محمد_رفیعی
لبخند زدی فکر انار از سرم افتاد
لرزیدم و از شانهی من ارگ بم افتاد
تا چشم گشودم دلم از شوق تو سر رفت
تا پلک زدی حادثهها پشت هم افتاد
تا بافهی گیسوی تو در باد رها شد
در کار گرهخوردهی ما پیچوخم افتاد
با سر نخ یک بوسه به دنبال تو آمد
این کودک یک ساله که در هر قدم افتاد
بعد از تو که طنازترین فاتح قرنی
این قلعهی ویرانشده در دست غم افتاد
بر سنگ مزارم بنویسید فقط «عشق»
ای عشق! بیین نام خودم از قلم افتاد
#عبدالحسین_انصاری
این سينه هواىِ یار میخواهد خب
بیتاب شده، قرار میخواهد خب
لبخند که میزنى لبت میشکفد!
ما هم دلمان انار میخواهد خب
#سيدتقى_سيدى
تو زخم مىزنى و شيوهات لطافت نيست
بگو، جواب محبّت مگر محبّت نيست؟
نگو به تلخى اين اتفاق عادت كن
كه عشق حادثهاى مبتلا به عادت نيست
#سید_تقی_سیدی
هُرم داغ بوسه را تبهای من فهمیدهاند
روزهای بی تو را شبهای من فهمیدهاند
ظـهر تابـستان بـوشهر است گـرمای لبت
این حرارت را فقط لبهای من فهمیدهاند
#خروش_اصفهانی
#عبّاس_شاهزیدی