eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 روی قبرم بنویسید که خیلی خستم خواهشا قِشقِرق و وِلوِله برپا نکنید خواهشا خواب مرا تلخ و پریشان نکنید خواهشا باز مرا وارد دنیا نکنید بنویسید مرا خون جگرها دادید بنویسید شجاعانه و حاشا نکنید تا که بودم لقبم ، فتنه گر و اسکل بود نسبتم را پس از این عاقل و دانا نکنید صد هنر، داشتم آن چند بدیّ من را یک هنر داشته باشید و افشا نکنید!! این طرفها ، گذر تک تک تان می افتد آن طرف، با من بیدل شده بد تا نکنید دهن یَک یَک تان را بخدا می صافم پس از امروز ، بر این امر تقلّا نکنید غیبت و مسخره و تهمت و ناحق گویی؟ دهنم را بخدا زیر زمین وا نکنید یا که تعریف مرا بین خلائق بدهید یا ببندید دهان ، زر زر بیجا نکنید خواهران! یک نخ موتان نشود آویزان دگر اینجا بخدا خون به دل ما نکنید پسران! چشم چرانی سر قبرم، ممنوع زیدتان را سر این مقبره پیدا نکنید! باغ و ملکی که ندارم همه را وقف کنید! هی کجا ، کو و چرا و اگر امّا نکنید! مثل دولت که دهد روی هوا ، آماری هی بگویید از احسانم و پروا نکنید من که مُردم ولی از من به شماها گفتن هر فنرسوخته! را وارد شورا نکنید پس از ابلاغ سلامم به سران دولت برسانید که اینقدر گره وا نکنید و بگویید کمی خستگی از تن ببرید اینقَدَر خوبی و ایثار و‌ مداوا نکنید سفره ی ای پهن شده ، با هم و کم کم بخورید پیش انظار جهان ، زشتی و بلوا نکنید چارتا مؤمن معقول بسازید مدام پول ها را الکی خرج مصلّا نکنید بنویسید که جای همه آخر اینجاست اینقَدَر بر سر این غمکده دعوا نکنید غرّه بر دولتِ مستعجلِ منصب نشوید تکیه بر چرخ شکوه افکن دنیا نکنید خب دگر، چیز دگر ‌جا نشود بنویسید دفتر خاطره‌ که نیست تقاضا نکنید! چار تا فاتحه و ذکر بخوانید برام بِرّ و بر، سنگ مرا سِیر و تماشا نکنید 🌿 🌾🍂 🍃🌺🍂 💐🌾🍀🌼🌷🍃
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ این را بنویس یادگاری: گنجشک به قیمت قناری! جادوی رسانه مسخمان کرد با شعبده و شلوغ‌کاری چادر ز سر زنان کشیدند گفتند حجاب اختیاری! سرباز مدافع وطن را کشتند به جرم پاسداری! جلّاد و شهید جابجا شد در مغلطه‌ی خبرگزاری! افسوس که چشم ْ‌انتظاران ماندند به چشم‌انتظاری! کو غیرت قیصر امین‌پور؟ کو شور حمید سبزواری؟ از پا منشین، دوباره برخیز ای شعر بلند پایداری ━━━━💠🌸💠━━━━ 🍃🌹❤️🇮🇷❤️🌹🍃
با دیدنت لبخندهایم اختصاصی شد... 🖇💌
بوی مُشک خُتَن اینجا به هوا پیچیده نکند دکمه پیراهن تو باز شده؟🤤😬 🖇💌
با موی پریشان شده آنقدر که نازی در حفظ مسلمانی من مساله سازی!!! 🥰
بس تجربه کردیم در این دیر مکافات با دردکشان هر که درافتاد برافتاد
گفتم : که بعد از آنهمه دلها که سوختی کس می خورد فریب تو؟ گفتا هنوز هم
ای فصل غیر منتظر داستان من!
مثل حرفی که به لکنت ت ت تشدید گرفت از قضا از غم لکنت خود خورشید گرفت آمدم تا که شکایت بکنم از وضعم دل من هم به سخن آمد و‌ بخشید، گرفت
سوگند بہ هر ڪلام زینب… یا رب بر ذڪر علے الدوام زینب… یا رب از ڪار فَرَج گِره گشایے فرما امشب تو بہ احترام زینب… یا رب شاعر:
گرم است به کوه جود و بخشش پشتش گل بوده همیشه با نداری مشتش اهل کرم است و حک شده نام حسن(ع) بر روی عقیق خوشکل انگشتش
‌ هزار فلسفه دارد كسی که مجنون است به‌ ويژه آن‌كه جنون را به‌ عشق مديون است طلا كه هيچ، كه از اشک نيز پاک‌تر است حسابِ هركه سرش از حساب بيرون است خراب می‌شوم از ديدن و نديدن تو كه چشم‌های خمارِ تو مست و میگون است غم ِ تو خونِ دلم را به‌ شیشه ریخته است تو لاك می‌زنی آرام و من دلم خون است "ز گريه مردم چشمم نشسته است به خون ببین که در طلبت حال مردمان چون است"
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را به یاد یار دیرین کاروان گم کرده رامانم که شب در خواب بیند همرهان کاروانی را بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی چه غفلت داشتیم ای گل شبیخون جوانی را چه بیداری تلخی بود از خواب خوش مستی که در کامم به زهرآلود شهد شادمانی را سخن با من نمی گوئی الا ای همزبان دل خدایا با که گویم شکوه بی همزبانی را نسیم زلف جانان کو که چون برگ خزان دیده به پای سرو خود دارم هوای جانفشانی را به چشم آسمانی گردشی داری بلای جان خدا را بر مگردان این بلای آسمانی را نمیری شهریار از شعر شیرین روان گفتن که از آب بقا جویند عمر جاودانی را
چون خدای با توست بیم از که داری و اگر خدای با تو نیست امید به که داری 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍂🍃🍂🍃🍃
خسته دل داند بهای ناله را         شمع داند ، قدر داغ لاله را هر دلی از سوز ما، آگاه نیست غیر را در خلوت ما، راه نیست حال بلبل، از دل دیوانه پرس قصّه ی دیوانه، از دیوانه پرس 🕊🍁🕊
گر عقل پشت حرف دل اما نمی‌گذاشت تردید پا به خلوت دنیا نمی‌گذاشت از خیر هست و نیست دنیا به شوق دوست می‌شد گذشت، وسوسه اما نمی‌گذاشت این‌قدر اگر معطل پرسش نمی‌شدم شاید قطار عشق مرا جا نمی‌گذاشت دنیا مرا فروخت، ولی کاش دست‌ِکم چون بردگان مرا به تماشا نمی‌گذاشت شاید اگر تو نیز به دریا نمی‌زدی هرگز به این جزیره کسی پا نمی‌گذاشت گر عقل در جدالِ جنون، مردِ جنگ بود ما را در این مبارزه تنها نمی‌گذاشت ای دل بگو به عقل که دشمن هم اینچنین در خون مرا به حال خودم وا نمی‌گذاشت ما داغدار بوسه‌ی وصلیم چون دو شمع ای کاش عشق سر به سر ما نمی‌گذاشت ...
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
زیبا...👌🏻 بختِ نافرجام اگر با عاشقان یاری کند یارِ عاشق سوزِ ما ترکِ دلازاری کند بر گذرگاهش فرو افتادم از بی طاقتی اشکِ لرزان کی تواند خویشتن داری کند؟ «چاره ساز اهلِ دل باشد میِ اندیشه سوز کو قدح تا فارغم از رنجِ هوشیاری کند؟» دامِ صیاد از چمن دلخواه تر باشد مرا من نه آن مرغم که فریاد از گرفتاری کند... عشقِ روز افزون من از بی وفایی های اوست می گریزم گر به من روزی وفاداری کند گوهر گنجینه ی عشقیم از روشندلی بین خوبان کیست تا ما را خریداری کند؟
هرکس هویدا می‌کند زیبایی تن را از دست داده زینت پوشیده بودن را هر دوست را آزرده خاطر می‌کند از خود شاید ببیند لحظه‌ای لبخند دشمن را در اقتدار چادرش، پوشیده خواهد داشت از چشم هر نامحرمی فانوس روشن را در پیچ‌وتاب بی‌حجابی هیچ خیری نیست پیدا نخواهد کرد در این دشت سوزن را وقتی که خود را از نگاه غیر می‌پوشد در چادر خود امن خواهد ساخت مسکن را از بی‌حیایی پیشگیری می‌کند در جمع هرکس رعایت می‌کند حدّ معیّن را این‌گونه فرموده‌ست اول بانوی خلقت؛ پوشیدگی تا اوج عزّت می‌برد زن را شاعر:
انگار با خورشید عالم نسبتی داری امیدِ چشمان من و هر صبح فردایی وقتی سحر با عکس تو چشمم شود روشن اوقات خوبی دارم و روزی تماشایی
جان نثار طلعت خورشیدرویان می کنیم تا نفس بر لب چو صبح راستین داریم ما 🖋 ☕️
حسین منزوی.m4a
1.65M
ای یار دوردست... 🌷 شاعر با صدای
‏دریاب که ایام گل و صبحِ جوانی چون برق کند جلوه و چون باد گریزد شادی کن اگر طالب آسایش خویشی آسودگی از خاطر ناشاد گریزد... 🌱 سلام صبحتون بخیر دوستان
دزدکی آمدم و نیم نگاهی کردم تو نبودی و منم، آه چه آهی کردم بی خبر بودم و حیران همه جا را گشتم با خبر گشتم و کاری که تو خواهی کردم میروم پشت سرم آب نریز از حرصت من که از پیش، قدم سوی دو راهی کردم جرم دزدیدن دل چیست بگو ای قاضی بی گناه است ولی من چه گناهی کردم؟! راستی این گل مریم به تو تقدیم ولی... تو نبودی و منم میل سیاهی کردم
من و فنجان چای و حبه ای غصه کنار پنجره، مبهوتِ پاییزم نگیری تو اگر گاهی سراغم را چونان برگ خزان زرد... میریزم
ما را نیز لبخندی خواهد بود شاید در راه است شاید لحظه‌ای یادش رفته شاید... شاید... ‌
گاهی‌ وقت‌ها بايد رفت، رفت، رفت يک خيابان دراز را گرفت تا آخرين نفس رفت پيچيد به يک كوچه‌ی باريک و ناپديد شد...
رفتی و بعدِ تو این کوچه فقط پاییز است...