eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2هزار ویدیو
77 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✋🌹 ❤️بنام جَنَّٺ مطلق، بنام شش گوشہ ☘بنام حضرٺ والا، مقام شش گوشہ 💛دلم،حوالےهر صبح، با سلام و ادب ☘شده سٺ حاجے بیٺ‌ الحرامِ شش گوشہ
اینک تو و آن زخمه و اینک من و این زخم خواهی بنوازم تو و خواهی بگدازم
کار دلم به جان رسد کارد به استخوان رسد ناله کنم بگویدم دم مزن و بیان مکن....
••° امروز جداییم ز هم مثل دو ابرو پیوستگی دوره‌ی قاجار گذشته ست ! ♥️
من سیه روز و سیه کار و سیه اقبالم تو سیه زلف و سیه چشم و سیه مژگانی
دورچشمش‌خط‌کشیدم‌تا‌فراموشش‌کنم.. بین‌مردم‌بی‌سبب‌سرمہ‌کشیدن‌سیره‌شد꧇) سجادشهیدی
گفتھ بودم بہ ٺــو این باࢪ (شـما) یـادٺ هست؟ معنے (ٺــو) شدنت را بھ (شــما) مۍفھمے؟
به غیر از خون دل خوردن چه بر می آید از دستم فراموشش شدم اما فراموشش نخواهم کرد...
من از مسیر دیگری به حس تو رسیده ام هزار و یک شب تو را هزار بار دیده ام کسی تو را ندیده در سوال چشمهای تو نگو که اشک میشود وبال اشکهای تو
شاخه ی خشکی رها در گوشه نجاری ام خسته از نیش تبر ؛ با زخم های کاری ام دوستانم یک به یک رفتند و خاکستر شدند همنشین دوده های ساکن انباری ام ... خاطراتی محو ؛ از جنگل به یادم مانده است دلخوشم با خاطرات ساده و تکراری ام ... درد من تنها غم دوری ز چشم باغ نیست؛ در قفس با یک تبر ؛ همسایه اجباری ام ترسم از این است دردستان این نجار پیر مادر جنگل ببیند ؛ با تبر همکاری ام ... خانه ات آبادتر ؛ شاگرد نجاری اگر... روزی از همسایه بودن با تبر ؛ برداری ام طاقتش را دارم ای نجار؛ کبریتی بکش !!! من که محکوم به آتش ؛ از سر ناچاری ام 
از دلم دوری نکن دوری برایم خوب نیست این همه از غصه و غم میسرایم خوب نیست می نشینم گوشه ای میبارم از هجران تو این همه باران غم بر گونه هایم خوب نیست در هوایت شاد و ازاد و رها بودم ولی چونکه رفتی از برم حال و هوایم خوب نیست گریه کردم روز وشب با یک دل زار و غمین بس که هق هق کرده ام لحن صدایم خوب نیست شور وشادی رفته از شعرم تمامش غم شده اینچنین دلمردگی در شعرهایم خوب نیست از دلم دوری نکن دل بی تو میمیرد گلم دور بودن از تو ای زیبا برایم خوب نیست
تـا شمیـمِ نفست را ، نفـسی تـازه زدم عشق را بـا طپـشِ قلبِ تـو، اندازه زدم نـاگهـان آمـدی از عطـرِ تنـت لـرزیدم مثـلِ یک زلـزلـه ای لرزه به شیرازه زدم طرحِ اندامِ تـورا دیدم و همچون پَـرگار چرخشی را متـوالی بـه همین بازه زدم تا به آغوشِ تو یک لحظه رسیدم، گویی پـرچـمِ فتـحِ خـودم را، سـرِ دروازه زدم دستِ معمارِ اَزل در بدنت مشهود است شرمسارم که چرادست به این سازه زدم عشقِ تو معجزه ای بود، که من عشقم را گِره ای سخت بـه این عشقِ پُرآوازه زدم چند صباحیست که ازعشقِ تو سرگردانم عفو کن! حرفِ دلم را بـه تو من تازه زدم