eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.1هزار ویدیو
88 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
میخواهم عاشقانه به یادِ تو خو کنم فکری به حال این دل بی آبرو کنم با یاد چشم و بوسه و لبخندو عشوه‌ات پیراهنِ سکوت شبم را رفو کنم رودی شوم روانه به دریایِ دور دست خود را به آشیانه‌ی قلبت فرو کنم میخواهم ای نگاهِ تو لبخندِ ماهتاب در کوچه‌‌ی غروب تو را جستجو کنم گل‌های سرخِ وا شده‌ در کنجِ خانه را هر صبح و شب به نیتِ عطرِ تو بو کنم در سجده‌های نیمه شبم رو به آسمان با چشم‌های بسته تو را آرزو کنم دستی‌به‌دست من بده با من قدم بزن تا این که خط بی‌کسی‌ام را اتو کنم
ببین که مرغک جانم دگر ترانه ندارد! به روی شاخۀ لطف تو آشیانه ندارد! چه فایده که بگویم هزار شعر پس از تو؟ تو نیستی و غزل ذوق شاعرانه ندارد بباف از نخ نسیان خویش روسری‌ام را که گیس خاطره‌ها مدتی است شانه ندارد کجاست ساحل امنی؟ که موج غصه مرا برد چگونه است که دریای غم کرانه ندارد؟ چقدر رفتم و گشتم! به هیچ‌جا نرسیدم که گم شده است ردت؛ خانه‌ات نشانه ندارد چه سود از گذر کاروان به خاک بیابان که چاه درد و غم یوسفم دهانه ندارد به شعله‌های فنا هدیه داده‌ام پر خود را بگو بسوز به پروانه‌ای که شانه ندارد گذشت عمر و نشد باز قفل خانۀ شادی کلید عشق من و تو مگر زبانه ندارد؟ به‌روی خاک وجودم بریز بذر محبت به جز تو دست کسی ای بهار! دانه ندارد
سلام صبحتون بخیر🌼
🌷 در شهادت سردار سرافراز اسلام، سیدرضی موسوی امروز که کربلای او سوریه شد از داغ فراق او غزل مرثیه شد در عرش خدا به حاج‌قاسم پیوست فرجامِ رضی، "راضیةً مرضیه" شد ، ۱۴۰۲/۱۰/۰۴
تا مسلخ سرخ عاشقان پربگشود در وادی شوق بی نشان پر بگشود راهی شده سید رضی آزاده از خاک به سمت آسمان پر بگشود شعر: مهدی طهماسبی شادی روح شهید سید رضی موسوی صلوات
ای کاش یک جزیره فقط بود در زمین من بودم و توبودی و کل جهان نبود صیدت نمیشد این دل نامهربان من مژگان تو اگر به دهان کمان نبود
در قهوه پِیِ فال خودم می‌گردم دائم پِیِ تمثال خودم می‌گردم ما یک‌ نفریم و هرچه هستیم تویی من در تو به دنبال خودم می‌گردم
دردست علم داشت و جان بر کف دست در صحنه همیشه بود و از پا ننشست در قرعـه ی امـروز شهیـدان وطن دیدیم کـه سیـد رضی موسوی است
پیراهن خونین عزیزی‌ است بگیرید یوسف، ننشینید که از چاه بیاید... دل، سخت، غیور است و پر از داغ، مبادا یک ذرّه در این غائله کوتاه بیاید
🏴به مناسبت وفات حضرت ام البنین س🏴 پـا جــــای پــــای ام ابـیــهــا گـذاشـــتـــه تا پــا میـــــان خـــــانهٔ مـــولا گذاشـتـــه، خود را کنیــــز دختـــر کـرّار خوانده است مرهــــم به قلب زینب کبـــــریٰ گذاشــتــه طـــــوری به شـــــاهِ عشق، وفادار بوده که جــــانِ چهــــــار گل‌پسرش را گذاشــــتــه چشم فـــرات دیــــده که شیــــر جـوان او مــــردانه روی نفس خودش پــا گـذاشــتــه طوفان غیـــــرت عـــلـــوی، نــــور فاطمی عبــــــاس هر دو را به تمــــاشــا گذاشـــته او نازنیـن بـرادرِ ســـــردار بـی‌ســــر اسـت گرچه که ناتنـــی به خــدا او تنـــی‌تراست از نسل پــاک عبد مناف است، این نجیــب با عزت و عقیـــله و پرهیــــبت و خطیــب یک شیرزن، دلاور و شمشیـــرزن ، غیـــور سرشــــار از مــلاطفت و مــــادری ادیـــب هر کس که بسته است به دامان او دخیـل هرگـز نرفته از در این خــــانه بی‌نصیـــب ام البنیــن شــده که دلِ خـــانه نشـــکـنـد حســاس بـوده است به آل عبـــا عجیـــب واجــب نمود بر پســــرانش تمــــام عمـــر خدمـــت به آل فاطمه و عتـــرتِ حبیـــب این نــور را به ســینـهٔ هرکس نمـی‌دهند این عــشــق را به آدم آزاده می‌دهــنـــد رحمـــت به خــــاندانِ بزرگِ بنــی کِـــلاب با این زن نمـــونه که شـد یــار بــوتـــراب این مصحـف شــریـــف و پر از آیـــهٔ ادب باب الحـوائج است فــــرازی از این کتـاب از آسمـــــان دامـــــن پـــاکش، چهــار مـاه در حـــق فنـــا شدند به همــــراه آفتــــاب قصدم اگرچه روضه نبـــود آخرش رسیـد شعــرم به مشـــک پــاره و دلشورهٔ ربــاب وقتی بشیـــــر واقـعــه را گفت، بیــشـتــر بــانــــو برای سبط نبـی داشت اضطــراب فرمـــــود از حسیــــنِ عزیــــزم خبـــر بگو جـــانِ چهـــار میــــــــوهٔ عمـــــرم فدای او تاریـــخ یــاد می‌کنــــد از روضــــه‌های او از گریـــــهٔ حمــاســـی و شـــور عـزای او همــــراه او زنـــان عــــرب گریـــه کرده‌اند حتــــی گریــست حـــاکـم دوران بـــرای او فریــــادهای ظلـــم ستـــیـــزی و داد بــود در لابــــه‌لای مـرثـــیـه و هـــــای‌هـــای او بسیــــار در نـهـــاد ابــاالفضــل رخ نهـــــاد این ارث غیــــرتی که رسیـــد از نیـــای او گفتم شکسته بسته برایـش یکی دو بیـت خود شــاعر است، من چه بگویم ثنای او... باید هــــزار بـــار به روحـــش ســلام کرد جـــانانه کــار مــــادری‌اش را تمـــام کرد
هیچ هم زیبا نبودی، من تو را زیبا کشیدم بی جهت اغراق کردم، دلبر و رعنا کشیدم از ” لئوناردو داوینچی ” عذرخواهی می کنم که این همه عکس تو را مثل  ” مونالیزا ” کشیدم تو نمی دانستی اصلا ” شهرزاد ”  قصه ها چیست من هزار و یک شب از موهای تو یلدا کشیدم دلخوش نیلوفری در گوشه ی مرداب بودی من تو را مهتاب گون تا آسمان بالا کشیدم نه عسل، گس بود طعم بوسه هایی که ندادی من چه احمق خانه ات را قصر کندوها کشیدم چشم تو معمولی اما من میان شعرهایم زورقی با پلک پارو در دل دریا کشیدم من چه بی انصاف بودم با ترازوی دلم که تار مویت را برابر با همه دنیا کشیدم با چه رویی بعد از این شعر ” نظامی ” را بخوانم بس که مجنون بودم و بیخود تو را لیلا کشیدم مرغ ماهی خار  بدترکیب ! جوجه اردک زشت باورت شد که تو را شهزاده ی قوها کشیدم؟ دختری زیباتر از تو بعد از این برمیگزینم دختری که ناز او را از همین حالا کشیدم بعد از این خوش باش با او، میروم از خاطراتت خاطرت آسوده باشد از خیالت پا کشیدم
در نجف مهمــــــــان مولا بود جمع مومنین خواست آنهــــــا را کند سیرابِ جام انگبین فــــاطمه برخــاست از خوبان پذیرایی کند با شتاب آمد جلــــــــو بانوی جان ام البنین گفت بی بی جان مبـــادا باشم و دستان تو اخت باشد با سیـــــاهی یا سفیدی، نازنین! هستم اینجا خادم درگاهتان هر روز و شب جــــــان فدایت شاهبانوی زمان ماه زمین! هستی ام را داده ام در راه اهــــل بیت‌تان باز هـــــم قربانتــــــان دارایی این کمترین پس به من بسپار هر امری که داری و فقط صدر مجلس باش و کار خادم خود را ببین راستی آن مشک کــــــوثر را بده عباس من تا بگــــــــرداند به فرمــــــان امیرالمؤمنین