eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2هزار ویدیو
80 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
((از نگاه مهربانت دُرّ و مرجان ریخته پای ایوان‌ تو دلهای پریشان ریخته)) اسم تو شیرین ترین ذکر خفّی دل بُوَد بسکه در کامم نوای یا رضا جان ریخته حسرت دیدار تو، دلتنگی و دور از حرم در دلم‌جوشیده و از دیده باران ریخته یک بغل درد و دلم را در حرم آورده ام بر سرم یکریز غمهای فراوان ریخته گاه خود را در میان صحنتان گم میکنم بسکه دلهای پریشان در شبستان ریخته قبله قلبم چنان سمت خراسان مایل است در قیام و سجده ام ذکر رضاجان ریخته ضامن آهو نه تنها! ..ضامن خاک منی با وجودت بارش رحمت بر ایران ریخته
یک شعر بخوان شعر سپهری و پری را ترویج بده لهجه ی زیبای دری را سرگشته و عاشق که نه دیوانه نماید تفسیر تماشای تو شیخ طبری را یک دور بزن تا که تماشای تو امشب آغاز کند ماه جدید قمری را لبخند تو در برزخ دربار و سلاطین شیرین بکند قهوه ی تلخ قجری را باخنده ی خود لطف کن و نرم بگردان این جسم به جا مانده ی عصر حجری را
رخساره برافروخته ای را دیدم از آب حیات، جرعه ای نوشیدم سرمست رخ خضر، چو بید مجنون با پای برهنه در هوا رقصیدم
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
زیر باران نگاهت سرو بستان می‌شوم بی‌تو مثل قاصدک در باد رقصان می‌شوم سرزمین مادری شد سینهٔ دلجوی تو دور از آغوش گرمت دل‌پریشان می‌شوم تو اگر شیرین نباشی بیستون را می‌کَنم مثل مجنون راهی دشت و بیابان می‌شوم گنج‌نامه شاهد عشق اهورایی ماست خوب می‌داند که بی‌تو ابر باران می‌شوم
بسم‌الله الرحمن الرحیم حکمران بی‌غرور مثل نخلی سربه‌زیر، مثل کوهی پرغرور جاری لب‌های تو، زمزم آیات نور مثل باران بهار دلکش و شورآفرین مثل موجی بی‌قرار، مثل دریاها صبور کودکی‌هایم پر از خاطرات سبز توست ماه بهمن می‌زدیم ریسه را با شوق و شور؛ روی دیوار کلاس، زنگ جشن انقلاب غصه‌ها گم می‌شدند در هیاهو و سرور عکس لبخند تو را تا پدر زد در اتاق داد بی‌بی‌جان سلام بر شما از راه دور مادرم آهسته گفت: ای امام مهربان! کاش می‌کردی تو از کوچهٔ خوابم عبور خواهرم لبخند زد گفت: خانم گفته است می‌رسد این انقلاب تا به فردای ظهور بوی عزت می‌دهد درس تاریخ وطن می‌کند وقتی دبیر نهضت او را مرور من نوشتم بی‌هوا در میان دفترم دوست دارم من تو را، حکمرانِ بی‌غرور
نایی نمانده، نی شده‌ام، ناله‌ام خوش است اصلا برو... که آه مرا نیشکر کنی
هدایت شده از بارش‌های قلم من
گفتی که برگ زردم و طوفانم آرزوست گفتم کویر خشکم و بارانم آرزوست
این چشم‌ها.... این چشم‌ها یک روز دنیا را به هم زد در گوش طاغوت زمان بانگ عدم زد وقتی همه از زندگی مایوس بودند پیغمبرانه آمد و از عشق دم زد وقتی همه آشفته و سرگشته بودند خندید و در آرامشی زیبا، قدم زد لبخند شادی قسمتِ مستضعفان شد بر جان استکبار عالم رنگ غم زد او جرأت فریادمان داد و به ما گفت: باید بدون بیم، حرف از بیش و کم زد او با شکوه انقلاب بی‌نظیرش آغاز استقلال ایران را رقم زد تاریخ را از نو روایت کرد و زیرش امضای روح اللهی خود را قلم زد ای کاش از راهش نمی‌ماندند بعضی!!! ای کاش می‌شد بیشتر حرف از حرم زد...
کسی با "موج" موهایت "کنار" آمد به غیر از من؟ کسی با هستی اش پای قمار آمد به غیر از من؟ کدامین سنگدل فکر شکار افتاد غیر از تو کدام آهو به میدان شکار آمد به غیر از من؟ تمام شهر در جشن "تماشا"ی تو حاضر شد تمام شهر آن شب در شمار آمد به غیر از من برایت دستمال کاغذی بودم ولی آیا  کسی در لحظه ی بغضت به کار آمد به غیر از من؟ مرا از "جمع" خاطرخواه ها "منها" کن ای حوا تورا کافیست آدم هرچه بار آمد به غیر از من
من را نگاه کن که دلم شعله ور شود بگذار در من این هیجان بیشتر شود قلبم هنوز زیر غزل لرزه های توست بگذار تا بلرزد و زیر و زبر شود من سعدی ام اگر تو گلستان من شوی من مولوی سماع تو برپا اگر شود من حافظم اگر تو نگاهم کنی اگر شیراز چشم های تو پر شور و شر شود "ترسم که اشک در غم ما پرده در شود وین راز سر به مهر به عالم سمر شود" آنقدر واضح است غم بی تو بودنم اصلا بعید نیست که دنیا خبر شود دیگر سپرده ام به تو خود را که زندگی هرگونه که تو خواستی آنگونه سر شود
روزی اگر به خانهٔ قلبم گذر کنی شاید مس وجود مرا مثل زر کنی شرح غم جداییِ از تو چه فایده؟ ای‌کاش کام تلخ مرا چون شکر کنی سنگ صبور باش و کمی با دلم بمان تا تیغ غصه‌ را تو به من بی‌اثر کنی جان می‌دهی به طبع غزلگوی مرده‌ام وقتی‌که شاعرانه به شعرم نظر کنی یک‌شب بتاب بر دل من ماه کاملم تا با نگاه خود شب غم را سحر کنی با رفتن دوباره‌ات ای نوبهار عشق! من هم دوباره... نه! تو نباید سفر کنی من عاشقم بیا و قبولم کن و بمان از عشق و عاشقی که نباید حذر کنی باقیِ عمر سبز خودت را بهار من! باید همیشه با منِ دلداده سر کنی
تکّه‌ای بی‌شکل بودم مِهر او اعجاز کرد دخترک با دیدنم تا آسمان پرواز کرد دل‌پریشان بودم و دلخون ولی با بوسه‌ای هشت‌درهای بهشتی را برایم باز کرد دوستم خواند و برایم خانه‌اش را میخ زد بهترین شکل صداقت را به من ابراز کرد یک جهان محو تماشایش شده‌، او محو من طرح او بر صورتم، آری مرا ممتاز کرد سال‌ها از باغ چشمانش محبت چیده‌ام کاش می‌شد صورت پُرچین او را ناز کرد (جعفری)