eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
67 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
مومنم کردی به عشق وجازدی!تکلیف چیست؟ برمسلمانی که کافر میشود،پیغمبرش
باد تندی آمد و موی تو را بوکرد و من از حسادت بعد تو با باد دشمن گشته ام راثی کلور
فقط اجازه بده در نبودنت شب ها کمى به فکر تو باشم اگر جسارت نیست...!! ...
‌ در شهر طبیبی ست که داند همه رنجی او نیز ندانست که مجروح چه تیریم؟
لب و چشمت که اگر زخم جراحات نمیشد رخ تجهیز شده ی چند مهمات نمیشد
تیری به خطا هم نزدی هر چه زدی خورد... یک دنده تر از دشمنی ای دلبر لجباز...!!!
هر جانور که باشد بگریزد از بلایی من خود بلای خویشم، از خود کجا گریزم؟
اقرار میکنم به گناه و بعید نیست منکر شود خدا و بگوید کجا؟ چه بود؟!
من که شاعر نشدم تار طلوعی زده ماه واعری از من و چشمش من و چشمش من و آه آمدم قصر طلایی سَرِ واهی طلبی پادشاهی شب شومم شده پیدا سر راه عشقِ من نزدِ وزیری غم و اندوه جُدا قلبِ من برده و خیلی نده تحویل به شاه پیشِ او گویم و او برده مرا طاقتِ لب زرگری دو سَزَ تَز تَز دَزَ آرَم لبِ چاه
ما مشق غم عشق تو را خوش ننوشتیم ‌ اما تو بکش خط به خطای همه ی ما
وقتی جوابم می دهی با عشق: جانم! من صاحب عالی ترین حالِ جهانم تو خلسه ی تخدیری ِ یک جنسِ نابی من با تو در اوجِ نشاطم، شادمانم! کافی ست تا لب تر کنی، باران بگویی! من آسمانها را به اینجا می کشانم گنجشک ها بر دامنت سر می گذارند در سایه سارِ دستهایت، مهربانم! برفی ترین کوهِ حوالی، شانه ی توست من برف را از شانه هایت می تکانم کندوی چشمانت عسل خیزاست وشیرین زنبورها را از نگاهت می پرانم! می خواستم از رازِ لبهایت بگویم قُفلی زده لبهای سرخت بر دهانم! این ماجرای ما از آخر گشته آغاز من ابتدای ِ انتهای ِ داستانم! 🍃◍⃟‌💗‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌🌼
بی تو مانندم به باغی که بهارش رفته باشد چون پرستویی که جفتِ بیقرارش رفته باشد درکی از حالِ خرابم، بیش وکم دارد کسی که بیخبر یک شب عزیزی، از کنارش رفته باشد طعمِ تلخِ بی نصیبی، از نشاط و زندگی را میچشد آن شاخه‌ای که برگ‌وبارش رفته باشد درد یعنی اینکه مجنون از سفر با شوقِ بسیار میرسد وقتی که لیلی، از دیارش رفته باشد بینوا قلبی که شادی از جهانش پر کشیده بینواتر آنکه عشق از روزگارش رفته باشد احتیاجی نیست از اندوهِ خود چیزی بگویم غربتم را میشناسد، هر که یارش رفته باشد