eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2هزار ویدیو
76 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
چه میهمان عزیزی، چراغ روشن کن! که آمده است به دیدار من غمی دیگر
هدایت شده از اشعار "عاصی"
یکی مرا ببرد غزه تا فدا بشوم... بس است دگر تماشای کشتن اطفال! چو مادر داغداری که فرزندش... شده است تکه تکه رفته ام از حال "عاصی" 🍃🖤🍃🇵🇸🍃😭😭😭
مهرت شده جوشان همه جاحضرت عباس گلپاره ی نیزارِ وفا حضرت عباس باخونِ تو در دشت ِ بلا آینه رویید شه راشده دل ازتوصفاحضرت عباس ساقی شده خون پیکروگل هاهمه تشنه نالان چمن لاله چرا حضرت عباس برده ست ملک رشکِ توای غیرتِ جاوید درغبطه تمام شهدا حضرت عباس نام تودر این شهرِ عزاسنبلِ غیرت عشقت شده حک بر دلِ ماحضرت عباس آبِ دو جهان حسرتِ لب های تو دارد ای لعل درخشانِ بقاحضرتِ عباس بی روی تورخسارِ" جهاندیده" پرازخاک گلزارِجهان دشت ِ عزا حصرتِ عباس
اصغرِ من امیدِ بابا بود غنچه ی بوستانِ زهرا بود رودِ خشکیده درکویرِ ستم کوچک اما شبیهِ دریا بود
گاهی تن خسته‌ام جلا می‌خواهد بیچاره دلم حال و هوا می‌خواهد آقا نظری کن به پریشانی من دلبسته ی تو کرب و بلا می‌خواهد
تا میل نباشد به وصال از طرف دوست سودی نکند حرص و تمنا که تو داری ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
بی مرزتر از عشقم و بی خانه‌تر از باد ای فاتح بی‌لشکر من خانه‌ات آباد تا کی بنویسم که تو می‌آیی و هر بار قولِ "سرِ خرمن بدهی"، دست مریزاد حافظ به تمسخر به دلم گفت فلانی دیری است که دلدار پیامی نفرستاد دور از تو فقط طعنه خورِ مردمِ شهرم مجنونم و یک شاعرِ دیوانه‌ی دلشاد دستم به جدایی برسد، رحم ندارم بد شد "گذرِ پوست به دبّاغ نیفتاد" با اینکه دلم گفته مدارا کنم اما ای داد از این دوری و از عشق تو بی داد تلخ است اگر دوریِ شیرین به خدا شکر این قرعه‌ی عشق است که افتاده به فرهاد
"گرفت فال و به من گفت که فراق افتاد خیال کردم و یک روز اتفاق افتاد شبیه دانه پ‌ی برفی سفید و سرگردان هوای سرد به من خورد و در اجاق افتاد به تخته های پر از مهره فکر می کردم به آتشی که از آن شور و اشتیاق افتاد کسی نشست کنارم دوباره طاس انداخت نگفت جفت من است و ندید طاق افتاد کسی نبود ،کسی که خیال می کردم کسی که آمد و یک روز اتفاق افتاد نشست پشت همین پنجره که میبینی و باغ مثل من از چشم این اتاق افتاد"
بسم الله الرحمن الرحیم خبر خبر آمدنت آمده از راه، بيا... سربزن ازدل يک‌جمعه‌ی‌ناگاه، بيا! ماه کامل نشود تا تو نيايی آقا تا که کامل بشود نيمه‌ی اين‌ماه بيا عهد بستیم و شکستيم و گذشتی هربار بازهم با دل آلوده‌ی ما راه‌بيا درد ما بی‌خبری‌هاست، خودت باخبری ای تو از درد دل ما همه آگاه، بیا خواب غفلت شده کار همه‌ی ما بی‌تو يوسف قافله يک‌سر به لب چاه بيا جمعه‌ها رفت، ولی جمعه‌ی موعود نشد جمعه‌ها می‌رود ای جمعه‌ی دلخواه بيا زنده ماندیم که در روز ظهورش باشیم آه! ای جان به‌لب‌آمده، کوتاه‌بیا! گفت شاعر؛ "خبر آمد، خبری در راه است" خبر آمدنت آمده از راه، بیا...
از رشته ی حیات ندیدم ضعیف تر این تار و پود با نَفَس از بین می رود