eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2هزار ویدیو
79 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دلِ ما با تو چنان است که خود می‌دانی... گوشه‌ی چشم تو با ما نه چنان است که بود! @abadiyesher
◾️آجَرَکَ الله یَا مولای یا صَاحِبَ العصر و الزَّمان بمصاب استشهاد جَدِّک و ساعدالله قلبک الشریف فی هذه المصیبة، و لعن الله اعدائکم و جعلنا الله من موالیکم و معکم فی الدنیا و الآخره و عجل الله تعالی فی فرجکم الشریف ▪️ عظم الله اجورنا و اجورکم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اصلا یادم رفت به کانال سر بزنم امروز😢😢😢😢 از بس حالم خوب نیس از این دنیا😔 خدایا حکمت کارات چیه؟
بریم با چند تا شعر حال و هوامونو عوض کنیم👌👌👌☺️
من می‌توانم بی‌نهایت عاشقت باشم اما بگو مجنون شدن لیلا نمیخواهد؟ @abadiyesher
زمین شناس حقیری تو را رصد می‌کرد بـــــه تو ســـــتاره خوبم، نگاه بد مـــی‌کرد کنارت ای گل زیبا، شکستـــــه شد کمــــرم کســی کــــه محو تو می‌شد مرا لگد می‌کرد تو مـــــاه بودی و بوسیــــدنت نمـــــی‌دانــــی… چــــــه ساده داشت مرا هم بلنـــد قد مـــی‌کرد بگو به ساحل چشـمت که من نرفتـــــه چطــور به سمت جاذبـــه‌ای تازه جزر و مــــد می‌کرد؟! چه دیده‌ها که دلت را به وعــده خوش کردند چه وعده ‌ها که دل من ندیـــده رد مـــی‌کرد کنون کشیده کنار و نشستــــه در حجلـــه کسی که را ه شما را همیشه سد می‌کرد @abadiyesher
نازنین یار! مرا باز ندیدی! باشد!  به گمانم که دل از من تو بریدی! باشد!  بود همواره امیدم که مرا میخواهی  من همانم که نشستم به امیدی، باشد!  بین بازار غلامان نظر انداخته‌ای  جنس مرغوب نبودم نخریدی؟ باشد!  دست عشاق گرفتی و حرم بردی... آه  طبق معمول ز من دست کشیدی، باشد!  مهربانی تو مال دگران است چرا  باز ای یار به دادم نرسیدی، باشد!   این همه زار زدم، داد زدم کرببلا  این حرم گفتن من را نشنیدی، باشد!  چه کنم تلخی تو باز حلاوت دارد!  دل تنگم بخدا میل زیارت دارد!  @abadiyesher
تو شُل كن روسرى را مو بيفشان فتنه بر پا كن جواب مجتهدها، عالمان، فرزانگان با من... @abadiyesher
دل تا ابد به پای سکوتت نشسته‌ است ساعت عقب نمی‌رود از رنج روزگار @abadiyesher
دل شیشه‌ بود و خانه‌ی ما نبشِ کوچه بود هر کودکی نشانه گرفت و شکست و رفت   @abadiyesher
دیدمش این‌بار اما در کنار دیگری در میان بهت و اندوه و غم و ناباوری او کنارِ او و من هم در کنار هیچ کس من برایش مُردم و او هم برای دیگری درد یعنی تار می‌بینم زمانی را که او می‌کند در پیش چشمانم برایش دلبری او فقط توی خیال و شعرها سهم من است می‌شوم یک روز در دارالمجانین بستری خواستم دیگر فراموشش کنم اما نشد! شب به شب، من هستم و ... او و ... نگاهِ آخری @abadiyesher