eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
•°🌱 وا می‌کند بر روی ما... بُن‌بَست‌ها را بـاب‌الحوائج شد بگـیرد دسـت‌ها را
🌺🌹🥀 🥀السلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیه السلام 🥀 🌹زمان به وقت عاشقی به وقت امام رضا علیه السلام 🌹 حرمت خیلی خشگله آقا بایدم باشه اینجا ایرونه اینجا هرکی که ازشما باشه بی ضریح وحرم نمیمونه من که اینجا گدانمیبینم همه دارا میان به درگاهت شک ندارم گرفتن این مردم حاجتاشونو تو قدمگاهت ازکنیزت یه نامه آوردم ازخودم هم یه چن تایی کفتر مادرم خیلی دوستون داره ولی آقاخودم یه کم بیشتر مادرم آخرای دنیاشه دیگه ازجاش نمیتونه پاشه اگه دارو میخوای بدی لطفا واسه زانوی مادرم باشه نمیتونه بیاد دیگه پیره دلش اما هنوزپیشت گیره دیدم آخه یه وقتایی میره دامن خواهرت رو میگیره من هنوزم شبیه دیروزم اینو اشکم بهم نشون داده مردکه گریه نمیکنه لابد شعرتون بغضمو تکون داده 😭دلتنگم دلتنگ حرمت آقا پناهم بده 😭 😔کاش کبوتر حرمت بودم 😔 🌺🌹🥀
من به این معجزه ، این موی تو ایمان دارم این کمنــد و سرگیســـوی تو ایمان دارم سِــحر چشمان تو و نیل غمم رو در رو من به آرامش و جـــادوی تو ایمان دارم ضامن بی کسی ام باش تو در دشت بلا من به این دیده ی آهوی تو ایمان دارم رفت از دست دلم ، باز کن آن آغوشت من به سیمین برِ دلجوی تو ایمان دارم پَر پروانه ی هوشم ، شده زخمی ای گل! من به این عطر تن و بوی تو ایمان دارم سالهـــا معتکف دیر تو بودم از عشق من به لطف ونظرت، خوی تو ایمان دارم "سایه ام" رو به عدم ، ماهک من دور مشو من به چشمان پُر از سوی تو ایمان دارم
چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی بلندمی پرم اما ، نه آن هوا که تویی تمام طول خط از نقطه ی که پر شده است از ابتدا که تویی تا به انتها که تویی ضمیر ها بدل اسم اعظم اند همه از او و ما که منم تا من و شما که تویی تویی جواب سوال قدیم بود و نبود چنانچه پاسخ هر چون و هر چرا که تویی به رغم خار مغیلان نه مرد نیم رهم از این سفر همه پایان آن خوشا که تویی جدا از این من و ما و رها ز چون و چرا کسی نشسته در آنسوی ماجرا که تویی نهادم اینه ای پیش روی اینه ات جهان پر از تو و من شد پر از خدا که تویی تمام شعر مرا هم ز عشق دم زده ای نوشته ها که تویی نانوشته ها که تویی..
به رگ و ریشهٔ زخمی تنم دست نزن روز و شب را به تب خاطره پیوست نزن اینقدر جاده به یک کوچه بن‌بست نزن حرف معشوق اگر نیست، اگر هست، نزن با من از عشق نگو، دست مریزاد رفیق سمت من باز نکن پای خیابان‌ها را طاقتش نیست جگر،تیزی دندان‌ها را من نشستم به دعا داغ بیابان‌ها را دور کن از منِ آتشکده ، باران‌ها را دور کن حادثه را، خانه‌ات آباد رفیق منم آن سینه که گم کرده گلوبندش را شعر نابی که فرو ریخته هر بندش را مثل من فاجعه‌ای نیست همانندش را برده از یاد لبم، چهره‌ی لبخندش را بعد سی سال مرا برده‌ای از یاد رفیق؟ بعد سی سال نخوابیدن و بیدار شدن بعد سی سال به روی خودم آوار شدن بعد سی سال به بی‌راهه گرفتار شدن بعد سی سال قسم خوردن و انکار شدن بعد سی سال دلم از نفس افتاد رفیق بعد سی سال به شعر و غزل آمیختنم بعد سی سال عرق پشت غزل ریختنم بعد سی سال به تن شعله برانگیختنم بعد سی سال غزلِ محض، خودآویختنم من بریدم، تو ولی، عاقبتت شاد رفیق قاب کردم به تن خالی دیوار تورا برده‌ام دست به آرایش انکار تورا می‌نشینم به غم خاطره هربار تورا چقدر بوسه زدم بر لب سیگار تو را رفتنت کار به دستان دلم داد رفیق بعد تو بین دل و عقل زمینگیر شدم که تو رفتی و پس از ثانیه‌ای پیر شدم رو به آوار خودم باز سرازیر شدم عاقبت پای تو و عشق تو تکفیر شدم عشق حلقوم مرا بسته به فریاد رفیق غم به من خویش‌تر از دکمه‌ی هر پیرهن است تن مجروح خودم زیر قدم‌های من است عشق بعد از تو به خود شعله برافروختن است ذوق ‌من ،بعد تو در تاب و تبِ سوختن است میرود زندگی‌ام بعد تو بر باد رفیق
ای دل شکایت‌ها مکن تا نشنود دلدار من ای دل نمی‌ترسی مگر از یار بی‌زنهار من ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من نشنیده‌ای شب تا سحر آن ناله‌های زار من
شاعران در روز آرامند تا مغرب ولی... شب به جایش تا سحر بلبل زبانی میکنند
نیمه شب ها شاعریم از صبح تا شب کارگر ای خدا حالِ چپ اندر قیچیِ ما را نگر روزها در فکر نان و شب ردیف و قافیه سوخت از اینقدر کارِ بی امان پا تا به سر یاصاحب صبر
🌱🌱🌱 حاجتم را برده بودم صحن سقّای حسین شد اشاره جانب ِ باب الحوائج ، کاظمین
با بخت خود افسوس که بازی کردم در غفلت خویش، یکّه تازی کردم این عمر گرانمایه ی خود را صرفِ دنیای خیالی و مجازی کردم
گرچه بعضی وقتها از عشق شعری گفته ام قند می داند که اینجانب اسیــر چــایی ام
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری وا شد از «اَبوا» به روی خلق، باب دیگری... بال وا كن لحظه‌ای در زیر باران شهود از فراز عرش می‌بارد سحاب دیگری بوی پیراهن شنیدم، دیده بستم تا مگر یوسف شعرم ببیند باز خواب دیگری ای غزل! امشب به دریای مدیحش دل بزن دارد این امواج، گوهرهای ناب دیگری ما خدا را در جمال چارده تن دیده‌ایم خوانده‌ام این حرف‌ها را در كتاب دیگری جمله از شهر و دیار و آب و خاكی دیگرند این یكی هم می‌رسد از خاك و آب دیگری بوی احمد، بوی زهرا، بوی حیدر، بوی عشق بشنوید از این چمن، عطر گلاب دیگری حضرت خورشید هفتم، آن كه چشم روزگار با وجود او ندارد انتخاب دیگری شك ندارم جبرئیل امشب برای عرشیان وصف او را می‌كند با آب و تاب دیگری ماه كی بعد از نگاهش آفتابی می‌شود؟ می‌رود از شرم، شب‌ها در حجاب دیگری شش كتابش را خدا آورد و امشب هم گشود از كتاب معرفت، فصل‌الخطاب دیگری یا نمی‌داند بلندای مقامش تا كجاست یا ندارد منكرش حرف حساب دیگری... یا بگو باب الحوائج یا بگو باب المراد نام او حیف است بردن با خطاب دیگری عباس شاه‌زیدی