eitaa logo
شهید مدافع حرم آل الله روح الله طالبی اقدم
439 دنبال‌کننده
41.8هزار عکس
6.9هزار ویدیو
11 فایل
شهید روح الله طالبی اقدم ظهر تاسوعای سال ۱۳۹۴ در دفاع از حرم اهل بیت در سوریه به شهادت رسید. ارتباط با ادمن: @abo_ammar
مشاهده در ایتا
دانلود
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝 👈((شانه های یک مرد)) 🌸دنبال مامانم رفتم توی آشپزخونه، داشت نون ها رو تکه تکه می کرد. ـ مامان! – جانم؟ 🌼ـ قدیم می گفتن یکی از نشانه های مرد خوب اینه که یکی محکم بزنی روی شونه اش، ببینی از روش خاک بلند میشه یا نه. خندید. 🌸ـ این حرف ها رو از بی بی شنیدی؟ ـ الان همه بچه های هم سن و سال من، یا توی گیم نتن، یا توی خیابون به چرخ زدن و گشتن، یا پای مشغول بازی. نمیگم بازی بده ولی… مکث کردم و حرفم رو خوردم،چرخید سمت من. 🌼ـ میشه من وقتم رو یه طور دیگه استفاده کنم؟ ـ مثلا چطوری؟ – یه طوری که گفته. 🌸لبخندش جدی شد. اما نگاهش هنوز پر از محبت بود. – حضرت علی چی گفته؟ – خوش به حال کسی که تفریحش، کارشه. 🌼با همون حالت، چند لحظه بهم نگاه کرد. ـ ولی قبل از حضرت علی، زمان بوده، که گفتن: را بجوئید حتی اگر در چین باشد. رسما کم آوردم. همیشه جلوی آرامش، وقار، کلام و منطق مادرم، از دور خارج می شدم. سرم رو انداختم پایین و از آشپزخونه رفتم بیرون. 🌸لباسم رو عوض کردم و آماده شدم که برم مدرسه و عمیق توی فکر. ـ خدایا، یعنی درست رفتم یا غلط. کیفم رو برداشتم و از اتاق اومدم بیرون. ✍ادامه دارد... 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🌺کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
°❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝 ((قسم به رحمت تو)) 🌷طول کشید تا باور کنم. اما چطور می شد این همه همخوانی و نشانه اتفاقی باشه؟ به حدی سریع، تاوان دل سوخته یا ناراحت کردنم رو می دادند، که از دل خودم ترسیدم. کافی بود فراموش کنم بگم: ـ خدایا ! به رحمت و بخشش تو بخشیدم. 🌷یا به دلم سنگین بیاد و نتونم این جمله رو بگم. خیلی زود، شاهد بلایی می شدم که بر سرشون فرود می اومد. بلایی که فقط کافی بود توی دلم بگم: ـ خدایا ! اگه تاوان دل شکسته منه، حلالش کردم. و همه چیز تمام می شد. 🌷خدا به حدی حواسش به من بود که تمام دردی رو که از درون حس می کردم و جگرم رو آتش زده بود، ناپدید شد. وجود و حضورش، سرپرستی و مراقبتش از من برام از همیشه قابل لمس تر شده بود، و بخشیدن به حدی برام راحت شده بود که بدون هیچ سختی ای می بخشیدم. 🌷ـ خدایا ! من محبت و لطف رو از تو دیدم و یاد گرفتم. گفته: ” تو خدایی هستی که اگر عهد و قسمت نبود، که ظالم و مظلوم در یک طبقه قرار نگیرن، هرگز احدی رو عذاب و مجازات نمی کردی. تو خدایی هستی که رحمت و لطفت، بر خشم و غضبت غلبه داره.” 🌷نمی خوام به خاطر من، مخلوق و بنده ات رو مجازات کنی. من بخشیدم، همه رو به خودت بخشیدم، حتی پدرم رو. که تو و بودنت، برای من کفایت می کنه. 🌷و بخشیدن به رسمی از زندگی تبدیل شد. دلم رو با همه صاف کردم. از دید من، این هم امتحان الهی بود. امتحانی که تا امروز ادامه داره و نبرد با خودت، سخت ترین لحظاته. اون لحظاتی که شیطان با تمام قدرت به سراغت میاد و روی دل سوخته ات نمک می پاشه. 🌷ـ ولش کن، حقشه، نبخش. بزار طعم گناهش رو توی همین دنیا بچشه. بزار به خاطر کاری که کرده زجر بکشه، تا حساب کار دستش بیاد. حالا که خدا این قدرت رو بهت داده، تو هم ازش انتقام بگیر. و هر بار، با بزرگ تر شدن مشکلات و له شدن زیر حق و ناحق کردن انسان ها، فشار شیطان هم چند برابر می شد. 🌷فشاری که هرگز در برابرش تنها نبودم. و خدایی استاد من بود، که رحمتش بر غضبش، غلبه داشت. خدایی که شرم توبه کننده رو می بخشه و چشمش رو روی همه ناسپاسی ها و نامردمی ها می بنده. خدایی که عاشقانه تک تک بنده هاش رو دوست داره. حتی قبل از اینکه تو به محبتش فکر کنی ✍ادامه دارد...... °❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺 🌸🌺کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
✍️ 💠 گنبد روشن در تاریکی چشمانم می‌درخشید و از زیر روبنده از چشمان بسمه شرارت می‌بارید که با صدایی آهسته خبر داد :«ما تنها نیستیم، برادرامون اینجان!» و خط نگاهش را کشید تا آن سوی خیابان که چند مرد نگاه‌مان می‌کردند و من تازه فهمیدم ابوجعده نه فقط به هوای من که به قصد همراه‌مان آمده است. بسمه روبنده‌اش را پایین کشید و رو به من تذکر داد :«تو هم بردار، اینطوری ممکنه شک کنن و نذارن وارد حرم بشیم!» با دستی که به لرزه افتاده بود، روبنده را بالا زدم، چشمانم بی‌اختیار به سمت حرم پرید و بسمه خبر نداشت خیالم زیر و رو شده که با سنگینی صدایش روی سرم خراب شد :«کل داریا همین چند تا خونواده‌ایه که امشب اینجا جمع شدن! فقط کافیه همین چند نفر رو بفرستیم جهنم!» 💠 باورم نمی‌شد برای آدم‌کشی به حرم آمده و در دلش از قتل عام این قند آب می‌شد که نیشخندی نشانم داد و ذوق کرد :«همه این برادرها اسلحه دارن، فقط کافیه ما حرم رو به‌هم بریزیم، دیگه بقیه‌اش با ایناس!» نگاهم در حدقه چشمانم از می‌لرزید و می‌دیدم وحشیانه به سمت حرم قُشون‌کشی کرده‌اند که قلبم از تپش افتاد. ابوجعده کمی عقب‌تر آماده ایستاده و با نگاهش همه را می‌پایید که بسمه دوباره دستم را به سمت حرم کشید و زیر لب رجز می‌خواند :«امشب انتقام فرحان رو می‌گیرم!» 💠 دلم در سینه دست و پا می‌زد و او می‌خواست شیرم کند که برایم اراجیف می‌بافت :«سه سال پیش شوهرم تو تیکه تیکه شد تا چندتا رافضی رو به جهنم بفرسته، امشب با خون این مرتدها انتقامش رو می‌گیرم! تو هم امشب می‌تونی انتقام رفتن شوهرت رو بگیری!» از حرف‌هایش می‌فهمیدم شوهرش در عملیات کشته شده و می‌ترسیدم برای انتحاری دیگری مرا طعمه کرده باشد که مقابل حرم قدم‌هایم به زمین قفل شد و او به سرعت به سمتم چرخید :«چته؟ دوباره ترسیدی؟» 💠 دلی که سال‌ها کافر شده بود حالا برای حرم می‌تپید، تنم از ترس تصمیم بسمه می‌لرزید و او کمر به قتل شیعیان حاضر در حرم بسته بود که با نگاهش به چشمانم فرو رفت و فرمان داد :«فقط کافیه چارتا پاره بشه تا تحریک‌شون کنیم به سمت مون حمله کنن، اونوقت مردها از بیرون وارد میشن و همه‌شون رو میفرستن به درک!» چشمانش شبیه دو چاه از آتش شعله می‌کشید و نافرمانی نگاهم را می‌دید که کمی به سمت ابوجعده چرخید و بی‌رحمانه کرد :«می‌خوای برگرد خونه! همین امشب دستور ذبح شوهرت تو راه رو میده و عقدت می‌کنه!» 💠 نغمه از حرم به گوشم می‌رسید و چشمان ابوجعده دست از سرِ صورتم بر نمی‌داشت که مظلومانه زمزمه کردم :«باشه...» و به اندازه همین یک کلمه نفسم یاری کرد و بسمه همین طعمه برایش کافی بود که دوباره دستم را سمت حرم کشید. باورم نمی‌شد به پیشواز کشتن اینهمه انسان، یاد باشد که مرتب لبانش می‌جنبید و می‌خواند. پس از سال‌ها جدایی از عشق و عقیده کودکی و نوجوانی‌ام اینبار نه به نیت زیارت که به قصد جنایت می‌خواستم وارد حرم دختر (علیه‌السلام) شوم که قدم‌هایم می‌لرزید. 💠 عده‌ای زن و کودک در حرم نشسته بودند، صدای از سمت مردان به گوشم می‌رسید و عطر خنک و خوش رایحه حرم مستم کرده بود که نعره بسمه پرده پریشانی‌ام را پاره کرد. پرچم عزای (علیه‌السلام) را با یک دست از دیوار پایین کشید و بی‌شرمانه صدایش را بلند کرد :«جمع کنید این بساط و شرک رو!» صدای مداح کمی آهسته‌تر شد، زن‌ها همه به سمت بسمه چرخیدند و من متحیر مانده بودم که به طرف قفسه ادعیه هلم داد و وحشیانه جیغ کشید :«شماها به جای قرآن مفاتیح می‌خونید! این کتابا همه شرکه!» 💠 می‌فهمیدم اسم رمز عملیات را می‌گوید که با آتش نگاهش دستور می‌داد تا مفاتیحی را پاره کنم و من با این ادعیه قد کشیده بودم که تمام تنم می‌لرزید و زن‌ها همه مبهوتم شده بودند. با قدم‌هایی که در زمین فرو می‌رفت به سمتم آمد و ظاهراً من باید این معرکه می‌شدم که مفاتیحی را در دستم کوبید و با همان صدای زنانه عربده کشید :«این نسخه‌های کفر و شرک رو بسوزونید!» 💠 دیگر صدای ساکت شده بود، جمعیت زنان به سمت‌مان آمدند و بسمه فهمیده بود نمی‌تواند این جسد متحرک را طعمه تحریک کند که در شلوغی جمعیت با قدرت به پهلویم کوبید، طوری‌که ناله‌ام در حرم پیچید و با پهلوی دیگر به زمین خوردم. روی فرش سبز حرم از درد پهلو به خودم می‌پیچیدم و صدای بسمه را می‌شنیدم که با ضجه ظاهرسازی می‌کرد :«مسلمونا به دادم برسید! این کافرها خواهرم رو کشتن!» و بلافاصله صدای ، خلوت صحن و حرم را شکست... ✍️نویسنده: کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
دو سوال رایج در زهرا(س) 1️⃣ چرا (س) به پشت در رفتند، نه حضرت علی؟! 2️⃣ واکنش (ع) در هجوم به خانه و حریمشان چه بود؟! #📡 رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸