#سنگر_خاطرات°•🦋⃝⃡❥•°
▫️نیمه شب بود دیدم غلامعباس نیست، رفتم دنبالش، دیدم داره گریه میکنه! رفتم پیشش گفتم دلاور چرا گریه میکنی؟ بهم گفت حاجی دلم میسوزه بعضی از بچههایی که اومدن مدافع حرم حضرت زینب سلام الله علیها شدن موسیقی گوش میدن😔
▫️گفت: ما مسئولیم شاید ما کم کاری کردیم، بعدشم اینا بچههای حضرت فاطمه سلاماللهعلیها هستن ما وظیفه داریم بهشون بگیم، فردا صبحش رفت به مادرش زنگ زد پول واسش ریخت، رفت تو شهر و چندتا فلش خرید و توش مداحی ریخت و به بچهها گفت اینم هدیهی من به شما😊
▫️مدافعان حرم بچهها از این به بعد به جای اهنگ مداحی گوش کنین....از اون روز به بعد همهی بچهها مداحی گوش میکردند...💔
#شهید_مدافعحرم_محمد_اسدی🕊⚘
#غلامان_عباس💞
#شهادت_اول_رمضان_۹۵
🇮🇷#📡 کانال_ رسمی شهید مدافع حرم آل الله_ روح الله_طالبی اقدم
@shahidtalebi 🕊🌺
#سنگر_خاطرات🕊⚘
◽️دست و دل بازیاش از صدقه دادن پیدا بود. مثلا وقتی میخواست صدقه بدهد میگفتم آقا مهدی آنجا پول خورد داریم. میدیدم زیاد میاندازد، از قصد پول خورد میگذاشتم آنجا که زیاد نیندازد تا صرفهجویی بشه.
◽️اما او میگفت: برای سلامتی امام زمان عجاللهتعالی هر چقدر بدهیم کم است. اتفاقا یک روز که سر همین موضوع حرف میزدیم رفتم زودپز را باز کنم که ناگهان منفجر شد و هر چه داخلش بود پاشید توی صورتم.
◽️آقا مهدی به شوخی و جدی گفت: به خاطر همین حرفات هست که اینجوری شد منتهی چون نیتت بد نبود صورتت چیزی نشد.هنوز هم روی سقف آشپزخانه جای منفجر شدنش هست. با هم همهجا را تمیز کردیم. همیشه در کارخانه کمکم میکرد، میگفت از گناهانم کم میشود.
🌷شهید مهدی قاضیخانی🌷
#لبیک_یا_خامنهای✌️🇮🇷
#مرگ_بر_منافق✊
🌷یازهرا🌷
#📡 کانال_ رسمی شهید مدافع حرم آل الله_ روح الله_طالبی اقدم
@shahidtalebi 🕊🌺
#سنگر_خاطرات
◽️نماز صبح را که خواندم، گوشی ام زنگ خورد؛ مطمئن بودم آقارضاست. آن موقع صبح کسی جز او زنگ نمیزد.صفحه موبایلم را که نگاه کردم، مثل همیشه چشمانم از شادی برق زد؛ تماس از سوریه بود.. باز هم با همان طنین صدای پر مهرش گفت: الو، سلام...! با اینکه از شنیدن صدایش خوشحال بودم، اما کاملا از پشت خط میشد فهمید که چقدرصدایش محزون و گرفته است؛ اما میخواست خودش را خوشحال نشان دهد، مبادا ته دلم خالی شود.شوخی میکرد و سعی میکرد طور دیگری وانمود کند! اما آن شب، آخرین شب احیاء عمرش بود؛ همان شب وصیت نامه آخرش را نوشته بود! متن وصیتنامهاش نشان میداد که با هر سطرش چقدر گریه کرده بود و چقدر سخت از تمام دل بستگیهایش دلکنده بود...😭تا آنکه همان شب، یعنی سحرگاه ۲۳ رمضان۱۳۹۵ شهادت را برایش مقدر کردند!
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
🌿و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
🌷چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
🌿آن شب قدر که این تازه براتم دادند
🌷بعد از این روی من و آینه وصف جمال
🌿که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند
🌷من اگر کامروا گشتم و خوش دل چه عجب
مستحق بودم و این ها به زکاتم دادند
#شهید_محمدرضا_الوانی
@shahidtalebi 🕊🌺
#سنگر_خاطرات🕊
◽️۶ سالــش بود.... ڪلیہهــایش از ڪار افتاد، پزشک روسی گفـت: فقط یک راه برای زنده ماندن پسرتان وجود دارد که آن هـم عوارض بـدی دارد! او یـک متر بیشـتر قـد نمیکشد و ۱۸ سال بیشـتر زنده نمیماند.
◽️ منصـور را حرم امام رضا (ع) بـردم. و شفایش را از آقا گرفتیــم امــام جماعت مسجد صاحبالزمان شیـراز اعـلام ڪرد ۵۰۰کیلو سـیمان از یڪ سـال قبل در مسجد مانده و در اثر باران حسابی سفت شده است. چند نفر ڪارگر آمـدند و با پتک شروع کردند، سیمانها را بشکند، اما نتوانستند.
◽️وقتی همه، دسـت از تلاش برداشتند و رفتـند؛ منصور، کلنگی را برداشت و در گرمای طاقت فرسای تیرماه که مصادف با ماه مبارک رمضان بود، به تنهایی تمام سیمانها را شکست‼️ به او میگفتم:« از عـوارض شفای امام رضا (ع) اسـت کہ این قـدر قـد بلند و پر زور شدی...💪✋
#شهیدمنصورقربانیزاده
#شهدایفارس
🌷یازهرا🌷
╔═ 🌼══🌼 ═╗
کانال شهیدروح الله_طالبی اقدم
@shahidtalebi 🕊🌺
╚═ 🌼══🌼 ═╝