🔸شهـردار طـراز انقـلاب
بعـضی وقـتها میشـد ڪہ مـهـدی شـب بہ منـزل نـمیآمـد چـندبـار از او پـرسیـدم، ولی جـواب قـانع کننـده ای نمـیداد ...
تـا اینڪہ یڪ شـب ڪہ بـاران شـدیـدی میبـاریـد و هـرلحـظه هـم بیـشتـر میشد،
مهـدی از جـا بلنـد شـد و گـفت :« دیـگه بایـد بـرم .» گـفتـم :« ڪجا؟ »
گـفـت :« جـای بدی نمـیرم، نپـرس .»
نمیخـواست چـیزی بگـوید، امـا آنقدر اصـرار ڪردم ڪہ گفت :« بلنـدشو بـاهم بریـم ببیـن ڪجا میـرم .»
آن موقـع مهـدی شهـردار ارومـیه بود و مـن هـم معـاونش بـودم. رفتـیم تـا رسیدیـم به یڪ محلهٔ حلبی آبـاد، گفتم :« اینجا اومدی چیڪار؟»
گـفت :« روی زمیـن رو نمیبیـنی چقـدر آب جمـع شـده ؟ مـا شهـردار ایـن شهریـم، بایـد جـوابگـو باشـیم .»
از ماشـین پیـاده شـد و رد آب را گرفـت تـا بہ درب منـزلی رسیـد در زد پیـرمـردی در را بـاز ڪرد. مهـدی سـلام ڪرد و گـفت :«حـاج آقـا ! ایـن آب داره میـره تـو خـونهی شـما، مـا اومـدیم.. » پیـرمـرد ڪہ عصـبانی بـود گـفت:«اومـدی اینـجا ڪہ چـی؟
اومدی بگی خونم داره خراب میشه ؟» و هـرچه دلـش خـواست به شهـردار و شهـردار چـی ها گـفت : بعـد هـم در را محـڪم بـست و گـفت : «بـرو خـدا روزیتـو جـای دیگـه بـده» مـردم بـا شنیـدن صـدای فریـاد پیـرمـرد جمـع شـدنـد.
مـهـدی از آنهـا خـواست یڪ بـیل بیـاورنـد. بیـل را ڪہ آوردنـد، هـمراه مـهـدی مسـیری بـرای آبـی ڪہ بہ داخـل خـانهی پیـرمـرد میرفـت بـاز ڪردیم و از ورود آب بہ منزل او جلوگیـری ڪردیـم ، ایـنڪار تـا نزدیڪیهـای اذان صبـح طـول ڪشید ..
📚 نمیتـوانست زنـده بمـاند
[ خاطرات #شهید_سردار_مهدی_باکری ]
📇 انتشارات یازهرا (س)
✅ با خوبان همنشین شویم تاخوب شویم 👇👇👇
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane
🕊🌺
🌹یازهرا🌹