eitaa logo
شهید مدافع حرم آل الله روح الله طالبی اقدم
458 دنبال‌کننده
47.2هزار عکس
8.1هزار ویدیو
12 فایل
شهید روح الله طالبی اقدم ظهر تاسوعای سال ۱۳۹۴ در دفاع از حرم اهل بیت در سوریه به شهادت رسید. ارتباط با ادمن: @abo_ammar
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️چه کسی یک #هنجار #اجتماعی را می‌شکند، چه کسی که در #کاخ_سفید نشسته و برای #ملت ایران نقشه می کشد، چه کسی که فکر خود را به #شیطان فروخته و در پی انجام یک #حمله #انتحاری‌ ست و چه کسی که از صدقه سر این انقلاب و #خون #پاک #شهیدان ، الان یک رجل #سیاسی شده که در دل خود، دنبال رفتن به کج راهه است. فرقی نمی‌کند. #امنیت از اون دسته مسائلی‌ست که #امام بزرگوار هر جا که مطرح می‌شد، شخصا ورود می کرد. من هم به مسئله امنیت حساسم و با قوت و شدت پیگیری میکنم  کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
°❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝 (( ابراهیم)) 🌷سعید توی روز ثبت نام با چند نفرشون آشنا شده بود. گرم و گیرا با هم سلام و احوال پرسی کردن. نه فقط با سعید، هر کدوم که به هم می رسیدن. گروه دخترها و پسرها با هم قاطی شدن. 🌷چنان با هم احوال پرسی می کردن و دست می دادن و … مثل ماست وا رفته بودم. حالا دیگه سعید هم جلوی من راحت تر از قبل بود. اونم خیلی راحت با دخترها دست می داد. گیج و مبهوت و با درد به سعید نگاه می کردم. یکی شون اومد سمتم دستش رو بلند کرد 🌷ـ سلام، من یلدام با گیجی تمام، نگاهم برگشت. سرم رو انداختم پایین و با لبخند فوق تلخی ـ خوش وقتم و رفتم سمت دیگه میدون. دستش روی هوا خشک شد. 🌷نشستم لبه جدول و سرم رو گرفتم توی دستم. گیج بودم و هنوز باور نمی کردم خدا، من رو اینجا فرستاده باشه. بقیه منتظر رسیدن اتوبوس و مسئول گروه من، کیش و مات، بین زمین و آسمون. – خدایا ! واقعا استخاره کردنم درست بود؟ 🌷یا … عقلم از کار افتاده بود. از روی اعصابم پیاده نمی شد و آشفته تر از همیشه، عقلم هیچ دلیلی برای بودنم توی اون جمع پیدا نمی کرد. – اگر اون خواب صادقانه بود؟ اگر خواست خدا این بود؟ بودن من چه دلیل و حکمتی می تونست داشته باشه؟ 🌷به حدی با جمع احساس غریبی می کردم که انگار مسافری از فضا بودم و اگر اون خواب و نشانه ها حقیقی نبود؟ سرم رو وسط دست هام مخفی کرده بودم. غرق فکر، که اتوبوس رسید. 🌷مسئول گروه پیاده شد و بعد از احوال پرسی، شروع به خوندن اسامی و سر شماری کرد. افراد یکی یکی سوار می شدن و من هنوز همون طور نشسته وسط برزخ گیر کرده بودم. 🌷ـ فکر کن رفتی خارج، یا یه مسلمونی وسط L.A سرم رو آوردم بالا و به سعید نگاه کردم. ـ اگه نمی خوای بیای کوله رو بده من برم. من می خوام باهاشون برم. 🌷دست انداختم و کوله رو از روی دوشم برداشتم. درست یا غلط، رفتن انتخاب من نبود. کوله رو دادم دستش و صدای اون حس، توی وجودم پیچید. – اعتمادت به خدا همین قدر بود؟ به خدایی که ابراهیم رو وسط نگه داشت. ✍ادامه دارد...... °❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺 🌸🌺کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
✍️ 💠 حتی روزی که به بهای وصال سعد ترک‌شان می‌کردم، در آخرین لحظات خروج از خانه مادرم دستم را گرفت و به پایم التماس می‌کرد که "تو هدیه ، نرو!" و من هویتم را پیش از سعد از دست داده و خانواده را هم فدای کردم که به همه چیزم پشت پا زدم و رفتم. حالا در این دیگر هیچ چیز برایم نمانده بود که همین نام زینب آتشم می‌زد و سعد بی‌خبر از خاطرم پرخاش کرد :«بس کن نازنین! داری دیوونه‌ام می‌کنی!» و همین پرخاش مثل خنجر در قلبم فرو رفت و دست خودم نبود که دوباره ناله مصطفی در گوشم پیچید و آرزو کردم ای کاش هنوز نفس می‌کشید و باز هم مراقبم بود. 💠 در تاکسی که نشستیم خودش را به سمتم کشید و زیر گوشم نجوا کرد :«می‌خوام ببرمت یه جای خوب که حال و هوات عوض شه! فقط نمی‌خوام با هیچکس حرف بزنی، نمی‌خوام کسی بدونه هستی که دوباره دردسر بشه!» از کنار صورتش نگاهم به تابلوی ماند و دیدم تاکسی به مسیر دیگری می‌رود که دلم لرزید و دوباره از وحشت مقصدی که نمی‌دانستم کجاست، ترسیدم. 💠 چشمان بی‌حالم را به سمتش کشیدم و تا خواستم سوال کنم، انگشت اشاره‌اش را روی دهانم فشار داد و بیشتر تحقیرم کرد :«هیس! اصلاً نمی‌خوام حرف بزنی که بفهمن هستی!» و شاید رمز اشک‌هایم را پای تابلوی زینبیه فهمیده بود که نگاه سردش روی صورتم ماسید و با لحن کثیفش حالم را به هم زد :«تو همه چیت خوبه نازنین، فقط همین ایرانی و بودنت کار رو خراب میکنه!» حس می‌کردم از حرارت بدنش تنم می‌سوزد که خودم را به سمت در کشیدم و دلم می‌خواست از شرّش خلاص شوم که نگاهم به سمت دستگیره رفت و خط نگاهم را دید که مچم را محکم گرفت و تنها یک جمله گفت :«دیوونه من دوسِت دارم!» 💠 از ضبط صوت تاکسی آهنگ تندی پخش می‌شد و او چشمانش از عشقم خمار شده بود که دیوانگی‌اش را به رخم کشید :«نازنین یا پیشم می‌مونی یا می‌کُشمت! تو یا برای منی یا نمی‌ذارم زنده بمونی!» و درِ تاکسی را از داخل قفل کرد تا حتی راه خودکشی را به رویم ببندد. تاکسی دقایقی می‌شد از مسیر زینبیه فاصله گرفته و قلب من هنوز پیش نام زینب جا مانده بود که دلم سمت پرید و بی‌اختیار نیت کردم اگر از دست سعد آزاد شوم، دوباره زینب شوم! 💠 اگر حرف‌های مادرم حقیقت داشت، اگر این‌ها خرافه نبود و این رهایم می‌کرد، دوباره به تمام مؤمن می‌شدم و ظاهراً خبری از اجابت نبود که تاکسی مقابل ویلایی زیبا در محله‌ای سرسبز متوقف شد تا خانه جدید من و سعد باشد. خیابان‌ها و کوچه‌های این شهر همه سبز و اصلاً شبیه نبود و من دیگر نوری به نگاهم برای لذت بردن نمانده بود که مثل پشت سعد کشیده می‌شدم تا مقابل در ویلا رسیدیم. 💠 دیگر از فشار انگشتانش دستم ضعف می‌رفت و حتی رحمی به شانه مجروحم نمی‌کرد که لحظه‌ای دستم را رها کند و می‌خواست همیشه در مشتش باشم. درِ ویلا را که باز کرد به رویم خندید و انگار در دلش آب از آب تکان نخورده بود که شیرین‌زبانی کرد :«به بهشت خوش اومدی عزیزم!» و اینبار دستم را نکشید و با فشار دست هلم داد تا وارد خانه شوم و همچنان برایم زبان می‌ریخت :«اینجا ییلاق حساب میشه! خوش آب و هواترین منطقه !» و من جز فتنه در چشمان شیطانی سعد نمی‌دیدم که به صورتم چشمک زد و با خنده خواهش کرد :«دیگه بخند نازنینم! هر چی بود تموم شد، دیگه نمی‌ذارم آب تو دلت تکون بخوره!» 💠 یاد دیشب افتادم که به صورتم دست می‌کشید و دلداری‌ام می‌داد تا به برگردیم و چه راحت می‌گفت و آدم می‌کشت و حالا مرا اسیر این خانه کرده و به درماندگی‌ام می‌خندید. دیگر خیالش راحت شده بود در این حیاط راه فراری ندارم که دستم را رها کرد و نمی‌فهمید چه زجری می‌کشم که با خنده خبر داد :«به جبران بلایی که تو درعا سرمون اومد، ولید این ویلا رو برامون گرفت!» و ولخرجی‌های ولید مستش کرده بود که دست به کمر مقابلم قدم می‌زد و در برابر چشمان خیسم خیالبافی می‌کرد :«البته این ویلا که مهم نیس! تو آینده سوریه به کمتر از وزارت رضایت نمیدم!» 💠 ردّ خون دیروزم هنوز روی پیراهنش مانده و حالا می‌دیدم خون مصطفی هم به آستینش ریخته و او روی همین می‌خواست سهم مبارزه‌اش را به چنگ آورد که حالم از این مبارزه و انقلاب به هم خورد و او برای اولین بار انتهای قصه را نشانم داد :«فکر کردی برا چی خودمو و تو رو اینجوری آواره کردم؟ اگه تو صبر کنی، تهش به همه چی می‌رسیم!»... ✍️نویسنده: کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
💠 قدمی عقب رفتم و تیزی نگاه هیزش داشت جانم را می‌گرفت که صدای بسمه در گوشم شکست :«پس چرا وایسادی؟ بیا لباساتو عوض کن!» و اینبار صدای این زن فرشته نجاتم شد که به سمت اتاق فرار کردم و او شوهرش را حس کرده بود که در را پشت سرم به هم کوبید و با خشمی سرکش تشر زد :«من وقتی شوهرم کشته شد، زنش شدم! تو هم بذار جون شوهرت بالا بیاد بعد!» 💠 ای کاش به جای این هیولا سعد در این خانه بود که مقابل چشمان وحشی‌اش با همان زبان دست و پا شکسته به گریه افتادم :«شوهرم منو کتک نزده، خودم تو کوچه خوردم زمین...» اجازه نداد حرفم تمام شود که لباسی را به سمتم پرت کرد و جیغش را در گلو کشید تا صدایش به ابوجعده نرسد :«اگه می‌خوای بازم شوهرت رو ببینی، بپوش بریم بیرون!» 💠 نفهمیدم چه می‌گوید و دلم خیالبافی کرد می‌خواهد دهد که میان گریه خندیدم و او می‌دانست چه آتشی به جان شوهرش افتاده که با سنگینی زبانش به گوشم سیلی زد :«اگه شده شوهرت رو سر می‌بُره تا به تو برسه!» احساس کردم با پنجه جملاتش دلم را از جا کَند که قفسه سینه‌ام از درد در هم شکست و او نه برای نجات من که برای تحقیر داریا نقشه‌ای کشیده بود و حکمم را خواند :«اگه می‌خوای حداقل امشب نیاد سراغت با من بیا!» 💠 و بهانه خوبی بود تا عجالتاً این زن جوان را از مقابل چشمان شوهرش دور کند که شمرده شروع کرد :«نمی‌دونم تو چه هستی که هیچی از نمی دونی و از رفتن شوهرت اینهمه وحشت کردی! اما اگه اونقدر به و رسولش ایمان داری که نمی‌خوای رافضی‌ها داریا رو هم مثل و و به کفر بکشونن، امشب با من بیا!» از گیجی نگاهم می‌فهمید حرف‌هایش برایم مفهومی ندارد که صدایش را بلندتر کرد :«این شهر از اول نشین بوده، اما چندساله به هوای همین حرمی که ادعا می‌کنن قبر سکینه دختر علیِ، چندتا خونواده مهاجرت کردن اینجا!» 💠 طوری اسم رافضی را با چندش تلفظ می‌کرد که فاتحه جانم را خواندم و او بی‌خبر از حضور این رافضی همچنان می‌گفت :«حالا همین حرم و همین چندتا خونواده شدن مرکز فتنه که بقیه مردم رو به سمت کفر خودشون دعوت کنن! ما باید مقاومت رافضی‌ها رو بشکنیم وگرنه قبل از رسیدن ، رافضی‌ها این شهر رو اشغال می‌کنن، اونوقت من و تو رو به کنیزی می‌برن!» نمی‌فهمیدم از من چه می‌خواهد و در عوض ابوجعده مرا می‌خواست که از پشت در مستانه صدا رساند :«پس چرا نمیاید بیرون؟» 💠 از نفسم بند آمد و فرصت زیادی نمانده بود که بسمه دستپاچه ادامه داد :«الان با هم میریم حرم!» سپس با سرانگشتش به گونه سردم کوبید و سرم منت گذاشت :«اینجوری هم در راه خدا می‌کنیم هم تو امشب از شرّ ابوجعده راحت میشی!» تمام تنم از زخم زمین خوردن و اینهمه وحشت درد می‌کرد و او نمی‌فهمید این جنازه جانی برای جهاد ندارد که دوباره دستور داد :«برو صورتت رو بشور تا من ابوجعده رو بپزم!» 💠 من میان اتاق ماندم و او رفت تا شوهرش را فراری دهد که با کلماتی پُرکرشمه برایش ناز کرد :«امروز که رفتی نیت کردم اگه سالم برگردی امشب رافضی‌ها رو به نجاست بکشم! آخه امشب وفات جعفر بن محمدِ و رافضی‌ها تو حرم مراسم دارن!» سال‌ها بود نامی از ائمه بر زبانم جاری نشده و دست خودم نبود که وقتی نام (علیه‌السلام) را از زبان این وهابی اینگونه شنیدم جگرم آتش گرفت. 💠 انگار هنوز مادرم در جانم زنده مانده و در قفس سینه پَرپَر می‌زد که پایم برای بی‌حرمت کردن لرزید و باید از جهنم ابوجعده فرار می‌کردم که ناچار از اتاق خارج شدم. چشمان گود ابوجعده خمار رفتنم شده و می‌ترسید حسودی بسمه کار دستش دهد که دنبال‌مان به راه افتاد و حتی از پشت سر داغی نگاهش تنم را می‌سوزاند. 💠 با چشمانم دور خودم می‌چرخیدم بلکه فرصت پیدا کنم و هر قدمی که کج می‌کردم می‌دیدم ابوجعده کنارم خرناس می‌کشد. وحشت این نامرد که دورم می‌چرخید و مثل سگ لَه‌لَه می‌زد جانم را به گلویم رسانده و دیگر آرزو کردم بمیرم که در تاریکی و خنکای پس از باران شب داریا، گنبد مثل ماه پیدا شد و نفهمیدم با دلم چه کرد که کاسه صبرم شکست و اشکم جاری شد. 💠 بسمه خیال می‌کرد هوای شوهر جوانم چشمم را بارانی کرده که مدام از اجر جهاد می‌گفت و دیگر به نزدیکی حرم رسیده بودیم که با کلامش جانم را گرفت :«می‌خوام امشب بساط کفر این مرتدها رو بهم بزنی! با هم میریم تو و هر کاری گفتم انجام میدی!»... کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
🕌 در محضر امام روح الله (۱۳۸۵) 📌 امام خمینی (ره) : کوشش کنید که در آن میدانی که میدان مبارزه بین و است،میدان مبارزه بین نفسانیت انسان و روح است، در آن میدان پیروز بشوید، که اگر این پیروزی به دست شما آمد از هیچ شکستی باک نداشته باشید که آنها شکست نیست. 📚صحیفه نور ، جلد ۱۴ ، صفحه ۲ #📡 کانال_ رسمی شهید مدافع حرم آل الله_ روح الله_طالبی اقدم @shahidtalebi 🕊🌺
🔴️ خواستار تکرار جنگ شد باوجود پیروزی قرب الوقوع در وی خواستار توقف حملات به و رفع محاصره از راه شد آیا مذاکره با نتیجه دارد؟ 👤 yemen_news #📡 کانال_ رسمی شهید مدافع حرم آل الله_ روح الله_طالبی اقدم @shahidtalebi 🕊🌺
◼ *عبرتهای عاشورا* 👇👇 نکاتی درباره واقعه که تا به حال نشنیده اید: _ابن زیاد در زمان واقعه عاشورا ۲۸ ساله بوده است.و در این سن کم از طرف یزید حاکم کوفه و بصره شد. یزید ملعون هم حدودا ۳۴ ساله بوده . امام حسین ( ع) در زمان شهادت ۵۷ ساله بودند! _ابن زیاد هیچ لشگر یا سپاهی نداشت، و از ترس جانش با لباس امام حسین وارد کوفه شد و خود را به دار الحکومه رساند. چون احتمال داشت توسط ۱۸ هزار نفری که با مسلم بن عقیل بیعت کرده بودند کشته شود. نکته: ممکن است دشمن در لباس خودی باشد. باید دشمن را به دقت شناخت. _ابن زیاد هیچ توان نظامی نداشت ،با دو حَربه از مردم کوفه، بسیج مردمی ساخت و به جنگ امام حسین (ع) فرستاد. حَربه اول:مردم کوفه را با این دروغ که لشگر عظیمی را یزید برای جنگ و کشتن کوفیان فرستاده است ترساند...که اگر حسین را نکشید،لشگر یزید شما را خواهد کشت.و مردم از ترس لشگر خیالی یزید،امام حسین(ع)را کشتند،تا عامل جنگ را از بین ببرند. نکته: بخاطر ترس نخورید.ترس سلاح است. گاهی بخاطر ترس جان یا ترس از فقر مجبور میشوید بیشتر بخرید،احتکار کنید،حق را ناحق کنید،رای به نااهل بدهید،یا حتی سر امام را ببرید. حربه دوم:ابن زیاد و سران را با خرید.و آنان عوام و مردم را ترغیب به جنگ با امام کردند. ( سی هزار دینار طلا به هر کدام داد. که با هر دینار چهارو نیم گرمی طلا ، این پول معادل ۱۲۰ میلیارد تومان فعلی بوده است.)!!!!!! چه پول وسوسه انگیزی : هر نفر ۱۲۰ میلیارد تومان گرفتند تا به جنگ با سیدالشهدا ( ع) بروند و مردم را هم تحریک کنند.!!!!!! نکته:کورکورانه به دنبال خواص و نخبگان دنیاطلب و بی بصیرت حرکت نکنید،و اندکی تفکر کنید.مخصوصا اگر چیزی برخلاف اعتقادات شما گفتند. #📡 کانال_ رسمی شهید مدافع حرم آل الله_ روح الله_طالبی اقدم @shahidtalebi 🕊🌺
⛔️شیطان چه زمانی جشن می گیرد؟ 🌺امام صادق(ع) در گفتاری نیکو به سه ویژگی ادمی اشاره می کند که اگر در کسی پدیدار شد روز جشن و آسودگی خاطر شیطان است. ✍ایشان می فرمایند : که لعنت خدا بر او باد به لشکریانش گفت اگر بر آدمی زاده در سه جا مسلط شوید دیگر باکی ندارم که هر عملی که می خواهد انجام دهد زیرا آن عمل مقبول (درگاه خداوند)نیست: 1⃣ هنگامی که کار خیرش را بزرگ شمارد 2⃣ گناهش را فراموش کند 3⃣ عجب و خود پسندی در او راه یابد 🔴منبع: 📙روضة الواعظین ج ۲ ص ۳۸۱ کانال شهید تاسوعایی مدافع حرم آل الله (ابا حنانه) روح الله_طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺 ‍
خطاب به شیرین عقل: ‏اگر تمام آمریکا را مسجد بسازند و در بالای گلدسته‌ها شعار الله‌اکبر قرار بدهند هیچ وقت شعار را فراموش نکنید چون آمریکا بزرگ است | سید‌ روح‌ الله‌ موسوی‌ خمینی|👍👏👏 شهید تاسوعایی مدافع حرم آل الله (ابا حنانه) روح الله_طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺