eitaa logo
شهید مدافع حرم آل الله روح الله طالبی اقدم
458 دنبال‌کننده
47.1هزار عکس
8.1هزار ویدیو
12 فایل
شهید روح الله طالبی اقدم ظهر تاسوعای سال ۱۳۹۴ در دفاع از حرم اهل بیت در سوریه به شهادت رسید. ارتباط با ادمن: @abo_ammar
مشاهده در ایتا
دانلود
❂○° °○❂ 🔻 قسمت حالےبرای گفتن دیوان شعر نیست یڪ مصرع وخلاصه:تو را دوست دارمت دستےڪه سالم است را سمت صورتت مےآورم تا لمس کنم چیزی را که باور ندارم. اشڪهایت!چند بار پلک میزنم.صدایت گنگ و گنگ تر میشود.. _ ریحان!.ریحا...ری.. و دیگر چیزی نمیبینم جز سیاهی! چیزی نرم و ملایم روی صورتم کشیده میشود.چشمهایم را نیمه باز میکنم و میبندم.حرکات پی در پی و نرم همان چیز قلقلکم میدهد.دوباره چشم هایم را نیمه باز میکنم .نور اذیتم میکند.صورتم را سمت راست میگیرم  نجوایـےرا میشنوم: _ عزیزم؟صدامو میشنوی! تصویر تار مقابل چشمانم واضح میشود.مادرم خم میشود و پیشانےام رامیبوسد. _ ریحانه!؟مادر! پس چیزنرم همان دستان مادرم است. فاطمه کنارش نشسته وبابغض نگاهم میکنم.پایین پایم هم علےاصغر نگاه معصومانه اش را بمن دوخته.از بوی بیمارستان بدم می آید!نگاهم به دست باندپیچی شده ام می افتد و باز چشمهایم را با بـےحالے میبندم .... زبری به کف دستم کشیده میشود.چشمهایم را باز میڪنم.یک نگاه خیره و اشنا که ازبالای سر مرا تماشا میکند. کف دست سالمم را روی لب هایت گذاشته ای!خواب میبینم!؟چندبار پلک میزنم.نه!درست است.این تویـے!باچهره ای زرد رنگ و چشمانےگود افتاده.کف دستم را گاها میبوسی و به ته ریشت میکشے!  به اطراف نگاه میکنم.توی اتاق توام! یعنـےمرخص شدم!؟صدایت میلرزد.. _ میدونی چند روز منتظر نگهم داشتی! ناباورانه نگاهت میکنم _ هیچ وقت خودمو نمیبخشم. یک قطره اشک مژه های بلندت را رها میکند. _ دنبال چی هستی؟چیو میخواستی ثابت کنی!.اینکه دوست دارم؟آره! ریحان من دوست دارم... صدایت میپیچد و... وچشمهایم را باز میکنم.روی تخت بیمارستانم پس تمامش خواب بود! پوزخندی میزنم و از درد دستم لب پایینم را به دندان میکشم. چند تقه به در میخورد و تو وارد میشوی با همان چهره زرد رنگی که در خواب دیدم.اهسته سمتم می آیـے،صدایت میلرزد: _ بهوش اومدی! چیزی نمیگویم.بالای سرم مےایستے و نگاهم میکنی.درد را در عمق نگاهت لمس میکنم _ چهار‌ روز بیهوش بودی!خیلےازت خون رفته بود..نزدیک بود که... لب هایت میلرزد و ادامه نمیدهی.یک لیوان برمیداری و برایم آب میوه میریزی.. _ کاش میدونستم کی اینکارو کرده... باصدای گرفته در گلو جواب میدهم.. _ تو اینکارو کردی! نگاهت در نگاهم گره میخورد.لیوان را سمتم میگیری.بغض را در چشمهایت میبینم... _ کاش میشد جبران کنم.. _ هنوز دیر نشده..عاشق شو! من نه آنم که به تیغ از تو بگردانم روی امتحان کن به دوصد زخم مرا،بسم الله _ هنوز دیر نشده!عاشق شو! گرچه میدانم دیر است!گرچه احساس خشم میڪنم با دیدنت!اما میدانم در این شرایط بدترین جبران برایت لمس همین عشق است!دهانت را باز میڪنےڪه جواب بدهـے ڪه زینب با همسرش داخل اتاق مےآیند.سلام مختصری میڪنےو با یڪ عذرخواهےکوتاه بیرون میروی.. یعنےممڪن است در وجودت حس شیرین عشق بیدار شده باش ‌♡♡♡♡♡♡♡ بیسکوئیت ساقه طلایـےام را در چای فرو میبرم تانرم شود.ده روز است از بیمارستان مرخص شده ام.بخیه های دستم تقریبا جوش خورده.اما دکتر مدام تاکید میکند که باید مراقب باشم.مادرم تلفن به دست از پذیرائے وارد حال میشود و با چشم و ابرو بمن اشاره میکند.سرتکان میدهم که +یعنےچے!؟ لب هایش را تکان میدهد که + مادر شوهرته!..دست سالمم را کج میکنم که یعنے+چیکار کنم!؟..و پشت بندش با لب میگویم+پاشم برقصم؟ چپ چپ نگاهم میکند و با دستےکه ازاد است اشاره میکند+ خاک توسرت! بیسکوئیتم درچای میفتد و من درحالےڪه غرغر میکنم به آشپزخانه میروم تا یک فنجون دیگر بریزم.که مادرم هم خداحافظی میکند و پشت سرم وارد اشپزخانه میشود. _ اینهمه زهرا دوست داره!تو چرا یه ذره شعور نداری؟ _ وا خب مامان چیکار کنم!؟پاشم پشتک بزنم؟ _ ادب نداری که!...زود چاییتو بخور حاضر شو. _ کجا ایشالا؟ _ بنده خداگفت عروسم یه هفتس توخونه مونده.میایم دنبالتون بریم پارکی جایے...هوا بخوره!دیگه نمیدونه چقد عروسش بےذوقه! _ عی بابا!ببخشید که وقتی فهمیدم ایشونن ترقه در نکردم.خب هرکس یجوره دیگه! _ اره یکیم مثل معتادا دستشو بهونه میکنه میشینه رو مبل هی بیسکوئیت میکنه توچایـے. میخندم و بدون اینکه دیگر چیزی بگویم از اشپزخانه خارج میشوم و سمت اتاقم میروم. بسختی حاضر میشوم و بهترین روسری ام را سرمیکنم.حدود نیم ساعت میگذرد که زنگ در خانه مان به صدا در می اید.از پنجره خم میشوم و بیرون را تماشا میکنم.تو پشت دری.تیپ اسپرت زده ای!چادرم را از روی تخت برمیدارم و از اتاقم بیرون مےآیم.مادرم در را باز میڪند و صدایتان ر امیشنوم _ سلام علیکم.خوب هستید! _ سلام عزیز مادر! بیاتو! _ نه دیگه!اگرحاظرید لطفا بیاید که راه بیفتیم _ منکه حاضرم! منتظراین... هنوز حرفش تمام نشده وارد راهرو میشوم و میپرم جلوی در! ↩️ ... #📡 رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
❂○° °○❂ 🔻 قسمت حالےبرای گفتن دیوان شعر نیست یڪ مصرع وخلاصه:تو را دوست دارمت دستےڪه سالم است را سمت صورتت مےآورم تا لمس کنم چیزی را که باور ندارم. اشڪهایت!چند بار پلک میزنم.صدایت گنگ و گنگ تر میشود.. _ ریحان!.ریحا...ری.. و دیگر چیزی نمیبینم جز سیاهی! چیزی نرم و ملایم روی صورتم کشیده میشود.چشمهایم را نیمه باز میکنم و میبندم.حرکات پی در پی و نرم همان چیز قلقلکم میدهد.دوباره چشم هایم را نیمه باز میکنم .نور اذیتم میکند.صورتم را سمت راست میگیرم  نجوایـےرا میشنوم: _ عزیزم؟صدامو میشنوی! تصویر تار مقابل چشمانم واضح میشود.مادرم خم میشود و پیشانےام رامیبوسد. _ ریحانه!؟مادر! پس چیزنرم همان دستان مادرم است. فاطمه کنارش نشسته وبابغض نگاهم میکنم.پایین پایم هم علےاصغر نگاه معصومانه اش را بمن دوخته.از بوی بیمارستان بدم می آید!نگاهم به دست باندپیچی شده ام می افتد و باز چشمهایم را با بـےحالے میبندم .... زبری به کف دستم کشیده میشود.چشمهایم را باز میڪنم.یک نگاه خیره و اشنا که ازبالای سر مرا تماشا میکند. کف دست سالمم را روی لب هایت گذاشته ای!خواب میبینم!؟چندبار پلک میزنم.نه!درست است.این تویـے!باچهره ای زرد رنگ و چشمانےگود افتاده.کف دستم را گاها میبوسی و به ته ریشت میکشے!  به اطراف نگاه میکنم.توی اتاق توام! یعنـےمرخص شدم!؟صدایت میلرزد.. _ میدونی چند روز منتظر نگهم داشتی! ناباورانه نگاهت میکنم _ هیچ وقت خودمو نمیبخشم. یک قطره اشک مژه های بلندت را رها میکند. _ دنبال چی هستی؟چیو میخواستی ثابت کنی!.اینکه دوست دارم؟آره! ریحان من دوست دارم... صدایت میپیچد و... وچشمهایم را باز میکنم.روی تخت بیمارستانم پس تمامش خواب بود! پوزخندی میزنم و از درد دستم لب پایینم را به دندان میکشم. چند تقه به در میخورد و تو وارد میشوی با همان چهره زرد رنگی که در خواب دیدم.اهسته سمتم می آیـے،صدایت میلرزد: _ بهوش اومدی! چیزی نمیگویم.بالای سرم مےایستے و نگاهم میکنی.درد را در عمق نگاهت لمس میکنم _ چهار‌ روز بیهوش بودی!خیلےازت خون رفته بود..نزدیک بود که... لب هایت میلرزد و ادامه نمیدهی.یک لیوان برمیداری و برایم آب میوه میریزی.. _ کاش میدونستم کی اینکارو کرده... باصدای گرفته در گلو جواب میدهم.. _ تو اینکارو کردی! نگاهت در نگاهم گره میخورد.لیوان را سمتم میگیری.بغض را در چشمهایت میبینم... _ کاش میشد جبران کنم.. _ هنوز دیر نشده..عاشق شو! من نه آنم که به تیغ از تو بگردانم روی امتحان کن به دوصد زخم مرا،بسم الله _ هنوز دیر نشده!عاشق شو! گرچه میدانم دیر است!گرچه احساس خشم میڪنم با دیدنت!اما میدانم در این شرایط بدترین جبران برایت لمس همین عشق است!دهانت را باز میڪنےڪه جواب بدهـے ڪه زینب با همسرش داخل اتاق مےآیند.سلام مختصری میڪنےو با یڪ عذرخواهےکوتاه بیرون میروی.. یعنےممڪن است در وجودت حس شیرین عشق بیدار شده باش ‌♡♡♡♡♡♡♡ بیسکوئیت ساقه طلایـےام را در چای فرو میبرم تانرم شود.ده روز است از بیمارستان مرخص شده ام.بخیه های دستم تقریبا جوش خورده.اما دکتر مدام تاکید میکند که باید مراقب باشم.مادرم تلفن به دست از پذیرائے وارد حال میشود و با چشم و ابرو بمن اشاره میکند.سرتکان میدهم که +یعنےچے!؟ لب هایش را تکان میدهد که + مادر شوهرته!..دست سالمم را کج میکنم که یعنے+چیکار کنم!؟..و پشت بندش با لب میگویم+پاشم برقصم؟ چپ چپ نگاهم میکند و با دستےکه ازاد است اشاره میکند+ خاک توسرت! بیسکوئیتم درچای میفتد و من درحالےڪه غرغر میکنم به آشپزخانه میروم تا یک فنجون دیگر بریزم.که مادرم هم خداحافظی میکند و پشت سرم وارد اشپزخانه میشود. _ اینهمه زهرا دوست داره!تو چرا یه ذره شعور نداری؟ _ وا خب مامان چیکار کنم!؟پاشم پشتک بزنم؟ _ ادب نداری که!...زود چاییتو بخور حاضر شو. _ کجا ایشالا؟ _ بنده خداگفت عروسم یه هفتس توخونه مونده.میایم دنبالتون بریم پارکی جایے...هوا بخوره!دیگه نمیدونه چقد عروسش بےذوقه! _ عی بابا!ببخشید که وقتی فهمیدم ایشونن ترقه در نکردم.خب هرکس یجوره دیگه! _ اره یکیم مثل معتادا دستشو بهونه میکنه میشینه رو مبل هی بیسکوئیت میکنه توچایـے. میخندم و بدون اینکه دیگر چیزی بگویم از اشپزخانه خارج میشوم و سمت اتاقم میروم. بسختی حاضر میشوم و بهترین روسری ام را سرمیکنم.حدود نیم ساعت میگذرد که زنگ در خانه مان به صدا در می اید.از پنجره خم میشوم و بیرون را تماشا میکنم.تو پشت دری.تیپ اسپرت زده ای!چادرم را از روی تخت برمیدارم و از اتاقم بیرون مےآیم.مادرم در را باز میڪند و صدایتان ر امیشنوم _ سلام علیکم.خوب هستید! _ سلام عزیز مادر! بیاتو! _ نه دیگه!اگرحاظرید لطفا بیاید که راه بیفتیم _ منکه حاضرم! منتظراین... هنوز حرفش تمام نشده وارد راهرو میشوم و میپرم جلوی در! ↩️ ... کانال شهید تاسوعایی مدافع حرم آل الله (ابا حنانه) روح الله_طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺