بسم الله الرحمن الرحیم
مستند داستانی کف خیابون(2)
✍ نویسنده:محمد رضا حدادپور جهرمی
«قسمت بیست و هفتم» بخش دوم
[ سیستم خودمم روشن کردم تا بتونم ضمن بازجویی از مهناز، به کارای بچه ها هم برسم.
همون لحظه دیدم عمار پیام داده و نوشته:«محمد اگه بتونی حدود ساعت 9 یه وقت خالی کنی که با هم بشینیم یه مسئله را کامل بررسی کنیم!»
نوشتم: «کجا؟ چی شده؟»
فورا نوشت: «خوب شد پیاممو خوندی! محمد یه کم گیج شدم. فهمیدم که حدود 19 نفری که کارشون عمل جراحی خاص و سخت صورت هست، 5 نفرش در شیراز مستقر هستند. یکی دو نفرشون که باهاشون صحبت کردم، از یه دکتر باهوش و سن بالا حرف میزنن که سالی سه ماه میاد ایران و برمیگرده. رفتم چک کردم ببینم این کیه؟ با اداره کل ......... که مراجعه کردم، دیدم فعلا درخواست ویزا برای ایران نکرده!»
نوشتم: «چند سالشه؟»
گفت: «74 سالشه و معمولا کارای غیر قانونی با پول ها و مخارج هنگفت انجام میده و در طول این سه ماه، به اندازه کل سال این 5 نفر کار میکنه و برمیگرده انگلستان!»
گفتم: «عمار برنامه مشخصی برای سفراش داره؟»
گفت: «اینم پرسیدم. میگن وقتی تعداد مراجعینش بشه صد نفر میاد!»
گفتم: «تو هم به همون چیزی فکر میکنی که من فکر میکنم؟»
گفت: «اصلا به خاطر همین میخوام پول 29 نفر را پیش پرداخت کنم تا رخ نشون بده!»
گفتم: «باشه. کاراش را تنظیم کن. ببین میتونی همین هفته بکشونیش شیراز؟»
گفت: «محمد دیگه اینقدر هم هول نباش که شک میکنه. البته من نباید این چیزا را بهت بگم.»
گفتم: «بگو شو داریم. بگو قراره شوی عربی بریم امارات و پخش عربست داریم. بگو اگه کارش تمیز باشه میتونیم اقامت دائمش را درست کنیم. نمیدونم یه چیزی سر هم کن دیگه!»
گفت: «باشه اما محمد شاید این اون نباشه ها! بالاخره ریسکه!»
گفتم: «خب اگر هم نباشه، دو دستی میذاریمش در طبق اخلاص و میدیمش ناجا و اونا خودشون بلدند با این جونورها چیکار کنن! فقط عمار! گفتی جواز باطله دیگه؟ ینی دکترها به خاطر حسادتشون نگفته باشن!»
عمار نوشت: «حاجی چه میدونم! اما فکر نکنم با دادن اطلاعات اشتباه و یه مشت حدسیات و دروغ به مامور امنیتی، قصد بیچاره کردن خودشون و بریدن نون دونیشون داشته باشن!»
گفتم: «باشه ... پس فعلا به من نیازی نداری. خودت مخشو بزن و کارای واریز و این چیزا انجام بده تا من به این متهمم برسم. فقط لطفا به بانک خارجی واریز نکن. بگو اربابم اجازه دلار و بانک خارجی نداده. گفته اطمینان نداریم.»
عمار نوشت: «چشم اررررررباب!! یا علی» ]
ادامه دارد...
✅ دلنوشته های یک طلبه
@Mohamadrezahadadpour
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane
🕊🌺
:
#خواهر_شهید ابراهیم هادی میگفت یک روز موتور شوهرخواهرم را از جلوی منزل مان دزدیدند، عده ای دنبال دزد دویدند و موتور را زدند زمین. ابراهیم رسید و دزد زخمی شده را بلند کرد، نگاهی به چهره وحشت زده اش انداخت و به بقیه گفت: اشتباه شده! بروید.
ابراهیم دزد را برد درمانگاه و خودش پیگیر درمان زخمش شد. آن بنده خدا از رفتار ابراهیم خجالت زده شد. ابراهیم از زندگی اش سوال کرد، کمکش کرد و برایش کار درست کرد. طرف نماز خوان شد، به جبهه رفت و بعد از ابراهیم در جبهه #شهید شد...
✅اگر مثل #ابراهیم_هادی هنر جذب نداریم، دیگران را هم دزد نکنیم.
🌸💕🌸💕🌸💕🌸
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane
🕊🌺
بسم الله الرحمن الرحیم
مستند داستانی کف خیابون(2)
✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
«قسمت بیست و هشتم» بخش اول
گفتم : ببین خانوم! برگه استعلام نت و ایمیل و پیامکها و زنگ خورت از سه خطی که داری و خلاصه همه چی اینجا تکمیله... واسه تشکیل و تکمیل پرونده حتی نیازی به خودتم ندارم... قاضی و صدور حکم و... هم کاری نداره واینقدر خدارو شکر دستمون پر هست که بدونیم جرمت چیه و حکمت چیه؟ پس بذار همه چی به خوبی و خوشی بگذره.
بازم هیچی نگفت! صدای تنفسش هم معمولی شده بود... ینی ی کم بوی ترس هم می داد ولی بهتر شده بود.
گفتم : برام از سال 95 بگو... وقتی برج 8 وارد تلگرام شدی و بعد از دوماه، سر از کانال های مربوط به طرفداران کوروش درآوردی! همه چیزو برام بگو... از اول و شمرده شمرده...
یه کم چشماشو مالوند... یه نفس کشید... گفت : اجازه هست یه کم آب بخورم؟
گفتم : بفرمایید. از پشت سر یه لیوان آب بهش دادم... تا تهش یه نفس خورد ولیوان را گذاشت روی میز کنارش.
بعد شروع به صحبت کرد و گفت : خیلی وقته که اسم کوروش برام جذابیت داره... وقتی که کانالشون دیدم و اسم کوروش و کمپین دوستان کوروش و ایرانیان بدون مرز واین چیزا را شنیدم، فورا جوین شدم و تصمیم گرفتم دنبال کنم.
گفتم : از اسم کوروش خاطره داری؟ میخوام علت علاقه و توجه به اسم کوروش را بدونم!
گفت : خاطره آنچنانی نه... برمیگرده به دوران دانشجوییم... حاج آقای نهاد رهبریمون یه شب واسه نماز اومده بود خوابگاهمون... از این آخوند جوونا که همیشه میخوان همه رو جذب کنن ... همیشه هم حواسشون به همه چیز و همه جا هست ... از اونایی که زود میفهمن که دخترایی که ازشون زیاد سوال می پرسن، دارن اونا را دست میندازن واینا... هیچ ربط هم نداشت... داشت احکام میگفت... من و دوستام اون شب رفته بودیم... چون شنیده بودیم اون شب نهاد قراره کیک و آبمیوه بده و ماهم حوصله شام درست کردن نداشتیم...
خلاصه نمیدونم چی شد که وسط احکامش یهو گفت مثل جوجه فکلیا که هی اسم کوروش موروش میارن و آروغ روشنفکری میزنن نباشین و یه کم فکر کنین و اهل مطالعه باشین.
آقا ما رو میگی؟! یکی از دوستام که اسمش تهمینه بود، شروع کرد وحاجی را بست به مسلسل!
گفتم: لطفا دقیق تر بگو ببینم یادته چه مکالماتی اون شب شنیدی که ترغیب شدی به کوروش و اینا؟!
گفت: خب تهمینه دختر اهل مطالعه و ارومیه ای بود... تعریف حاجی را از دختر بسیجیا و حزب الهی ها شنیده بود و میخواس ببینه حاجی چند مرده حلاجه که حاجی اون شب سوتی داد و دست گذاشت رو نقطه حساس فکر تهمینه!
ما هم عشقه هیجان... هی واسه تهمینه کف میزدیم و سوت و ماشالله ماشالله...
و دختر بسیجیا هم واسه حاجی صلوات و تکبیر و این چیزا...
چه شبی شد اون شب....
[ همون لحظه سعید اومد رو خطم و نوشت: «حاجی دیگه کار از الله اکبر گذشته. دیشب از محله هاشمی مشهد ریختن بیرون و علنا توهین و افترا و زد و خورد شده!»
برای سعید نوشتم: «چی میخوای بگی؟»
نوشت: «از لحظه ای که داشت این اتفاق علنی میشد و رخ میداد، چیزی حدود 20 تا پیج اینستا لاو کرده بودند و پخش زنده داشتند. همون لحظه در همه گروه های واتساپی که دیروز خدمتتون عرض کردم، به صورت اخبار لحظه ای و با رویکرد تحریک و تهییج اذهان بقیه شهرها شروع کردن و تا حدی هم موفق بودند.»
نوشتم: «الان سر بازجویی این بابام. بعدا بیشتر صحبت میکنیم. فقط بگو ببینم بیشترین شعارشون چی بوده؟»
گفت: «از نظر درصد فراوانی، شعارهای «ای شاه خوبان برگرد به ایران ... عمامه داران ...... تو ایران» و «نه غزه و نه لبنان ... جانم فدای ایران!» و «ننگ ما ننگ ما امام جمعه ما» بیشتر پخش شد!
نوشتم: «با مجید بشینید خط و ربط پیامها و هل دادن کک اعتراض به شهرهای دیگه مخصوصا شیراز پیدا کنین. ضمنا دیگه خوابگاه نرید که همین جا از امشب باید شیفت بایستیم.» ]
مهناز ادامه داد و گفت: «تهمینه به حاجی گفت اولا فکلی باشم و دلم پاک باشه شرف داره به اینکه چادری باشم و با پسرای بسیج دانشگاه، قرار خواهر برادری بذارم!
دوما کوروش موروش جد و پدر نسل آریایی! مگه ما می گیم علی ملی... که شما می گید کوروش موروش.
سوما کی گفته اهل مطالعه و فکر نیستیم؟! حاجی حاضری با هم مناظره کنیم تا معلوم بشه کی اهل مطالعه نیست؟
ماواسه تهمینه سوت زدیم و کف و حسابی شلوغش کردیم.
ما همه نگاه به حاجی انداختیم... حاجی یه گلویی صاف کرد ودر جواب مسلسل تهمینه، انواع و اقسام بمب خوشه ای را ریخت روی سرش و رو سر ماها که داشتیم به تهمینه حال میدادیم.
ادامه دارد...
✅ دلنوشته های یک طلبه
@mohamadrezahadadpour
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane
🕊
🔸شهـردار طـراز انقـلاب
بعـضی وقـتها میشـد ڪہ مـهـدی شـب بہ منـزل نـمیآمـد چـندبـار از او پـرسیـدم، ولی جـواب قـانع کننـده ای نمـیداد ...
تـا اینڪہ یڪ شـب ڪہ بـاران شـدیـدی میبـاریـد و هـرلحـظه هـم بیـشتـر میشد،
مهـدی از جـا بلنـد شـد و گـفت :« دیـگه بایـد بـرم .» گـفتـم :« ڪجا؟ »
گـفـت :« جـای بدی نمـیرم، نپـرس .»
نمیخـواست چـیزی بگـوید، امـا آنقدر اصـرار ڪردم ڪہ گفت :« بلنـدشو بـاهم بریـم ببیـن ڪجا میـرم .»
آن موقـع مهـدی شهـردار ارومـیه بود و مـن هـم معـاونش بـودم. رفتـیم تـا رسیدیـم به یڪ محلهٔ حلبی آبـاد، گفتم :« اینجا اومدی چیڪار؟»
گـفت :« روی زمیـن رو نمیبیـنی چقـدر آب جمـع شـده ؟ مـا شهـردار ایـن شهریـم، بایـد جـوابگـو باشـیم .»
از ماشـین پیـاده شـد و رد آب را گرفـت تـا بہ درب منـزلی رسیـد در زد پیـرمـردی در را بـاز ڪرد. مهـدی سـلام ڪرد و گـفت :«حـاج آقـا ! ایـن آب داره میـره تـو خـونهی شـما، مـا اومـدیم.. » پیـرمـرد ڪہ عصـبانی بـود گـفت:«اومـدی اینـجا ڪہ چـی؟
اومدی بگی خونم داره خراب میشه ؟» و هـرچه دلـش خـواست به شهـردار و شهـردار چـی ها گـفت : بعـد هـم در را محـڪم بـست و گـفت : «بـرو خـدا روزیتـو جـای دیگـه بـده» مـردم بـا شنیـدن صـدای فریـاد پیـرمـرد جمـع شـدنـد.
مـهـدی از آنهـا خـواست یڪ بـیل بیـاورنـد. بیـل را ڪہ آوردنـد، هـمراه مـهـدی مسـیری بـرای آبـی ڪہ بہ داخـل خـانهی پیـرمـرد میرفـت بـاز ڪردیم و از ورود آب بہ منزل او جلوگیـری ڪردیـم ، ایـنڪار تـا نزدیڪیهـای اذان صبـح طـول ڪشید ..
📚 نمیتـوانست زنـده بمـاند
[ خاطرات #شهید_سردار_مهدی_باکری ]
📇 انتشارات یازهرا (س)
✅ با خوبان همنشین شویم تاخوب شویم 👇👇👇
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane
🕊🌺
🌹یازهرا🌹