eitaa logo
❤️اباالفضلی‌ام‌افتخارمه❤️
1.3هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
4.9هزار ویدیو
184 فایل
اَلسّلامُ عَلیک یاأبَاالْفَضْلِ الْعَبّاسَ یابْنَ أمِیرِالمُؤمِنِینَ 🌺اینستاگرام https://instagram.com/abalfazleeaam?igshid=je9syv0r6w83 ارتباط باادمین👇تبادل @yadeshbekheyrkarbala
مشاهده در ایتا
دانلود
كم من مُبتلى استنجد بها فجاءته سحائب النجدة الإلهية من حيث لا يحتسب.. 🖤 @abalfazleeaam
🐄🐓🐕🐑🐫🐘🦏🦍🐆🐅🐈🐎 🤔وقتی حیوانات صدا میزنند چه میگویند⁉️ 🐦 پرستو چه می‌گوید؟ 🐦 🐦وَ اذا صَاحَتِ الْخُطَّافَةُ فَانَّهَا تَقْرَأُ سُورَةَ الْحَمْدِ وَ تَقُولُ: 📣يا قابِلَ التَّوْبَةِ التَّوَّابِينَ يا اَللَّهُ لَكَ اَلْحَمْد 🐦هرگاه پرستو صدا می کند سوره حمد را می خواند، و می گوید: 📣ای قبول کننده توبه توبه کننده گان ای خدا! حمد و ثنا تنها برای توست. 📔منبع :تفسیر صدای حیوانات 🐇🐩🐐🐪🦌🐃🐁🐳🦀🐥🦅🕷 🖤 @abalfazleeaam
⚜دل اگر یار نبیند جگرش میسوزد ⚜جگرم سوخت زِ بس خواب حرم را دیدم 🎀ابـــــاالفضـــــلی ام افتخـــــارمهـــــ🎀 ‌ ★٭ @abalfazleeaam ٭★
⚜وقت خواب است و دلم پیش تو سرگردان است ⚜شب بخیر ای حرمت شرح پریشانی ما 🎀ابـــــاالفضـــــلی ام افتخـــــارمهـــــ🎀 ‌ ★٭ @abalfazleeaam ٭★
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎆✨🌙--------------------🌟 بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد اللهم عجل لولیک الفرج 🎆✨🌙✨‌‌--------------------🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاطره دکتر محمدترکمن از روزی که سردار سلیمانی صاحب نوه های دوقلو شد😍🌸 «چند سال قبل سردار سلیمانی صاحب نوه های دوقلو شدند. نوزادان در بیمارستانی که من یکی از پزشکان اطفالش بودم، زودتر از موعد به دنیا آمدند. نارس بودند و وزن بسیار کمی داشتند. باید مدتی بستری میشدند😢. این افتخار نصیب من شد که پزشک نوزادان شوم. این چند روز کافی بود برای گذراندن یک ترم فشرده اخلاق در کلاس درس سردار 🌹 راستش تا آن زمان فقط از رشادت سردار و دلاوری های او در جنگ با داعش شنیده بودم، نامش برایم تداعی کننده حس خوب امنیت بود اما دومین چهره نظامی ایران با انسان دوستی و معرفت و تواضعش چهره ای ماندگار را در ذهن من و پرستاران بیمارستان تصویر کرد؛ نمادی از یک انسان واقعی.» 👌 نوه های حاج قاسم سلیمانی به دلیل شرایط خاص باید مدت کوتاهی در بخش ایزوله بیمارستان بستری میشدند اما اتاق ایزوله خالی نداشتیم. با مادر یکی از نوزادانی که شرایط فرزندش بحرانی نبود، صحبت کردم و گفتم تا سه ساعت دیگر یکی از اتاق ها خالی میشود. با صدای آرام گفتم نوه های سردار سلیمانی در بیمارستان ما هستند🤭 و اتاق ایزوله خالی برای بستری کردنشان نداریم، وضعیت فرزند شما هم که رو به بهبود است. اگر موافق باشید بچه ها را در این اتاق ایزوله بستری کنیم. مادر کودک تا اسم سردار سلیمانی را شنید از جا پرید و گفت چرا که نه😍!‌ سراسیمه خودش را به راهروی اصلی بیمارستان رساند که سردار را ببیند و در حال حرکت گفت: عمری که حاج قاسم سلیمانی وقف آرامش و امنیت ما کرده با چی جبران میشود. این کمترین و بی مقدار ترین کار است.»😔 اتاق را خالی کردیم و به سردار گفتم همین حالا نوزادان را بستری می کنیم. ایشان تا ماجرا را شنید گفت: دست نگه دارید. چرا این کار را کردید😳 یک نوزاد بیمار را از اتاق ایزوله بیرون آوردید تا نوه های من را بستری کنید⁉️ هیچ تفاوتی بین بچه های من و دیگران نیست☝️ لطفا آن نوزاد را به اتاق ایزوله برگردانید ما هم صبر می کنیم تا اتاق خالی شود، مثل بقیه بیماران❗️ گفتم: سردار! مادر آن بچه تا شنید میخواهیم نوه های شما را بستری کنند، خودش اصرار به خالی کردن اتاق ایزوله داشت❗️اما ایشان گفتند نه آقای دکتر! کاری که گفتم را انجام دهید. بچه را به اتاق برگردانید.☝️ کاری که سردار گفت را انجام دادم. خانواده دومین فرد نظامی کشور سه ساعت در بیمارستان مثل بقیه مردم منتظر ماندند تا اتاق ایزوله خالی شود و این درس بزرگی بود برای من👌 البته تماشای این حجم از تواضع و فروتنی به ماجرای بستری ختم نشد. در این چند روز که سردار در بیمارستان بودند کلاس درس معرفت حاج قاسم برقرار بود. روز دوم، سردار برای ملاقات فرزندشان و دیدن دوقلوها به بیمارستان آمدند🚶 نمیدانم مقدمات امنیتی برای حضور ایشان در مکان های عمومی را چطور فراهم میکردند⁉️ هر چه که بود سردار ساده و بی تکلف از همان جلوی در بخش وارد شدند. پرستارها خوشحال بودند از دیدن سردار ولی روی اینکه جلو بروند را نداشتند. اما سلام و احوالپرسی ساده و صمیمی حاج قاسم یخ پرستاران را آب کرد و در چشم بر هم زدنی همه پرستاران بخش دور ایشان حلقه زدند☺️. قرار شد عکس یادگاری بگیریم. دقت نظر سردار برای من خیلی جالب بود❗️. همه پرستاران بخش اطراف ایشان جمع شدند و آماده برای گرفتن عکس، هنوز عکس یادگاری ثبت نشده بود که سردار به انتهای سالن اشاره کردند. یکی از نیروهای خدماتی در حال تِی کشیدن سالن بود، سردار ایشان را صدا کردند و گفتند شماهم در عکس یادگاری ما باشید🌹 حال بچه ها خوب شد و از بیمارستان مرخص شدند اما من توفیق پیدا کردم که یک بار دیگر در مطب، پذیرای سردار باشم خانواده دوستی حاج قاسم برای من خیلی جالب بود. با مشغله فراوانی که داشتند و مسئولیت های مهم و سنگینشان، برای اطمینان از سلامت نوه ها چند بار به بیمارستان آمدند❗️ و وقتی هم که بچه ها از بیمارستان مرخص شدند، همراه دوقلوه ها به مطب آمدند. آن روز مطب خیلی شلوغ بود، شلوغ تر از همیشه. بعد از ورود سردار به مطب، منشی من را خبردار کرد و از اتاق بیرون آمدم. سلام و احوالپرسی و راهنمایی شان کردم به داخل اتاق؛ ایشان یکی از نوه ها را درآغوش گرفته بودند و بفرمای من را قبول نکردند❗️و گفتند: به خانم منشی سپردم اسم ما را در نوبت ویزیت بگذارد. منتظر می‌مانیم☝️ تا نوبتمان بشود. من شرمنده شدم و حرفی برای گفتن باقی نماند. سردار مثل بقیه بیماران در مطب نشستند تا نوبتشان شود. دوقلوها را ویزیت کردم و لحظه آخر اجازه خواستم عکس یادگاری با ایشان داشته باشم.📸 روزی من از آخرین دیدار سردار سلیمانی یک انگشتر بود. هدیه ای که ایشان به من دادند و گفتند آقای دکتر شغل مقدسی دارید🌹 انگار به زبانم قفلی زده بودندونمی دانستم بایدچه بگویم.از همان رو انگشتر را دستم کردم و عهد بستم دین این انگشتررا به صاحبش تاآخرعمراداکنم.. @abalfazleeaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚫️ یا فاطمة الزهرا (س) "بیت المقدس" بود ، آنجا که درش سوخت با آتشِ آن ؛ عرش هم دور و برش سوخت اصلا محال است اینکه آب آتش بگیرد آنقدر هیزم بود که ، آب آخرش سوخت باغِ بهشتی زیر پای مادران است بیچاره طفلی که در آتش باورش سوخت "انسیة الحورا" کجا و "دست ابلیس" ؟! آنقدر محکم زد که چشمان ترش سوخت آنقدر بالا رفت ، آتش تا که آخر ... ابریشمی که داشت بر روی سرش سوخت حفظ حجابش داشت کم کم سخت می‌شد آن مادری که بین آتش معجرش سوخت در کنده شد با ضربه‌ی پای لگدکوب مادر زمین افتاد و کل پیکرش سوخت آنقدر محکم زد که بار شیشه افتاد آنکه زمین افتاد هم با مادرش سوخت وقتی تمام آرزوهایش زمین خورد ... در آتشِ داغِ برادر ، خواهرش سوخت چشمان خود را بست ، مردِ جنگ خیبر آنجا که دستش بسته بود و همسرش سوخت با ریسمان بستند ، آیات خدا را بردند قرآن را ؛ همینکه کوثرش سوخت حتی خدا هم گریه کرد آن ساعتی که ... در بین آتش دختر پیغمبرش سوخت 📝رضا_قاسمی 🖤 @abalfazleeaam