8.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ظهر امروز رو با گوشدادن به تلاوت آیه ۱۰۲ سوره انعام با صدای استاد سعیدیان شروع کنیم. 🌻
#مسطورا
#فرصت_زندگی_با_آیهها
8.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آمادهاید آیه ۱۰۲ سوره انعام رو با هم حفظ کنیم؟ پس لطفا هفتمین قسمت از #مدرسه_حفظ رو ببینید.
#مسطورا
#فرصت_زندگی_با_آیهها
9.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مواظب باشیم کسی بهمون آدرس اشتباه نده، همهکارهی این جهان خداست...
بشنویم صحبتهای حجت الاسلام حاج ابوالقاسم رو درباره آیه ۱۰۲ سوره انعام 🌱
#مسطورا
#فرصت_زندگی_با_آیهها
7.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تنها قدرتمند عالمم
قسمت هفتم کتاب صوتی مسطورا با صدای خانم فضه سادات حسینی
#مسطورا
#فرصت_زندگی_با_آیهها
2.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تا همین هزار و چهارصد سال پیش مردهای گنده هم عروسکبازی میکردن!
ویدیوی جذاب آیه امروز رو با هم ببینیم
#مسطورا
#فرصت_زندگی_با_آیهها
11.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با هزارتا نسخه حالت بهتر نمیشه، بدتر میشه!
نکات استاد چیت چیان در مورد آیه ۱۶۲ سوره انعام رو بشنویم و بهشون فکر کنیم 🌻
#مسطورا
#فرصت_زندگی_با_آیهها
2.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بشنویم آیه ۱۶۲ سوره انعام رو با تلاوت زیبای قاری خوب کشورمون، استاد سعیدیان. 🌻
#مسطورا
#فرصت_زندگی_با_آیهها
5.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آمادهاید آیه امروز رو حفظ کنیم؟ پس بسم الله! #مدرسه_حفظ اینجاست تا کمکتون کنه
#مسطورا
#فرصت_زندگی_با_آیهها
7.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدا باید همهجای زندگیت جریان داشته باشه....
حاج آقا حاج ابوالقاسم نکات جالبی رو درمورد آیه ۱۶۲ سوره انعام میگن که شنیدنشون به تبیین هر چه بیشتر آیه امروز خیلی کمک میکنه. بشنویمشون
#مسطورا
#فرصت_زندگی_با_آیهها
7.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
توحید در زندگی
قسمت هشتم کتاب صوتی مسطورا با صدای خانم فضه سادات حسینی
#مسطورا
#فرصت_زندگی_با_آیهها
3.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این لحاف چهلتیکهس یا زندگی؟! 🥴
یه نگاه متفاوت و جذاب به آیه ۱۶۲ سوره انعام. ببینیم و برای بقیه هم بفرستیم 😇
#مسطورا
#فرصت_زندگی_با_آیهها
صدای دزدگیر ماشینش را که میشنوم. سریع کتابی برمیدارم و توی زاویهی مناسبی که از همان جلوی در هم، عصبانیتم پیدا باشد مینشینم.
کلید را که توی در میاندازد، برای بار آخر ساعت را نگاه میکنم، تا یادم نرود برای عصبانی بودن، دلیل کافی دارم.
رضا اما مثلِ همیشه است.
سلانه سلانه دورم میچرخد و از همه چیز حرف میزند. چقدر دلم برایش تنگ شده بود ولی نباید اجازه بدهم این از عصبانیتم کم کند. حرفش را میبُرم
_ اونوقت امروز کجا بودید که ترجیح دادید خونه نباشید؟
نیشخند شیطنتآمیزی میزند.
+ انقدر دلت تنگ شده بود برام؟
از این شوخیهای بینمکِ زن و شوهری بیشتر کفری میشوم.
_نه، اصلا برام اهمیتی نداره، مثلِ تو!
میفهمد اوضاع شوخیبردار نیست. چشمهایش مهربانتر میشود و کنارم مینشیند.
+ عزیز دلم، بهت گفته بودم که چند تا از بچهها وضعیت درسشون خوب نیست
با صدای بلند حرفش را قطع میکنم
_ رضا! مگه همین تازگیها مدیرتون توبیخت نکرده بود که چرا به جای ۶ ساعت، ۹ساعت وایمیستی؟ مگه پدر و مادرهاشون شاکی نشدن که میخوان بفرستنشون کارگری و نمیخوان درس بخونن؟ برای چی اینکارها رو میکنی؟ کی قَدرت رو میدونه؟
غر زدنهای یک نفسم که تمام میشود، تازه به خودم میآیم. ضربانِ قلبم بالا رفته و عرق سرد روی پیشانیام نشسته. رضا اما هنوز همانطور مهربان تماشایم میکند.
لیوان آب سردی دستم میدهد و خودش دستش را روی شکمم میکشد.
_ این بچهها امانتِ کسِ دیگهای هستن پیشِ من، نه امانتِ آقای مدیر. مثلِ این فسقلیِ توی شکم شما.
#مسطورا
#فرصت_زندگی_با_آیهها