eitaa logo
عباس موزون
50.8هزار دنبال‌کننده
988 عکس
2.3هزار ویدیو
8 فایل
مدیرکانال: عباس موزون ✍️پیشینه: پژوهشگر نویسنده تهیه کننده کارگردان مجری تلویزیون گوینده رادیو ✍دانش ها: کارشناسی: مهندسی تکنولوژی کارشناسی: کارگردانی سینما کارشناس ارشد: مدیریت اجرایی دکتری: مدیریت رسانه دانشجوی دانشگاه تهران ☎روابط عمومی @My_net_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
29.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و چهارم فصل چهارم) 🔸زمانی متوجه شدم که تو چه زمانی هستم که از پشت اسب اومد بیرون... مَشکش رو دیدم، اونجا یه نهیبی به من زد ، مگه میشه ؟! مگه میشه همچین شخصیتی رو تو به چشم ببینی؟ انگار به من بدون اینکه صحبت کنه گفت ؛آره خودمم اینجا کربلاست روز عاشورا ، برو توام وانستا اینجا 🔸رسالتش این بود که برو تعریف کن برو بگو که اتفاق افتاده، روز عاشورا اتفاق افتاده،کربلا بود کشیده شدم احساس کردم بیشتر از دو طرف ، دورتادورم یه نوریه یه تونل بود .. تولدی که لحظه ای میخوام متولد بشم رو دیدم تو اون تونل 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/mzsv6 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
32.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و چهارم فصل چهارم) 🔸 فیلم طفولیت و مسیر چیزهایی که برام اتفاق افتاده بود رو دیدم. تمام مراحل زندگی رو یعنی سفری که رفتم، درس خوندن، مدرسه، بزرگ شدن تا لحظه‌ای که اون لحظه سوختن و صدای جز جز گوشتم 🔸و بعد دوباره اون حس بدی که از اون روزنه کوچیکی که وارد شده بودم من، خیلی حس بدی بود، دوباره داشت بهم دست می‌داد، فشردگی اصطحکاک بین جسم و یه دیواره خیلی خشن اون دفعه شما سقوط کردی ایندفعه داری کشیده میشی... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/lb0tq 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
24.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و چهارم فصل چهارم) 🔸اون لحظه‌ای که من توی عفونت بودم و تب کردم و تشنج کردم، من که نبودم جسم بوده که تشنج می‌کرده، روز قبلش ظاهراً تماس می‌گیرن با خانواده که چه حالی داره، میگن حالش خیلی بده، ۶۰ درصد سوختگی داره احتمال برگشت نداره 🔸 ایشون (خاله) همسایه‌ها رو، یه همسایه دارن که روحانی هست ایشون و همسایه‌های دیگه رو جمع می‌کنن می‌رن حرم امام رضا (علیه‌السلام) توی صحن طبرسی بودن دقیقا من اینو دیدم من ایشون رو با همسایه‌ها دیدم که «امن یجیب» و دعا می‌خوندن برای سلامتی من، فکر می‌کنم یکی از دلایلی که اون شخصیت می‌گفت تو برمی‌گردی، اون لحظه‌ای بود که اونجا تو حرم داشتن برای من دعا می‌خوندن... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/IU09J 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
27.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و پنجم فصل چهارم) 🔸صبح کمی حالم خوب نبود ناراحت بودم وقتی داشتم می‌رفتم بنّایی، گفتم: مادر من را حلال کن؛ ۳ خرداد ۱۳۹۰ روز مادر بود. در خیابان سعدی داشتم می‌رفتم، سر چهارراه که می‌رسم یک خط واحد بود منم سرعتم کمی بیشتر بود، گفتم رد هستم، اتوبوس به من زد و پرت شدم سرم به زمین خورد موتورم آتش گرفت و کامل از هوش رفتم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/QHh9M 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
30M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و پنجم فصل چهارم) 🔸وقتی به گناهانم رسیدم، بدنم آتش گرفت، آتش می‌گرفت و خاموش می‌شدم... آتش آن دنیا چند برابر اینجاست؛ کسانی بودند که درخواست می‌کردند خدایا ما را برگردان جبران می‌کنیم، دیگر این کار را نمی‌کنیم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/KAp2F 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
22.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و پنجم فصل چهارم) 🔸آنجا که بودم اسمم هر جا در دنیا آورده می‌شد آنجا حاضر می‌شدم. مثلاً مادرم گریه می‌کرد اسمم را می‌برد، حاضر می‌شدم. زن عمو که به مادرم دلداری می‌داد بچه ات خوب میشه برمی‌گرده آنجا بودم. 🔸آنجا مادربزرگم گفت: پسر کوچکم قرار است بیاید پیشم (دایی علی) وقتی برگشتم چیزی نگفتم؛ فقط به همسرم گفتم این دایی من فوت می‌کند ولی به مادرم نگویی. دایی علی بعد اینکه کرونا گرفت و از بیمارستان برگشت به خانه فوت کرد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/fysgS 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
21.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و پنجم فصل چهارم) 🔸یک لحظه رفتم جایی که باغ بود. بهتر بود از باغ قبلی، امامان را، حضرت فاطمه(سلام‌الله‌علیها) و حضرت محمد(صل‌الله‌علیه‌وآله) را دیدم (آن راهنما معرفی می‌کرد) فکر نمی‌کردم برگردم. به من گفتند: می‌خواهیم یک هدیه با مادرت بدهیم چون روز مادر است... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/GeMu4 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
26.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و ششم فصل چهارم) 🔸زمستان سال ۱۳۹۴ روز شنبه قرار بود همایشی شرکت کنم ذهنم کامل درگیر آن همایش بود. همانطور که سر جایم دراز کشیده بودم، حس کردم روی شکمم گرمایی هست. گرمایی غیرطبیعی که این گرما یکدفعه پخش شد زیر دنده‌هایم و آرام آرام بالا می‌آمد. حس کردم نیرو یا فشاری از سمت پهلوهایم دنده‌هایم را فشار می‌دهد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/g7YHv 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
35.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و ششم فصل چهارم) 🔸گرما به گوش‌هایم رسید، یک لحظه صداهای موجود اطرافم متوقف شد! انگار مانعی روی گوش‌هایم بود و این مانع برداشته شد و به جایش نمی‌دانم چه بگویم؛ ندا، صدا یا نوا بود، نجوا مانندی که جدید هست ولی گویا ناآشنا نیست، قبلا جایی شنیده باشم شبیه خاطره خییییلی خییییلی دور، این صدا شبیه به کلمات قرآنی بود و قابل فهم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/PyiAn 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links