14.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت نوزدهم فصل دوم)
🔸سال ۶۲ بود که دوستی داشتیم در روستا به نام سید هادی مهدوی دوست همیشگی من بود خیلی با هم صمیمی بودیم، طوری که سعی میکردیم حداقل هفتهای یکبار در یک کاسه غذا بخوریم.
ایشان به جبهه رفت و شهید شد، من بعد شهادتش دیگر آرام و قرار نداشتم و با اصرار کردن به خانواده عازم جبهه شدم...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/hdret
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۲_قسمت_۱۹_بخش_۱
#نقی_دلدار
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
16.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت نوزدهم فصل دوم)
🔸بعد هفده هجده ساعت که پیدایم کردند، قلبم بر اثر انجماد یخ زده بود.
پرستار لیستی میدهد که همه مجروحان به بخش «آی سی یو» برده شوند، همه مجروحان را معاینه کردند و هر کس به بخشی که لازم بود منتقل شد.
🔸وقتی مرا میبردند که به معراج شهدا انتقال بدهند، لیستی را برداشتند که آن پرستار داده بود با لیست شهدای اینجا، دیدند یک نفر اضافه است...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/uPTiM
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۲_قسمت_۱۹_بخش_۱
#نقی_دلدار
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
3.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت نوزدهم فصل دوم)
🔸در سردخانه خودم را که دیدم گفتم: خدایا اینها مرا کجا میبرند؟ من که زندهام
بارها به آنها که مرا از «آی سی یو» به سردخانه میبردند میگفتم: من زندهام، ولی اصلا به حرفم توجهی نمیکردند.
🔸وقتی بهوش آمدم تازه متوجه شدم من روحم جای دیگری بود جسمم آنجا (سردخانه)
بود، آنجا تازه به خودم آمدم...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/fMNBG
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۲_قسمت_۱۹_بخش_۱
#نقی_دلدار
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
14.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت نوزدهم فصل دوم)
🔸سال ۶۲ بود که دوستی داشتیم در روستا به نام سید هادی مهدوی دوست همیشگی من بود خیلی با هم صمیمی بودیم، طوری که سعی میکردیم حداقل هفتهای یکبار در یک کاسه غذا بخوریم.
ایشان به جبهه رفت و شهید شد، من بعد شهادتش دیگر آرام و قرار نداشتم و با اصرار کردن به خانواده عازم جبهه شدم...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/hdret
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۲_قسمت_۱۹_بخش_۱
#نقی_دلدار
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
16.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت نوزدهم فصل دوم)
🔸بعد هفده هجده ساعت که پیدایم کردند، قلبم بر اثر انجماد یخ زده بود.
پرستار لیستی میدهد که همه مجروحان به بخش «آی سی یو» برده شوند، همه مجروحان را معاینه کردند و هر کس به بخشی که لازم بود منتقل شد.
🔸وقتی مرا میبردند که به معراج شهدا انتقال بدهند، لیستی را برداشتند که آن پرستار داده بود با لیست شهدای اینجا، دیدند یک نفر اضافه است...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/uPTiM
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۲_قسمت_۱۹_بخش_۱
#نقی_دلدار
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
3.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت نوزدهم فصل دوم)
🔸در سردخانه خودم را که دیدم گفتم: خدایا اینها مرا کجا میبرند؟ من که زندهام
بارها به آنها که مرا از «آی سی یو» به سردخانه میبردند میگفتم: من زندهام، ولی اصلا به حرفم توجهی نمیکردند.
🔸وقتی بهوش آمدم تازه متوجه شدم من روحم جای دیگری بود جسمم آنجا (سردخانه)
بود، آنجا تازه به خودم آمدم...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/fMNBG
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۲_قسمت_۱۹_بخش_۱
#نقی_دلدار
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links