ز شوق فصل تابستان ، بهاری را فنا کردم
به قصد سایه بیدی ، گلستان را رها کردم
به غفلت آمدم تا انتهای راه شهریور
کنار روضه رضوان ، به سیبی اکتفا کردم !
گذشتم از کنار خوشه انگور یاقوتی
ننوشیدم ز خونش ، می ، ادایم را قضا کردم
شدم در قید فردا و از امروزم ندیدم هیچ
همان فردا شد امروزم ، مکرر این خطا کردم
رسیدم تا به پاییز و در اندوه زمستانم
وَ من اینگونه عمرم را به دست خود فدا کردم
شعر از #عباس_دمیرچی
@abbasdamirchi
می رسد پاییز و میریزد دلم
بر کدامین برگ ، آویزد دلم
لرزشی افتاده بر اندام باغ
برگ سبزی کو ؟! که برخیزد دلم
بلبل از گل میشود دیگر جدا
سنگ او برسینه ی غم زد دلم
زوزه بادی به دنبال نسیم
با فغان باغ می آمیزد دلم
شعر از : #عباس_دمیرچی
@abbasdamirchi
برگی رهایم
🍁🍂🍁🍂
گم کرده ام چیزی میان فصلهایم
گویی بهاری گم شده در زیر پایم
رنجیده ام از سوز و جور باد پاییز
این سو و آن سو می روم ، برگی رهایم
شعر از : #عباس_دمیرچی
@abbasdamirchi
شوق خزان
از سردی پاییز ، اگر گل نگران است
صد جلوه به رخسار دل انگیر خزان است
امروز اگر پیر شده قامت مجنون
عشقی است که در سینه او تازه جوان است
از چشم خطابین خودت پرده برانداز
هر برگ رها گشته یکی صورت جان است
این فرصت خواب است برای گل و بلبل
فردا که رسد باز زمین در هیجان است
غافل مشو از رنگ خوش برگ درختان
صد قصه ناگفته در این دور زمان است
نوروز اگر دل بَرَد از عالم و آدم
محصول زمستان و یخ و شوق نهان است
با لطف نسیمی خنک از دامن صحرا
عشق است که چون خون به رگی در جریان است
شعر از : #عباس_دمیرچی
@abbasdamirchi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاییز خاطره ها
پاییز ، پر از خاطره ی فصل بهار است
فرسودگی و خستگی از گشت و گذار است
این سردی و افسردگی و زردی رخسار
تفسیر دل غمزده از دوری یار است
افتاده چنین لرزه به اندام درختان
این دلهره ی عشق به هنگام قرار است
عاشق چو رسد بر در منزلگه معشوق
غافل ز خود و دغدغه ی دار و ندار است
ابر است به غرش که دگر حوصله ام نیست
رعدی که زند ، چرخش چشمان نگار است
چون یار نباشد ، چه اثر جامه ی رنگین
بی وقفه در افکندن آن ، بید و چنار است
این عمر گران است که در منزل پاییز
هشدار دهد مرحله ی آخر کار است
شعر از : #عباس_دمیرچی
@abbasdamirchi
آتش عشقت بجان
آذر آمد ، آتش عشقت به جان
گر چه تن می لرزد از سرمای آن
یک نگاهت گرمی صدآفتاب
می شود دل فارغ از قید زمان
شعر از : #عباس_دمیرچی
@abbasdamirchi
ماه آذر
ماه آذر ، ماه جشن رنگهاست
صفحه ، صفحه ، شهرت ارژنگهاست
رعد و برق و سایه ابر و خزان
باد و باران ، زینت آهنگهاست
ماه عشق است و وصال است و قرار
ماه شرح سینه دلتنگهاست
ماه صلح است و صلاح و آشتی
ماه پایان جدال و جنگهاست
ماه جاری گشتن رود زلال
در میانش رقص غَلت سنگهاست
آذر است و ماه پایان فراغ
رفتن یک روزه فرسنگهاست
چیدن انگور آویزان به تیر
ماه محصول خوش *آونگهاست
شعر از : #عباس_دمیرچی
*آونگ : نخی که با آن انگور یا میوه دیگر را جهت نگهداری تا فصل پاییز از تیر سقف آویزان میکنند .
@abbasdamirchi
هدایت شده از Kolanjiniha
هراسی نیست افعیها اگر جمعند در میدان
تماشا کن هنرهای عصای دست موسی را
@kolanjiniha
شب خرداد هم ، یلداست بی تو
تب مرداد ، در سرماست بی تو
چه فرقی میکند شب یا که روز است
رخ خورشید ، ناپیداست بی تو
بیا و رخ نما ای آفتابم
گلستان نیز نازیباست بی تو
کنار مردمِ بسیارم ، امّا
دلم تنهاترین ، تنهاست بی تو
شعر از : #عباس_دمیرچی
اللهم عجل لولیک الفرج
@abbasdamirchi
چیلله گجه سی گّل بیزه تا عومروم اوجالسون
خوشلوق چکلیب صبحه کیمی، غملر آزالسون
قیش گَلدی و قار یاقدی ، سویوق چاتدی اتاقه
گَل قویما وفا ایستیسی بیر لحظه آزالسون
بلبل ایوینی باد خزان ییخدی ، یوموردی
قویما قاناتی برگخزان گونه ، سارالسون
نوروز اولاجاق ، بهمن و اسفند ، گدندی
بیچاره زغالین اوزی قوی قالسی قارالسون
شعر از : #عباس_دمیرچی
@abbasdamirchi
بیا به خانه ما ، هندوانه قسمت کن
ز شعر حضرت حافظ ، ترانه قسمت کن
دلم گرفته بیا ، شوق دیدنت دارم
برای بارش باران ، بهانه قسمت کن
به روی کُنده زانو ، سرم به درد آمد
برای گریه ام اینک ، تو شانه قسمت کن
در این بلندی یلدا ، گره ز مو بگشا
مسیر مبهم شب را ، نشانه قسمت کن
بساط و نقل و نباتی اگر نبوده و نیست
بیا و شهد حضورت شبانه قسمت کن
به دور کرسی مهرت ، بگیر فال مرا
صفای صحبت خود ، عاشقانه قسمت کن
انار مهر و محبت ، بیار و در این جمع
تعلّلی نکن و دانه دانه قسمت کن
در این سراچه غمها ، بیا و از سَرِ لطف
بپاش بذر امید و جوانه قسمت کن
بگیر دلهره و اضطراب و تشویشم
سرور و شور و شعف ، جاودانه قسمت کن
خزان رسید وزمستان دمید و برف آمد
بر این تلاطم دریا ، کرانه قسمت کن
شعر از : #عباس_دمیرچی
@abbasdamirchi
13.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
توفیقی حاصل شد تا در اجتماع میلیونی و بی نظیر مردم تهران برای تشییع سردار سلیمانی عزیز ، ابیاتی از سروده ام در این خصوص را در میدان آزادی بخوانم .
فیلم تهیه شده از طریق دستگاه گوشی همراه توسط دوست عزیزم حاج محمدآقای دمیرچی در میان ازدحام جمعیت است که از کیفیت مناسبی برخوردار نیست .
سلیماندی ؛ بوجور قانه بویاندی
بو سلطاندی که مظلومانه یاندی
سالوب میخانه عشقه هیاهو
شراب نابیدی ، دوشدی جالاندی
توکوپدور قانینی دشت بلایه
دییب لَر عاشقین ، امضاسی قاندی
پراکنده اولوب صحرایه جسمی
آدی قاسم دی و اکبر نشاندی
اولوبدی حضرت زینب (س) فداسی
سینوب قامت ، عَلَم یاتدی ، اماندی
چکردی حسرت فیض شهادت
که قرخ ایل اشتیاقی ، داستاندی
شهید اولدی سرافرازانه سردار
شهید کربلایه میهماندی
یاتوب آرام ، عباس علمدار
نه اولدی ، گوئیا ختم جهاندی
جگرلر قان اولوب ، هجران غمینده
قَلَمدَه یازماقا چوخ ناتواندی
قاچوب پنهان اولوب روباه مکار
گورور کی سینه میز آتش فشاندی
شاعر : #عباس_دمیرچی
@abbasdamirchi