eitaa logo
محسن عباسی ولدی
73.3هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
2هزار ویدیو
356 فایل
صفحه رسمی حجت الاسلام #محسن_عباسی_ولدی متخصص | نویسنده | مدرّس 🌱 مسائل تربیتی و سبک‌زندگی‌دینی 🌐 پایگاه‌های اطلاع رسانی: ktft.ir/v 📬 ارتباط با مدیر: @modir_abbasivaladi 📱نشـانی صفحات مجازی حاج‌آقا در پیام‌رسان‌ها: @abbasivaladi
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃قرار دل‌بی‌قرار کسی بی‌قرار بود. بی‌قراری امانش را بریده بود. پیش هر کسی رفته بود تا دوایی برای دل ناآرامش پیدا کند کسی کاری برایش نکرده بود. امیدهایی که به او داده بودند خیلی زود به یأس مبدّل شده بود. بعد از همۀ این به درِ بسته‌خوردن‌ها آمد پیش من و دوا خواست برای دل بی‌قرارش. از او پرسیدم تا به حال چه نسخه‌هایی برایش پیچیده‌اند. در میان این همه نسخه آخرین نسخه، عجیب مأیوسش کرده بود. به او گفته بودند: یاد خدا آرام‌بخش دل‌هاست. اگر از بی‌قراری خسته‌ای لحظه‌ای از یاد خدا خالی نشو. به او قول داده بودند اگر به یاد خدا باشد بی‌تردید دلش آرام خواهد شد و از بند این همه بی‌قراری نجات خواهد یافت. می‌گفت خیلی دل بسته بودم به این قول و قراری که با من گذاشته شد. شب و روزم شد یاد خدا طوری که حتّی شب‌ها خواب خدا را می‌دیدم. کسی لبم را بی‌حرکت ندید حتّی به خواب هم که می‌رفتم لبم به ذکر خدا تکان می‌خورد. گفته بودند فقط زبانت نه دلت هم باید به یاد خدا باشد و من دربانی گذاشته بودم در درگاه دلم تا یاد هر کسی و هر چیزی غیر از خدا را به دلم راه ندهد. امّا هر چه منتظر ماندم آرام و قرار سراغ دلم را نگرفت و از این راه هم ناامید شدم و حالا رسیده‌ام به آخر خط. در میان حرف‌هایم با او حرف از تو شد و از او پرسیدم آیا وقتی سخن از یاد خدا شد سخن از تو هم به میان آمد یا نه که از پاسخش فهمیدم اصلاً کسی نامی از تو به میان نیاورده. به او فهماندم یاد کردن از خدا بدون یاد تو غفلت اندر غفلت اندر غفلت است و هیچ شباهتی به ذکر ندارد اصلاً خدای بی تو وجود ندارد که بتوان او را یاد کرد چه رسد به این که با یادش آرام گرفت. نام تو که آمد، آرام گرفت دیگر نایستاد و رفت. قربان تو که نامت آرام‌بخش دل‌های بی‌قرار است. شبت بخیر قرار دل‌بی‌قرار! @abbasivaladi
محسن عباسی ولدی
⚽️توپ‌بازی🎾 🔸توپ‏ بازی🏀، از زمزۀ بازی‏ هایی است که یک‌نفره، دونفره، چند نفره و گروهی هم قابل اجراست
4⃣ بایستید👬 و توپ ⚽️را با پا به یکدیگر پاس بدهید. 5⃣ تعدادی بطری🍼 را در کنار هم بچینید. بعد با فاصله‏ ای که در توانایی کودک باشد، بایستید و توپ 🎾را به سمت بطری‏ ها بیندازید. برای این که بازی جذّاب‏تر 😃شود، بطری‏ها را با آب 💦یا خاک، سنگین کنید. توپ هفت سنگ 🎾برای این کار، خوب است؛ امّا با این توپ باید با کمی احتیاط بازی کنید تا به اشیای شکستنی نخورد. 6⃣ دو گروه درست کنید. هر گروهی می‏تواند متشکّل از یک یا چند نفر باشد. توپ‏ ها⚾️ را به تعداد مساوی در میان دو گروه2⃣، تقسیم کنید. خانه 🏠را هم به دو قسمت، تقسیم کنید. هر کدام از این قسمت‏ها، زمین بازی یکی از این دو گروه است. با آغاز بازی، باید هر کسی توپ‏ های خود را به زمین دیگری پرتاب کند. زمانی ⏰را برای بازی تعیین کنید؛ مثلاً سه دقیقه. پس از پایان یافتن زمان، توپ‏ های هر گروه را بشمارید. در این بازی، کسی برنده است که از توپ ‏های خودش تعداد کمتری در زمین او باشد.😉 نوع دیگری از تعیین برنده، شمردن کلّ توپ‏ هاست. هر کسی که توپ کمتری در زمینش بود، برنده است. 😍 این بازی‏، ورزش خوبی برای بچّه‏ هاست👧🧒 و سرعت و دقّت🧠 آنها را هم افزایش می‏دهد. هیجان این بازی، در شکل رقابتی 🏃‍♂آن، بالاست. 📚 بازی ، بازوی تربیت ص ۱۲۱ @abbasivaladi
هدایت شده از لالایی خدا
استاد محسن عباسی ولدی0134 ale_emran 1-4.mp3
زمان: حجم: 7.1M
۱۳۴ آیات ۴ - ۱ 📣بچه های لالایی خدا! ان شا الله دوشنبه ها برنامه هایی که خودتون ساختین رو تو کانال میذاریم . 🌸برنامه هاتون رو به این آدرس بفرستین: 🍃@modir_lalaiekhoda🍃 ✅ شنبه ها و چهارشنبه ها، ساعت ۹شب @lalaiekhoda
🍃یار دل نازکم پسر کوچکم امروز جوجه گنجشکی را در حیاط خانه‌مان پیدا کرد. توان پریدن نداشت. آن را روی دست گرفت و آورد پیش من. داشت می‌لرزید. چه قدر دلم سوخت وقتی دیدمش. نه فقط دل من، هر کسی که می‌دید دلش آتش می‌گرفت برایش. گاهی سرش پایین بود. گاهی چشم به نگاه آدم می‌دوخت مثل این که با نگاهش التماس می‌کرد: کاری به کارم نداشته باشید. دخترم برایش آب آورد. قطره‌ای آب می‌نوشید و با ترس نگاه می‌کرد به اطرافش. پسرم در حیاط برد و گذاشتش روی زمین. رفت پشت تکه چوبی خودش را پنهان کرد. از همه می‌ترسید حتّی از کبوترهایی که گوشۀ حیاطمان بود. دنبال جایی می‌گشت که از دیده‌ها پنهان باشد. گنجشک‌های دیگر را در حال پرواز که می‌دید معلوم بود عجیب دلش هوای آسمان دارد. امروز قشنگ حس کردم که چه قدر دلت برایم می‌سوزد. می‌دانی که چه قدر دوست دارم بپرم چه کار کنم هنوز پریدن را یاد نگرفته‌ام. از همه می‌ترسم. حتّی از آدم‌های دور و برم. تو این ترس و لرز را می‌بینی و دلت برایم آتش می‌گیرد. مرا برای زمین خلق نکرده‌اند. تا روی زمین باشم ترس روزیِ روز و شبم خواهد بود. باید پرواز کرد و گرنه کسی که آسمانی است هیچ گاه روی زمین روی آرامش را نخواهد دید. این گنجشک هنوز بال پریدن نیافته بود و نمی‌پرید ولی من گنجشک پر شکسته هم دیده‌ام. دل آدم برای گنجشک پر شکسته بیشتر می‌سوزد. من پرشکسته‌ام آقا! این که گرفتار زمین شده‌ام خودش یک حرف است امّا سوختن دل تو برای من خودش غصّه مضاعف است. با این غصّه چه کار باید کرد. ما گاهی برای این که پرنده‌ای زجرکش نشود با تیغ تیزی حلالش می‌کنیم. دارم زجر می‌کشم بیا و هم خودت را هم مرا راحت کن و حلالم کن آقا! آماده‌ام تیغ نگاهت برای در دم جان دادنم کافی است. مرا نگاه کن و حلالم کن آقا! شبت بخیر یار دل نازکم! @abbasivaladi
محسن عباسی ولدی
#سمت_خدا #محسن_عباسی_ولدی
استاد محسن عباسی ولدیsamtekhoda 05.mp3
زمان: حجم: 12.59M
🔊 فایل صوتی برنامه 👤 📚 موضوع: راه های رفع موانع محبت و افزایش رزق 🗓 چهار شنبه: هجدهم تیر ماه ۱۳۹۹ @abbasivaladi
🍃پدر پدری خسته از کار روزانه دمِ غروب می‌رسد به خانه. خستگی از سر و رویش می‌بارد. جوانی دارد در خانه‌اش که نه مثل هر پدری پسرش را بیش از این حرف‌ها دوستش دارد. گویی او عاشق است و پسرش معشوق. کم‌اند این طور پدرها و پسرها. جوان، رفتار و گفتارش ادب را فریاد می‌زند هر جا که جوان را می‌بینند برای پدرش دعا می‌کنند. جوان، پدر را که می‌بیند از همۀ وجودش احترام و محبّت لبریز می‌شود. پدر جز چشم نشنیده از این پسر. بی‌مبالغه او عصای دست پدر است. تکه کلامی دارد این پدر که هر بار می‌شنوم آتش می‌شود به جانم. بارها و بارها از این پدر شنیده‌ام که در اوج خستگی با لب خندان به پسرش می‌گوید: تو را که می‌بینم، خستگی از تنم بیرون می‌رود. آقا! تو هم خسته می‌شوی نه؟ خیلی هم خسته می‌شوی. درست است؟ تو با دیدن روی چه کسی خستگی از تنت بیرون می‌رود؟ می‌دانم من آن کسی نیستم که دیدنم خستگی از تنت بیرون کند امّا خدا کند از آنهایی نباشم که دیدنشان خستگی را در تنت نگه می‌دارد و خدا نکند بگویی تو از آنهایی هستی که خسته هم نباشم دیدنت بار سنگینی می‌گذارد روی شانه‌ام. من دوست دارم یک روز از زبانت بشنوم که به من می‌گویی: تو را که می‌بینم خستگی از تنم بیرون می‌رود. بگو و آرامم کن بگو که می‌آید آن روز. نمی‌آید؟ شبت بخیر پدر! @abbasivaladi