🔹پیشگیری از افتادن به گناه، پس از ازدواج🔹
❌بعضیا میگن: «ما برای اینکه بعد ازدواج بتونیم در برابر گناه بایستیم، باید با کسی ازدواج کنیم که خیلی قشنگ و زیبا باشه و گر نه، دلمون به جایی غیر از خونواده بند میشه».🤔
💞در جواب این افراد میگیم: دل باید بند زندگی باشه تا بند جای دیگهای نباشه. ما کسی رو سراغ نداریم که به خاطر پسندیدن قیافۀ همسرش، دل به زندگی بسته باشه.
این دلبستگی خیلی که طول بکشه، تو همون سال اوّله. بعدش، قیافه کشش خودش رو از دست میده؛ مگه اینکه دو چیز به کمکش بیاد: تفاهم و عفّت.☺️
✅اون چیزی که باید دنبالش باشیم، جذّابیت و کششی هست که همسر میتونه ایجاد کنه؛ امّا به اشتباه فکر میکنیم چیزی که این کشش رو ایجاد میکنه، قیافهست.🙃
⚠️ما جذّابیت قیافه رو نفی نمیکنیم؛ امّا در بارۀ این جذّابیت، دو نکته رو نباید فراموش کنیم:
1⃣ جذّابیت قیافه به تنهایی، مقطعی و موقّته و تداوم نداره.
2⃣ قیافۀ معمولی هم اگر در کنار اخلاق خوب قرار بگیره، میتونه برای انسان جذّابیت و کشش داشته باشه.
#نیمه_دیگرم
#کتاب_اول
#انتخاب_همسر
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
13.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #کلیپ_تصویری
📜 #دعای_هفتم_صحيفه_سجادیه
(طبق سفارش مقام معظم رهبری)
🎙حجت الاسلام #محسن_عباسی_ولدی
🔰 به نیت:
🍃فرج امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
🍃سلامتی همه ی مریض ها
🍃دفع این بیماری منحوس
@abbasivaladi
*┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄*
یکی از چیزایی که تو همه جور بازاری پیدا میشه، جنس تقلّبیه که معمولاً تشخیصش برای عموم مردم کار سادهای نیست. گاهی وقتا رنگ و لعاب جنس تقلّبی، از جنس اصلی، جذابترم هست. آسیب جنس تقلّبی تو بعضی از بازارا نهایتش یه ضرر اقتصادیه؛ امّا تو بعضی از بازارا خطر جدی برا جسم آدم داره؛ مثل داروهای تقلّبی. تو بازار تربیت هم جنس تقلّبی تا دلت بخواد هست. به نظرتون این جنسای تقلبی، چهقدر میتونه خطرناک باشه؟
#یادداشت_شبانه
سلام
وقتتون بخیر
عباسی هستم و در خدمت شما.
بنا بود امشب پردۀ اول از مقدمۀ کتاب هشتمِ مجموعۀ #من_دیگر_ما رو براتون بذارم؛ اما اجازه بدید قبل از اون یه نکته رو بهتون بگم. امروز بازار تربیت پر از مغازههای جورواجوره که صابمغازههاش مثل میدون میوه و ترهبار، وایسادن در مغازه و دارن داد میکشن و از جنسشون تعریف میکنن. لب و لوچۀ مشتریا رو آب میندازن و گاهی وقتا حتی دستشون رو میگیرن و اونا رو وارد مغازهشون میکنن.
#یادداشت_شبانه
شاید این حرفا یه خورده و فقط یه خورده حالت ظنز داشته باشه، ولی واقعیتش اینه که بدون تیز گوشتون تو بازار تربیت، تا دلتون بخواد این صداها رو میشنوید: بدو بدو! جنس خوب آوردم! خونهدار و بچهدار جا نمونی! پرخاشگری بچهها! خداحافظ! به ما سلام بدید با اختلاف زناشویی خداحافظی کنید. ما شما رو تو جذابتر شدن بیشتر کمک میکنیم. با کتابای ما زندگیتون هیچ وقت لب پرتگاه نیست، همیشه روی قلهست و ....
#یادداشت_شبانه
امروز متأسفانه بازار تربیت هم تحت الشعاع، بوق تبلیغاتیه. اونم نه تبلیغات درست و درمون، اون جنس از تبلیغاتی که اساسش بر فریب دادن و ایجاد توهمه. تو این بازار شلوغ، خیلی باید مراقب بود که اسیر تبلیغات نشیم و جنسی رو انتخاب کنیم که به معنای واقعی کلمه ما و بچههامون رو تربیت میکنه.
#یادداشت_شبانه
آدمای فریبکار این بازار گاهی وقتا چنان از جنسشون حرف میزنن که شما شک نمیکنید، اصلیترین جنس، همینه و حتی بعضی از خود این آدما، فریب بزرگترای این بازار رو خوردن و در اصل شاگرد ناخواستۀ بازاریای کله گندۀ تربیت شدن.
#یادداشت_شبانه
پدرا! مادرا! باید با معارف قرآن و اهل بیت علیهم السلام آشنا شد. سنگ محکی جز این وجود نداره. اگه با این سنگ محک آشنا نشید، شک نکنید که تو بازار تربیت، گرفتار جنسای تقلّبی میشید؛ مثل خیلیای دیگه. باید به آشنایی عمیقی هم رسید. آخه بازار خطرناکی شده، این شلوغبازار تربیت. هم باید با معارف آشنا شد و هم نباید لحظهای دست توسل و تضرّع رو از دامن خدا و اهل بیت علیهم السلام جدا کرد.
#یادداشت_شبانه
وقتی میخواستم مقدمۀ کتاب هشتم #من_دیگر_ما رو بنویسم، عجیب تو حال و هوای حاج قاسم عزیز بودم. دلم براش تنگ شده بود. از طرفی، رابطۀ عاطفی حاج قاسم با حاج احمد کاظمی، هنوزم که هنوزه برام تازهست. برای همینم اسم دو تا شخصیتی که تو این مقدمه استفاده کردم، قاسم و احمد هستن. اسم کتاب که یادتون هست؟ «کبوترهای سفید کرامت و کرکسهای سیاه دنائت». پردۀ اول از مقدمۀ این کتاب تقدیم به شما. 👇
#یادداشت_شبانه
_ قاسم! قاسم!
_ احمد! احمد! به گوشم!
_ قاسم! قاسم! کَرکَسا، بدجوری دارن رو سرتون میچرخن.
_ احمد! احمد! منم دارم میبینم. بعضیاشونم اومدن نزدیک لونههامون. حواسمون بهشون هست. نگران نباش.
_ قاسم! قاسم! من خیلی نگران کَرکَسا نیستم؛ ولی عجیب نگران اون کبوترای خوش خط و خالم!
_ احمد! احمد! چرا نگران کبوترا؟!
_ قاسم! قاسم! آخه اینا کبوتر نیستن. پرندههای خطرناکی هستن که اگه اَزَشون غفلت کنید، حساب بچّههاتون رو میرسن.
_ احمد! احمد! رو سرِ لونههامون، پُر شده از این کبوترا. یه عالمهشون رو مردم بُردن تو خونههاشون. اگه این طوریه که تو میگی، خیلی باید تلاش کنیم. تا مردم با این کبوترا اُنس نگرفتن، باید یه فکری کرد.
#یادداشت_شبانه
#کتاب_هشتم
#من_دیگر_ما
_ قاسم! قاسم! عیبی نداره پشت بیسیم، برات قصّۀ این کبوترای خوش خط و خال رو بگم؟
_ احمد! احمد! حتماً بگو. با جون و دل میشنوم.
_ قاسم! قاسم! خودت میدونی که کَرکَسا، بالای سرِ کسی که میخواد جون بده، میچرخن تا همین که مُرد، برن سراغش و حسابش رو برسن. چند سالی که ما با شُغالا جنگیدیم، حسابی زنده شدیم؛ زندهتر از اونی که کَرکَسا فکرش رو بکنن. اون جنگ، هم زندهترمون کرد و هم یه عالمه درس بهمون داد. تو اون جنگ هر چه قدر کرکسا منتظر مرگ ما شدن؛ فایدهای براشون نداشت؛ امّا انگار ناامیدی تو قاموسِ زندگی کَرکَسا نیست. اگه از یه راهی نتیجه نگیرن، میرن سراغ یه راه دیگه. اونا، تصمیم گرفتن یه جور دیگه به جون مردم شهر بیفتن. این کبوترای خوش خط و خالی رو که میبینی، پرندههای خطرناکی هستن که نقشۀ کَرکَسا رو اجرا میکنن.
_ احمد! احمد! چه نقشهای؟
#یادداشت_شبانه
#کتاب_هشتم
#من_دیگر_ما