eitaa logo
محسن عباسی ولدی
56هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
349 فایل
صفحه رسمی حجت الاسلام #محسن_عباسی_ولدی متخصص | نویسنده | مدرّس 🌱 مسائل تربیتی و سبک‌زندگی‌دینی 🌐 پایگاه‌های اطلاع رسانی: ktft.ir/v 📬 ارتباط با مدیر: @modir_abbasivaladi 📱نشـانی صفحات مجازی حاج‌آقا در پیام‌رسان‌ها: @abbasivaladi
مشاهده در ایتا
دانلود
چی برای کجا؟ یا چی برای کی؟ 🤔 🔹از ساده‏ ترین و دمِ‏ دست ‏ترین فرصت ‏ها می ‏توان برای مدیریت اوقات کودک👧👦، استفاده کرد. 🔸ظرف‏ ها 🍽🥣را که شُستید و خشک شد، وقتی می ‏خواهید آنها را در کابینت یا جای مخصوصشان بگذارید، فرزندتان را صدا 🗣بزنید. 🔹ابتدا قبل از این که وسایل را سرِ جای خودشان بگذارید، جای هر کدام از وسایل را به آنها نشان بدهید: «جای قاشق‏ ها🥄، این جا، چنگال‏ها این جا، بشقاب‏ هایی 🍽که تخت هستند، این جا، بشقاب‏ های گود، این جا، استکان‌ها☕️ این جا و ...». 🔸حالا قبل از آن که هر چیزی را سرِ جای خود بگذارید،↪️ ابتدا آن را به کودک نشان دهید و از او بخواهید جای آن را به شما نشان دهد. 🔹وقتی لباس ‏ها👕👚 را شُستید و خشک شد، در هنگام جمع کردن لباس‏ها، کودکتان را صدا بزنید. 🔸قبل از تا کردن هر لباس به او بگویید: «این لباس👗👖👚 برای کیست؟». وقتی درست حدس زد، او را تشویق کنید 👏و اگر اشتباه گفت، به او فرصت جبران بدهید. 🔹 تا کردن لباس‏ها را هم به او یاد بدهید. بعد از حدس زدن درست 💡هم از کودک برای جاسازی لباس‏ ها کمک بگیرید. 🔸وقتی پدر🧔 به خانه آمد، از کمکی که فرزندتان به شما کرده، برای او حرف بزنید. تشویق پدر👏، انگیزۀ او را برای کمک‏ های بعدی بیشتر می‏ کند. 🔹این بازی، موجب می‏ شود کودک، خود را در کارهای واقعی خانه🏠، مؤثّر بداند و همین برداشت، حسّ بزرگ شدن را به او القا می‏ کند. این کار، علاوه بر این که نوعی بازی است، آموزش کارهای خانه هم محسوب می‏ شود. 📚 بازی ، بازوی تربیت ص ٤٠ @abbasivaladi
هدایت شده از لالایی خدا
سلام عمو عباسی ممنون از برنامه های خوبتون💐 من و داداشم و بچه های عمه ام چند وقت قبل تو دوختن ماسک به مامان بزرگ و مامانم و عمه ام کمک کردیم😄 چند وقت بعدش با تشویق‌های شما بخشی از پول‌های قلکمون رو برای نیازمندان کرونایی دادیم😊 و امشب هم تو بسته بندی مواد غذایی برای نیازمندان به خانواده کمک کردیم☺️ @lalaiekhoda
هدایت شده از لالایی خدا
من وبرادرم به همراه پدر بزرگ خوبم رفتیم روستا وبرای همه مردم ابگوشت درست کردیم شب ۲۱ ماه رمضون بین مردم روستا تقسیم کردیم. @lalaiekhoda
هدایت شده از لالایی خدا
سلام عمو عباسی از قصه های قشنگی که برامون تعریف میکنید خیلی متشکرم عموی مهربان من سید محمدمهدی به همراه خواهرم مطهره سادات در شب میلاد امام حسن (ع) به کمک مامان و بابا غذا و کیک خانگی تهیه کردیم و به نیت 14 معصوم 14 تا بسته.برای نیازمندان آماده کردیم. @lalaiekhoda
هدایت شده از لالایی خدا
سلام عمو عباسی من تمام پول قلکم رو دادم به مامانم تا برای بچه های نیازمند برای تولد امام حسن اون چیزایی که خودم دوست دارم رو براشون بخره و گذاشتیم روی بسته های غذایی گروه جهادی شهید ابراهیم هادی 150000پول قلکم بود که 50تومنش رو برای قربانی گوسفند دادم حالا خدا هرروز به خودم از چیزهای که آرزو داشتم رو داره میده. @lalaiekhoda
هدایت شده از لالایی خدا
با سلام و احترام انشالله خدا حفظتون کنه 🙏 دخترم النا سه سالشه و پسرم آقا احسان ۸ سالشه دو تا بچه هام شبا با لالایی شما میخوابن خدا خیرتون بده خیلی عالی هست امام زمان از شما راضی باشه 🙏 در مورد رزمایش مواسات هم عکس های پسرم رو خدمتتون میفرستم با پدرشون بسته های مواد غذایی رو آماده کردند و به نیازمندان رسوندن خیلی ممنونم 🌷🌷 عمو عباسی خیلی دلمون میخواد در این راهی که قدم برداشتیم ما هم سهیم بشیم اگر کاری از دست ما بر میاد بگین خدا خیرتون بده🙏🙏🙏 @lalaiekhoda
هدایت شده از لالایی خدا
سلام عمو عباسی نماز و روزه هاتون قبول. من فاطمه هستم. ۷ ساله از تهران. به لطف خدا قسمت اعضای خانواده‌ام و خودم شد که بتونیم در رزمایش مواسات شرکت کنیم. من مقداری از اسباب‌بازی‌هام رو به دوستام هدیه کردم و خانواده‌ام هم با کمک بقیه اعضای فامیل، کمک کردن و گوسفند قربونی کردن و به همراه سبدکالاهایی به دست دوستان و خانواده‌های خوب میهن مون رسوندیم. خدایا شکرت که این توفیق رو قسمتمون کردید. @lalaiekhoda
هدایت شده از لالایی خدا
🔸سلام عمو عباسی من یاسین هستم ۸ساله از مشهد مقدس در طرح مواسات وهمدلی که رهبرمون فرمودند شرکت کردم و یک سوم پول قلکم به اضافه ی یکم پول ویک کیسه برنج که مامان بابام دادن به نیازمندان کمک کردیم 🔹سلام عمو عباس دیروز من و خواهرم در رزمایش مواسات شرکت پسندازمون که حدود ۱۰۰ تومان شده بود راکمک کردیم. @lalaiekhoda
هدایت شده از لالایی خدا
0131 baghareh 282-283(2).mp3
9.16M
۱۳۱ آیات ۲۸۳ - ۲۸۲ ✅ شنبه ها و چهارشنبه ها، ساعت ۹شب 📣 بچّه‌های لالای خدا! رزمنده‌های جبهه مواسات! از لشگر بچّه‌های صاحب زمانی جا نمونید. @lalaiekhoda
🍃دستگیر ما این روزها شهر و دیارمان، گرفتار سیلاب است. سیلاب هم برای من در کنار همۀ درس‌هایی که داشت درس انتظار را هم داد. امشب نقاشی انتظار من از درسی است که سیلاب به من داده. مردی را دیدم که روی تخته سنگی در میان سیلاب خودش را در چند قدمی مرگ می‌دید. کاری از دست کسی ساخته نبود. خروش سیلاب به قدری زیاد بود که صدای غرّش موج‌های مهیب آن برای از ترس مردن یک مرد کافی بود. نه راهی در پس خویش داشت و نه راهی در پیش رو. ایستاده بود و به آسمان نگاه می‌کرد او منتظر بود هم نگاهش این را می‌گفت و هم دست به آسمان دراز شده‌اش. کاش خروش سیلاب اجازه می‌داد زمزمۀ دعایش را بشنوم ولی از اشک جاری بر گونه‌اش که خروشش کم از خروش سیلاب نداشت می‌شد فهمید که چه قدر منتظرانه دعا می‌کند. این مرد را میان سیلاب نقاشی می‌کنم و با خودم می‌گویم چرا سال‌هاست که خروش سیلاب فتنه‌ها را نمی‌بینم و صدای غرّش موج این سیلاب‌ها به گوشم نمی‌رسد؟ و مگر جز تو کسی هست که ما را از میان این سیلاب‌های بی‌رحم فتنه نجات دهد که این گونه آرام نشسته‌ایم و از ته دل دعا نمی‌کنیم؟ سیلاب هم به من گفت: تو منتظر نیستی ولی من می‌خواهم منتظر تو باشم پس باید شبیه تو شوم. زبان تو از آن زبان‌هایی است که اگر عالمی فدای آن شود، باز هم کم است. «قربان زبانت» برای تو یک تعارف نیست، یک حقیقت است همه باید قربانی زبان تو شویم زبانی که از آلودگی مبراست و معطّر به مناجات با خدا و مزیّن به آیه‌های قرآن است. تو زبانت را خرج هر حرفی نمی‌کنی وقتی می‌خواهی با این زبان معجزه کنی نام پدرانت را به زبان می‌آوری و نام مادرت را. ما «فما احلی اسمائکم» را می‌خوانیم ولی وقتی تو زبانت را به نام اهل بیت گویا می‌کنی می‌فهمیم که شیرینی این اسم‌ها یعنی چه؟ نامشان را می‌بری و لحظه‌ای از مرامشان غافل نمی‌شوی تو خودت را پاسدار مرام آنها می‌دانی و می‌آیی که مرامشان را جانی دوباره ببخشی. ما نامشان را می‌بریم؛ ولی کاری به مرامشان نداریم. چه قدر بد! که سنگشان را به سینه می‌زنیم ولی رسمشان را به باد فراموشی می‌سپاریم. حکایت همراهی گفتار و کردار تو ما را به ناهمگونی زبان و عملمان متهم می‌کند ما مجرمیم آقا! جرممان با نام شما آبرو کسب کردن و مرام شما را زیر پا گذاشتن است. مجرم‌ها نمی‌توانند منتظر باشند. مجرم‌ها را باید دستگیر کرد. قربان تو که اهل دستگیری از مجرم‌هایی دست ما را بگیر و ما را منتظر خودت کن. شبت بخیر دستگیر ما! @abbasivaladi
محسن عباسی ولدی
2⃣ خانه‌داری ♦️ما در بارۀ خانه‌داری هم اشتباه فکر کرده‌ایم. در شیوۀ زندگی مدرن، خانه‌داری را یک با
3⃣ مطالعه کردن 📚یک همسر و یک مادر، برای این که بتواند خوب از عهدۀ شوهرداری و تربیت فرزند بر آید، باید اهل مطالعه باشد. ⚠️متأسّفانه، برخی از مادران فکر می‌کنند که تربیت بچّه، جز آنچه از پدران و مادران خود آموخته‌اند، اصولی ندارد؛ در حالی که ناهنجاری‌های تربیتی در فرزندان، حاصل همین نگاه به تربیت است. ✳️تربیت، یک تخصّص بوده، نیازمند به مطالعه و مشاوره است. 💯اگر مادری عظمت و اهمّیت تربیت فرزند را بداند و به نقش برجستۀ مادر در تربیت هم ایمان داشته باشد، آرام و قرار خود را از دست می‌دهد و برای به دست آوردن راه‌های صحیح تربیت، لحظه‌ای از پای نخواهد نشست. ✅همسرداری هم قاعده‌های مخصوص به خود را دارد که نیازمند به مطالعه و مشاوره است. ‼️البتّه این، بدان معنا نیست که مردها نیازی به این مطالعات ندارند. حتماً مردان هم باید در زمینۀ تربیت فرزند و همسرداری به اندازۀ زن‌ها و حتّی بیشتر، مطالعه داشته باشند. 📛 یکی از مشکلات امروز خانواده‌ها، اجرای سیاست‌های دوگانۀ تربیت فرزند به وسیلۀ پدر و مادر است که به ناهنجاری‌های تربیتی منتهی می‌شود. ❌متأسّفانه، امروزه بسیاری از خانواده‌ها برای اموری که ضرورت چندانی ندارد، هم هزینۀ مالی و هم هزینۀ وقتی بسیاری صرف می‌کنند؛ امّا به کتاب که می‌رسند، می‌گویند: گران است و وقتی هم برای مطالعه نداریم! ⬅️ادامه دارد... 📚بشقاب‌های سفره پشت باممان ص۲۶۶ @abbasivaladi
990301 emam reza.mp3
4.19M
♦️صلی الله عليك يا ابا عبدالله الحسين ♦️روضه های خانگی 🍃در میان روضه‌هایت زندگی کردن خوش است🍃 @abbasivaladi
🍃روضه خوان غریب با نقّاشی‌های انتظار می‌شود طعم انتظار را به کسانی که تا به حال منتظرانه زندگی نکرده‌اند چشاند. باید با این نقّاشی‌ها کاری کنم که هیچ کسی با مفهوم انتظار غریبه نماند. مردی با همسر و فرزند کوچکش به دیاری غریب سفر کرده. در میان راه هر چه داشت گم کرد حالا در شهر، بی‌کس و تنها مادر و کودک را در گوشه‌ای رها کرده و رفته سراغ لقمه‌ای نان برای کودکی که گرسنگی تاب از کفَش ربوده. مردم شهر، دست بسته‌اند نگاهشان به غریب، چونان دشمن است. از سویی مادر نمی‌داند با رعب نگاه‌های ترسناک چه کند و از سویی گریه‌های مدام کودک، بی‌قرارش کرده. من می‌خواهم این مادر و کودک را در گوشه‌ای از این شهر بکشم و مردانی را در نزدیک او نقّاشی کنم که چشمشان هیز است و تیز به سوی این زن و کودک را در دامانش چنان بکشم که معلوم باشد در حال فریاد زدن و گریه کردن است چشم مادر را هم منتظرانه می‌کشم تا معلوم باشد لحظه‌ها را می‌شمارد تا مردش سر برسد. آقا! به ما بفهمان که وقتی تو نیستی چشم‌های زیادی به سوی ما تیز شده و در باورمان بگنجان که در دل صاحبان این چشم‌ها رحم و مروتی نیست. کاش می‌فهمیدیم که کورکنندۀ این چشم‌ها تویی این طور که اگر فکر می‌کردیم همۀ نگاهمان خیره می‌شد به مسیر آمدنت ما این طور فکر نمی‌کنیم، پس منتظر نیستیم ولی من می‌خواهم منتظر تو باشم پس باید شبیه تو شوم. هیچ زیبایی و هیچ عطری نیست که تو زبانت را از آن محروم کنی امّا در این میانه وقتی زبان باز می‌کنی به روضه خواندن کارت می‌شود کشتن آدم‌ها. به قدری دلت متصل به خداست که وقتی روضه می‌خوانی گویی واژه‌هایی که از دهانت بیرون می‌آید روضه را در مقابل نگاه آدم به تصویر می‌کشد. دیدن این تصویر و شنیدن وصفش از زبان تو اگر با مردن ما همراه نشود یا نشان از جان سختی ما دارد یا از نگاه عنایت تو خبر می‌دهد. تو هیچ گاه روضه را کنار نمی‌گذاری روضه روزی توست و با آن زندگی می‌کنی. روضه اگر نباشد، به گمانم از غصّه دق کنی. ما روضه می‌رویم؛ ولی با روضه زندگی نمی‌کنیم. روضه می‌خوانیم؛ اما روضه را در روضه‌خانه جا می‌گذاریم ما روضه را به خانه نمی‌آوریم. کسی که روضه می‌خواند و آن را به خانه می‌آورد بعد از هر روضه‌ای، یک قدم نزدیک‌تر شدن به صاحب روضه روزی‌اش می‌شود. من می‌خواهم با روضه زندگی کنم تا مثل تو شوم و منتظرت. یک بار برایم روضه بخوان شاید روضه همۀ زندگی‌ام شد! شبت بخیر روضه‌خوان غریب! @abbasivaladi
🍃دغدغه بزرگ هستی خیلی به قطره فکر می‌کنم من در زندگی مدیون قطره‌ام او با این که قطره است ولی برای من به اندزۀ یک دریا فکر و خیال تراشیده من از قطره درس‌های زیادی یاد گرفته‌ام. او یک بار برایم درس انتظار گذاشت و چه شیرین بود درس انتظار قطره. از آن روز تا امروز دیگر نمی‌توانم پای رودی بنشینم و یادی از درس انتظار قطره نکنم. امشب ایدۀ نقّاشی انتظار را از درس انتظار قطره می‌گیرم. قطره‌ای را که می‌کشم که به سنگی خورده و کمی از رود فاصله گرفته همۀ وجودش اضطراب است. دارد خیال می‌کند اگر از رود بیرون بیفتد در کنار رودخانه زیر نور آفتاب از میان می‌رود و به دریا نمی‌رسد سرزنش می‌کند خودش را چرا در مسیر رودخانه حواسش به این تخته سنگ نبود. با خودش عهد می‌کند اگر وقتی که پایین افتاد در رودخانه فرود بیاید دیگر حواسش را در مسیر رودخانه تا دریا به سنگ‌های کوچک و بزرگی که شاید او را از رودخانه جدا کنند جمع کند. قطره از همان اوّلی که به رودخانه افتاد، به فکر دریا بود هر چه او را از رسیدن به دریا باز بدارد، به همَش می‌ریزد. دریای من! من قطره‌ای هستم که هوای انتظار تو در سرم نیست زیرا در مسیر رودخانه با تخته سنگ‌هایی که مرا از تو دور می‌کند دوست شده‌ام. من حواسم جمع قشنگی‌های کنار رودخانه است حسابی از تو غافل شده‌ام آقا! پس من منتظر تو نیستم، ولی می‌خواهم منتظر تو باشم برای همین هم باید شبیه تو شوم. آقای مهربانم! تویی که حواست هست عمرت را جز در مسیر بندگی جای دیگری خرج نکنی فراموش نمی‌کنی که دغدغه‌های پست کارشان مشغول کردن آدم به خویش و غافل کردن آنها از بندگی است. در میان دغدغه‌های تو هر چه بگردیم حتی یک دغدغۀ کوچک هم پیدا نمی‌کنیم. ما را کشتند این دغدغه‌های کوچک و عمرمان را پای خودشان قربانی کردند. میان دغدغه‌های ما تا دغدغه‌ها تو فاصله از زمین تا آسمان، نه کهکشان کهکشان فاصله است میان دغدغه‌های ما و تو. با این همه فرقی که میان دغدغه‌های ما و توست چگونه می‌شود ما هم چون تو از عمر خویش تنها در مسیر بندگی استفاده کنیم؟ و کسی که عمرش را خرج دغدغه‌های بیخود می‌کند مگر می‌تواند شبیه تو باشد؟ خدا را شکر که اگر درگیر دغدغه‌های کوچکیم ولی این قدر زنده هستیم که خسته شده باشیم از این دغدغه‌ها وای به روزی که با این دغدغه‌ها خوش باشیم! تا حال و روزمان این اندازه خراب نشده، به فریادمان برس. شبت بخیر دغدغۀ بزرگ هستی! @abbasivaladi
📌روحیّات و حسّاسیت‌های شخصی ✅حسّاسیت‌های شخصی نیز از اهمیّت ویژه‌ای برخوردار است. تنها توجّه به روحیّات نوعی کافی نیست؛ زیرا هر کسی معمولاً علاوه بر روحیّات نوعی، روحیّات شخصی هم دارد که بی‌توجّهی به آن، زندگی با آن فرد را دچار مشکل می‌کند. 📌زمان به دست آوردن روحیّات شخصی 🔰به دست آوردن روحیّات شخصی، می‌تواند در سه مرحله انجام بگیرد: 1⃣ قبل از ازدواج و در زمان خواستگاری ✳️اصلی‌ترین و مهم‌ترین مرحلۀ شناخت روحیّات، زمان خواستگاری است؛ زیرا برخی از افراد به جهت تفاوت بسیار زیاد روحی، نمی‌توانند زندگی مشترک موفّقی را با هم آغاز کنند. پس در مرحلۀ خواستگاری، باید دقّت فراوانی در شناخت روحیّات طرف مقابل به خرج داد. 2⃣ دوران عقد ⚠️متأسّفانه جوانان ما مرحلۀ عقد را _ که یکی از بهترین زمان‌ها برای شناخت دقیق همسر است _ به راحتی از دست می‌دهند. معمولاً این مرحله، تنها به تبادل احساسات، خلاصه می‌شود. 📛 اگر چه دوران عقد، مرحلۀ اوج احساسات است و باید ابراز احساسات هم به خوبی در این دوران انجام پذیرد؛ امّا خلاصه کردن دوران عقد به ابراز محبّت، کار درستی نیست. ❇️گفتگوهای جدّی در بارۀ زندگی در این دوران، می‌تواند ما را با روحیّات همسرمان آشنا کند. بهتر آن است که هم زن و هم شوهر در دوران عقد، به صورت صریح از حسّاسیت‌های خود سخن بگویند تا همسرشان بتواند با توجّه به حسّاسیت‌های طرف مقابل رفتار کند. 3⃣ دوران زندگی مشترک ✔️اگر چه شناخت روحیّات اصلی در این دوران، کمی دیر به نظر می‌رسد؛ ولی در زندگی مشترک، بویژه اوایل آن می‌توان با برداشتن گام‌های موفّقیت در زندگی مشترک، اختلافات میان خود و همسر را کم کرد. ⬅️ ادامه دارد ..... 📚تا ساحل آرامش، کتاب اول،ص ١۹۲ @abbasivaladi
هدایت شده از لالایی خدا
0132 baghareh 284-285.mp3
9.62M
۱۳۲ آیات ۲۸۵ - ۲۸۴ ✅ شنبه ها و چهارشنبه ها، ساعت ۹شب 📣 بچّه‌های لالای خدا! رزمنده‌های جبهه مواسات! از لشگر بچّه‌های صاحب زمانی جا نمونید. @lalaiekhoda
🍃حضرت عید زمزمه افتاده در میان مردم که ماه را دیده‌اند و فردا روز عید است و حالا شعرِ «عید آمد و عید آمد»، نُقل مجلس‌هایمان شده. ببخش ما را که به جای شعر «عید آمد و عید آمد» غزل سوزناک «چرا تو نیامدی» را نمی‌خوانیم. ولی اجازه بده امشب کمی از نیامدنت بگویم و این حرف‌ها را حتّی اگر حرف دلم نیست و واژه‌های پشت هم ردیف شده است تو حرف دلم بدان و آن وقت بخوان. عید آمد؛ ولی تو نیامدی و کاش یاد می‌دادی به ما چگونه در عیدهایی که می‌آیند و تو نمی‌آیی از ته دل شاد باشیم و لبخند بزنیم! دلم می‌گوید: «بدون تو از ته دل شادی کردن نشانۀ عاشق نبودن است و ما که محکومیم به عاشقی تا تو نیایی، نمی‌توانیم از ته دل شاد باشیم». دلم که اشتباه نمی‌گوید. می‌گوید؟ قبول داری در دل شاد نبودن و در ظاهر خندیدن کار هر کسی نیست و برای خودش ریاضتی است؟ یعنی ما در هر عیدی که می‌آید محکومیم به یک ریاضت جان فرسا: در دلمان کوه غم باشد و بر لبمان رود لبخند جاری؟! کاش فقط غصّه، غصّۀ نیامدنت بود! دیدی یک ماه رمضان دیگر هم گذشت ولی حتّی یک برای یک بار به اندازۀ یک خرما مرا مهمان سفرۀ افطارت نکردی! چند افطار به انتظار نشستم ولی پیکی از سوی تو نیامد برای دعوت به افطاری و چه قدر در خیالم خرمای افطار را با دست تو در دهانم گذاشتم. تو بگو که این غم را در کجای دلم بگذارم که ماه رمضان دیگری آمد و رفت و من نه یک سحر و نه یک افطار با تو همسفره نشدم. باشد قبول! من لایق همسفره شدن با تو نبودم خوش به حال جذامی‌هایی که توفیق یافتند همسفرۀ جدت شوند چه کار باید کرد جز این که قبول کنم نشستن در کنار من از همنشینی با آن جذامی‌ها هم سخت‌تر است! باشد باز هم قبول! من ریاضت خندیدن را در عید فردا به جان می‌خرم. شبت بخیر حضرت عید! @abbasivaladi
🔰در این جا، نمونه ‏ای از نامۀ محبّت‌آمیز یک مادر به دخترش را می‏ آوریم. در این نامه، مادر می‏خواهد در بارۀ حجاب به دخترش تذکّری دوستانه بدهد. ✨به نام کسی که دخترم را به من عطا کرد ✨ دختر عزیزم، سلام! ❤️امیدوارم حالا که این نامه را می ‏خوانی، تمام وجودت پُر از شادی و نشاط باشد. لب‏خندی که روی لب‏های تو می‏ نشیند، زندگی را به کام من، شیرین می‏ کند. ❤️هیچ وقت فراموش نمی‏ کنم آن روزهایی را که منتظر آمدنت به این دنیا بودم. چه‏ قدر خوش‏حال بودم که خدا می‏‏ خواهد فرزندی به من عطا کند. وقتی به دنیا آمدی، سر از پا نم ی‏شناختم. هنوز هم بعد از گذشت سال‌ها، هر روز خدا را شکر می‏ کنم که دختری مانند تو به من داده است. ❤️درست است که هر مادری، فرزندش را دوست دارد و من هم مثل همۀ مادرها هستم؛ امّا وقتی به خوبی ‏هایت فکر می‏کنم، محبّت تو در دلم چند برابر می ‏شود. ❤️ نماز که می ‏خوانی، نمی‏ دانی چه جشنی در دلم به پا می‏ شود. ❤️ رفتار مؤدّبانۀ تو با پدرت، واقعاً مثال‌زدنی است. دیگران، همیشه از ادب تو تعریف می‏کنند. من خیلی خوش‏حالم که درس‏هایت را می‏ خوانی و مثل بعضی‏ از بچّه‏ ها نیستی که پدر و مادرشان را برای درس خواندن، جان به لب می‏ کنند. ❤️به قدری دوستت دارم که دوست ندارم حتّی یک عیب کوچک در وجود تو باشد. دوست دارم همۀ وجودت، مملوّ از خوبی باشد. این احساسی که به تو دارم، باعث شده همیشه نگرانت باشم و چند وقتی است که مسئله‏ ای مرا خیلی نگران کرده. ❤️شاید دوست داشته باشی زودتر بدانی که این مسئله چیست؟ باشد، من هم منتظرت نمی‏ گذارم. ❤️چند باری که در کوچه و خیابان، در راه مدرسه تو را دیدم، آن گونه که باید، حجابت را رعایت نکرده بودی. البته نمی‏ خواهم بگویم که از عمد، این کار را کرده بودی؛ امّا همان طور که گفتم، تو به قدری خوبی که دوست ندارم حتّی یک عیب کوچک داشته باشی. شاید هم در آن چند باری که من تو را دیده‌ام، حواست نبوده که حجابت آن طور شده بود. ❤️شاید خود من هم مقصّر هستم و در تربیت تو در مسئلۀ حجاب، کوتاهی کرده ‏ام. هر چه که هست، دوست دارم در این باره به من توضیح دهی تا خیالم راحت شود. ❤️خیلی دوست دارم که جوابم را به صورت نامه بدهی. می‏ خواهم جوابت را با خطّ دوست داشتنی‏ ات بخوانم. ❤️کاش هیچ وقت فراموش نمی‏ کردی که مادر، از صمیم دل، دوستت دارد و همیشه خدا را برای داشتن چنین دختری شکر می‏ کند. ❤️دوستدار همیشگی تو❤️ مادرت 📚منِ دیگرِ ما، کتاب دوم، ص۱۴۵ @abbasivaladi
🍃ساقی تشنه خدا داشتم دنبال ایده‌ای می‌گشتم برای نقّاشی انتظار امشب. یادم افتاد به نگاه منتظر کودکی که پردۀ خیمه را کنار زده و دارد از دور، سمت شریعه را نگاه می‌کند. مادرش را درون خیمه می‌کشم که دارد کودک منتظرش را نگاه می‌کند آن هم با اشک‌های جاری که کار هزار شعلۀ آتش را می‌کند برای سوزاندن دل. لب کودک، تکیدۀ عطش است و اشکش می‌ریزد روی لب تکیده‌اش و لبش شور می‌شود و مثل دل به شور افتاده‌اش می‌سوزد. برادرش را درون گهواره می‌کشم که دارد با هق هق گریه‌اش انتظار عمو را فریاد می‌زند عمه را باید کجا بکشم که بچه‌ها را به وعدۀ آمدن عمو آرام می‌کند؟ کاش می‌شد نقش دل همه را طوری بکشم تا خلایق بدانند آنها منتظر عمو هستند، نه آب. کاش دلهرۀ این بچه‌ها کشیدنی بود تا با دیدن این نقّاشی مردم می‌فهمیدند بچّه‌ها منتظر برگشتن نگهبان خیمه‌ها هستند من این دلهره را این گونه به تصویر می‌کشم: بچّه‌های خردسال را در حالی می‌کشم که دست‌هایشان را روی گوشواره‌هایشان گذاشته‌اند و بزرگ‌ترها را در حالی می‌کشم که با هر دو دست چادرشان را محکم گرفته‌اند. منتظرانه‌ترین نگاه به گمانم نگاه مادر شیرخواره است و شاید هم منتظرانه‌تر از او، نگاه باباست. بوم نقاشی امشبم را باید بزرگ‌تر بگیرم زیرا می‌خواهم منتظری را به تصویر بکشم که همه منتظر او هستند. می‌روم سمت شریعه و سقّا را می‌کشم سقّا منتظر آمدن برادر است روی زمین افتاده و گوشش را تیز کرده تا صدای پای اسب برادر را بشنود. سقّا کنار آب افتاده کاش می‌شد انتظار به بن بست‌ رسیدۀ آب را هم بکشم. آب،‌ منتظر خروشید و خروشید تا به لب سقّا برسد ولی امیدش ناامید شد و به لب نرسید. مَشک را هم می‌کشم پر از تیرهایی که سینه‌اش را دریده‌اند این تیرها پیش از آن که مشک را بدرند انتظارش را تکه تکه کرده‌اند چه قدر منتظر ماند تا به خیمه‌ها برسد ولی نرسید انتظار در چشم‌ها خودش را نشان می‌دهد سقّا منتظر برادر است ولی چگونه می‌شود نگاه منتظر را از چشم به خون نشسته تماشا کرد؟ شکر خدا در میان همۀ‌ این انتظارها، یک انتظار به مقصد رسید و برادر به برادر رسید. امشب از میان این انتظارها نمی‌خواهم پلی بزنم به انتظار خودم. امشب شبیه تو شدم و برای سقّا گریستم. شبت بخیر ساقی تشنه‌های خدا! @abbasivaladi