فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⊱♥🍃🕊⊱ღ꧁ ܝ̇ߺܩߊܣܝ̇ߺܭَ ꧂ღ
🗓۱۴۰۳/۰۵/۲۵
🤍✨ســـلام ؛ صـبـح بـخـیــر
❤️✨الهی دراین روز و همه روز
🤍✨یــه دل خوش، یه لب خندون
❤️✨یــه دنــیــا آرزوی خـــوب
🤍✨براتون رقم بخوره و ثبت بشه🍀
پنجشنبهتون پر از اتفاقات خوب
صبح شما پربرکت و بخیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌میدونی خواسته بزرگ امروز امام حسین(ع) از ما چیه!؟
اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ🤲
دعا برا فرج امام زمان یادت نره
رفیق مهدوی
4_5900023448125589645.mp3
2.34M
[🖤]
ابوعلیخودمونیدوستدارمصداتکنم
ابوعلیجونبخواهتاجونموفداتکنم..
#مداحی
#حسنعطایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-از ما که گذشت..
-الهی هچکس از سفر جا نمونه..💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥باید همهی گذشتهت رو بهم بگی!!!🤯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥با آمریکا و اسرائیل صلح کنیم چی میشه مگه؟
4_5899932162890678005.mp3
2.68M
-منو رها نکنیا بین بلایا اباعبدالله
دلداده علمتم تا ته دنیا اباعبدالله
‹ 📎 ›↝ #حسینسیبسرخی
‹ 🥀 ›↝ #امامحسین
┏━━━ 🍃🌷🍃 ━━━┓
@abbass_kardani
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
شهیدمدافع حرم عباس کردانی 👆👆
••|🗞❕|••
#ثوابیهویۍ😍
رفیق..!🚶🏻♂️
چندسالتہ؟!👀
همونتعدادصلوات📿
نذرڪنواسہ ظهورآقامون ان شاءالله🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شادی روح امام و همه ی شهدای عزیز و سردار دلها و ابوالمهدی المهندس شهید جمهورعزیزو یارانش، شهدای مظلوم خدمت و داداش عباس کردانی ومادر، و پدرشهید حاج صالح کردانی، شهیدان، یحیی گرایلی، سلطانعلی گرایلی ، شعبانعلی گرایلی و یزدان سراجی و پدران مادران آسمانی شما عزیزان
پدر بنده حقیر، همه ی اموات مومنین ومومنات از اول آدم تا آخر خاتم الانبیا هدیه کنیم فاتحه و صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
کوتاهترین دعا برا بزرگترین آرزو
اللهم عجل لـــــــــــولیک الفرج
التماس دعای فرج آقا جانم
خدایا از عمرم بگیر
برعمر رهبر عزیزم بیفزا
👆🌷فاتحه کبیره🌷👆
🌺 فاتحه کبیره چیست؟
🔷 یکی از علمای شیعه به نام شیخ مهدی فقیهی جهت استخاره و رفع گرفتاری نزد آیت الله بهجت می رود.
🔶 آیت الله بهجت به ایشان می فرماید:
چرا فاتحه کبیره نمی خوانید؟
هرکس برای میتی اینگونه فاتحه بخواند هر رفع گرفتاری از خودش می شود و هم گنجی است برای میت.
✅ شیخ مهدی فقیهی می گوید:
به روستای خودمان رفتم و بر سر قبر پدر و مادرم فاتحه کبیره را خواندم و به قم بازگشتم.
🔶 شب عمه ام خواب پدر و مادرم را میبیند که خمره ای از طلا و جواهرات در مقابل شان است.
🔷 عمه ام از من پرسید:
چه خیراتی برای پدر و مادرت فرستادی؟گفتم: فاتحه کبیره را خواندم.
التماس دعای خیر در حق دیگران 🤲
اللهمَّ عجل لولیک الفرج
@Menbaraali-سه دقیقه در قیامت69 (1).mp3
26.85M
🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
🔊 جلسه شصت و نهم
* مصادیق آزار رساندن زن و یا شوهر به یکدیگر
* تعهد در زندگی مشترک
* آیا تحمل آزار و اذیت در خانه ممکن است؟
* آثار ملکوتی زنی که باعث اذیت شوهرش میشود
* اولویت جهنم رفتن با چه کسانی است؟
* گفتگوی حورالعین با زنان
* طلاق اخروی زوجین در دنیا
* زنانی که مورد اکرام و لعن قرار گرفتند!
* توضیح دو واژه قرآنی "ویل" و "طوبی"
* معنای شاکر بودن زن از شوهرش
* از مصادیق کفران نعمت در کلام پیامبر اکرم ص
* دستهای از کسانی که مورد غضب خدا واقع میشوند!
* مقصود از محروم شدن از بوی بهشت چیست؟
* طلاق بدون جهت چه اثری دارد؟
📅99/06/15
⏰ مدت زمان: ۱:۲۹:۰۹
#مشهد
#ازدواج
#خانواده
#طلاق
#اذیت
🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_هشتاد_و_هشتم
💟از مؤسسه ي اسلام اصيل با هادي آشنا شدم. بعد از مدتي از مؤسسه بيرون آمد و بيشتر مشغول درس بود.
❇ما در ايام محرم در مسجد هندي نجف همديگر را مي ديديم. بعد ازمدتي بحران داعش پيش آمد. هادي را بيشتر از قبل مي ديدم.
🔗من در جريان نمايشگاه فرهنگي بااو همکاري داشتم. يک روز مي خواستم به منطقه ي عملياتي بروم که هادي راديدم. او اصرار داشت با من بيايد.
🌀همان روز هماهنگ کردم و با هادي حرکت کرديم.او خيلي آماده و خوشحال بود. انگار گمشده اش را پيدا کرده. در آنجا روي يک کاغذ نوشته بود: عاشق مبارزه با صهيونيستها هستم.
🔘 من هم از او عکس گرفتم و او براي دوستانش فرستاد.بعد از چند روز راهي شهر شيعه نشين (بلد)شديم. اين شهر محاصره شده بود و تنها يک راه مواصلتي داشت.
⭕اين مسير تحت اشراف تکتيراندازهاي داعش بود. هر کسي نمي توانست به راحتي وارد شهر بلد شود.
✳صبح به نيروهاي خط مقدم ملحق شديم. هادي با اينکه به عنوان تصويربردار آمده بود، اما يک سلاح در دست گرفت و مشغول شد.
🌟 چند تصوير معروف را آنجا از هادي گرفتيم.همانجا ديدم که هادي پيشاني بندهاي زيباي يا زهرا را بين رزمندگان
پخش مي کند.
🔳آن روز در تقسيم غذا بين رزمندگان کمک کرد. خيلي خوشحال و سر حال بود. ميگفت: جبه هي اينجا حال و هواي دفاع مقدس ما را دارد. اين بچه ها مثل بسيجي هاي خود ما هستند.
⚫هادي مدتي در منطقه ي عمليات بلد حضور داشت. در چندموردپيشروي و حمله ي رزمندگان حضور داشت و خاطرات خوبي را از خودش به يادگار
گذاشت.
⭕در آن ايام هميشه دوربين در دست داشت و مشغول فيلمبرداري و عکاسي
بود. يک روز من را ديد و گفت: آنجا را ببين.
🔗يک دکل مخابراتي هست که پرچم داعش بالاي آن نصب شده. بيا برويم و پرچم را پايين بکشيم.
⬅ادامه دارد....
📚برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش
🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_هشتاد_و_نهم
✳....گفتم شايد تله باشد. آنهامنتظرند ببينند چه کسي به اين پرچم نزديک مي شود تا او را بزنند. در ثاني شما تجربه ي بالا رفتن از دکل داري؟ اين دکل خيلي بلند است.
💟ممکن است آن بالا سرگيجه بگيري. خلاصه راضي شد که اين کار را انجام ندهد. عمليات بلد تمام شد و اين شهر آزاد شد.
🔆هادي تقاضاي اعزام به سامرا داشت. رفتم و کار اعزام او را انجام دادم.با او راهي منطقه ي سامرا شده و به زيارت رفتيم.
📌سه روز بعد با هم به يک منطقه ي درگيري رفتيم. منطقه تحت سيطره ي
داعش بود. من و برخي رزمندگان،خيلي سرمان را پايين گرفته بوديم. واقعاًمي ترسيديم.
🌀هادي شجاعانه جلو مي رفت و فرياد ميزد: التخاف، التخاف ماکوشيئ ... نترس، نترس چيزي نيست.ما آنقدر جلو رفتيم که به دشت باز رسيديم.
🔳از صبح تا عصر در آنجا محاصره شديم. خيلي ترس داشت. نمي دانستيم چه کنيم اما هادي خيلي شاد بود! به همه روحيه مي داد. عصر بود که راه باز شد و برگشتيم. از آنجا با هم راهي بغداد شديم.
📌بعد هم نجف رفتيم و چند روز بعد هادي به تنهايي راهي سامرا شد.ما از طريق شبکه هاي اجتماعي با هم درارتباط بوديم. يک شب وقتي با
هادي صحبت مي کردم
🔶گفت: اينجا اوضاع ما بحراني است من امروز در يک قدمي شهادت بودم.
او ادامه داد: يک انتحاري پشت سر ما در ميان نيروها منفجر شد.
🌟من بالاي پشت بام خانه بودم که بلافاصله يک انتحاري ديگر در حياط خانه خودش را منفجر کرد و...
چند روز بعد هادي به نجف برگشت.
🔗زياد در شهر نماند و به منطقه ي
مقداديه رفت. از آنجا هم راهي سامرا شد. دو تن از دوستانم با او رفتند.دوستان من چند روز بعدبرگشتند. با هادي تماس گرفتم و گفتم: کي برميگردي؟گفت: انشاءالله مصلحت ما شهادت است!
❇من هم گفتم اين هفته پيش شما مي آيم تا با هم فيلم و عکس بگيريم.
اما چند روز بعد روز دوشنبه بود که از دوستان شنيدم که هادي شهيد شده.
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد ...
🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_نود
🌀چند روزي بود كه هادي را نمي ديدم. خبري از او نداشتم. نمي دانستم براي جنگ با داعش رفته. در مسجد هندي همه از او تعريف مي كردند؛ از اخلاق خوب، لب خندان و مهمتر اينكه با لوله كشي آب، در منزل بيشتر مردم، يك يادگار از خودش گذاشته بود.
💟يكي دو بار هم به او زنگ زدم. اما برنداشت. توي گوشي نام او را به عنوان
ابراهيم تهراني ثبت كرده بودم. خودش روز اول گفته بود من را ابراهيم صداكنيد. بچه ي تهران هم بود.
❇براي همين شد ابراهيم تهراني.تا اينكه يك روز به مسجد آمد. خوشحال شدم و سلام عليك كرديم. گفتم: ابراهيم تهروني كجايي نيستي؟مي دانستم در حوزه ي علميه هم او را اذيت كرده اند. او با دوچرخه به حوزه و براي كلاس مي رفت، اما برخي افراد با اين كار مخالفت مي كردند.
🔆با اينكه درس و بحث او خوب بودو حسابي مشغول مطالعه بود، اما چون در كنار درس مشغول لوله كشي بود،بعضيها ميگفتند يك طلبه نبايداين
كارها را انجام دهد!
🔗خلاصه آن روز كمي صحبت كرديم.
من فهميدم كه براي جهاد به نيروهاي حشدالشعبي ملحق شده. آن روز در خلال صحبتها احساس كردم در حال وصيت كردن است. نام دو سيد روحاني را برد و گفت: من به دلایلي به اين دو نفر كم محلي كردم.
🔳از طرف من از اين دو نفر حلالیت بطلب. بعد يكي از اساتيد خودش را نام برد و گفت: اگر من برنگشتم، حتماً از
فلانی حلالیت بطلب. نمي خواهم كينه اي از كسي داشته باشم و نمي خواهم
كسي از من ناراحت باشد.
🌟مي دانستم آن شيخ يك بار به مقام معظم رهبري توهين كرده بود و ...او همينطور وصيت كرد و بعد هم رفت.يك پيرمرد نابينا در محل داشتيم كه هادي با او رفيق بود. او را تر وخشك مي كرد. حمام مي برد و...
🔵هميشه هم او را با خودش به مسجد مي آورد. هادي سراغ او رفت و با هم به مسجد آمدند.بعد از نماز بود كه ديگر هادي را نديدم. تا اينكه هفته ي بعد يكي از دوستان به مسجد آمد و خبر شهادت او را اعلام كرد.
🌟من به اعلامیه ي او نگاه كردم.تصوير خودش بود اما نوشته بود:شيخ هادي ذوالفقاري. اما من او را به نام ابراهيم تهراني ميشناختم.بعدها شنيدم كه يكي از دوستان شهيد او ابراهيم هادي نام داشت و هادي به او بسيار عالقه مند بود.
❇خبر را در مسجد اعلام كرديم. همه ناراحت شدند. پيكر هادي چند روز بعد به نجف آمد. همه براي تشييع او جمع شدند. وقتي من در خانه گفتم كه هادي شهيد شده، همه ي خانواده ي ماناراحت شدند. همسرم گفت:مي خواهم به جاي مادرش كه در اينجا نيست در تشييع اين جوان شركت كنم.
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد ...
🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_نود_و_یکم
💟بسيار مراسم تشييع با شكوهي برگزار شد. من چنين تشييع با شكوهي را
كمتر ديده ام.
پيكر او در همه ي حرمين طواف داده شد و اينگونه باشكوه در ابتداي
وادي السلام به خاك سپرده شد.
🌀از آن روز تا حالا هيچ روزي نيست كه در منزل ما براي شيخ هادي فاتحه
خوانده نشود.
هميشه به ياد او هستيم. لوله كشي آب منزل ما يادگار اوست. يادم نميرود. يك هفته بعد از شهادت خوابش را ديدم.
🌀در خواب نمي دانستم هادي شهيد شده. گفتم: شما كجايي، چي شد،
نيستي❓لبخندي زد و گفت: الحمداللخ به آرزوم رسيدم.
************************
🔶اين اواخر كمتر حرف مي زد. زماني كه از تهران برگشته بود بيشتر مشغول
خودسازي بود. از خودش كمتر مي گفت. به توصيه هاي كتب اخلاقي بيشتر
عمل مي كرد.
✳هادي عبادتها و مسائل ديني را به گونه اي انجام مي داد كه در خفا باشد. كمتر كسي از حال و هواي او در نجف خبر داشت. او سعي مي كرد خلوت
خود را با مولای متقيان اميرالمؤمنين حفظ كند.
🔗هادي حداقل هر هفته با تهران ودوستان و خانواده تماس مي گرفت و
با آنها بگوبخند داشت، اما در روزهاي آخر تغييرات خاصي در او ديده
مي شد.
📌شماره ي همراه خود را عوض كرد.
آخرين بار با يكي از دوستانش تماس گرفت. هادي پس از صحبت هاي معمول به او گفت: نمي خواي صداي من رو ضبط كني؟! ديگه معلوم نيست
بتوني با من حرف بزني❗
🔘به يكي از دوستان طراح هم گفته بود: من چهره ي جذاب و خوبي ندارم، اگه توانستي يه طرح قشنگ ازعكس هاي من آماده كن! بعدها به درد مي خوره❗
🌟با اينكه بارها در عملياتهاي گروههاي مردمي از طرف سپاه بدر عراق
شركت كرده بود، اما وصيتنامه اش را قبل از آخرين سفر نوشت!
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد ...