#بی_سیم_چی ♥️📞
_زمین زمین بہشت ؟!؟
+ بہشت بہشت زمین ✋
_سلام سردار 😭♥️
+ سلام بر فرزندان انقلابی خودم
_ سردار ۲۲ بهمنه ... کجایی ؟
+ کربلا ...💔
_سردااااااااار 😢💔
+ کربلای ما چی پس ؟
_ظهور نزدیکہ ، ان شاالله با مہدے فاطمہ ...
+ ان شاالله ♥️😍
سردار میگم بچه هات رو کہ یادت نرفته ...
برا شهادتشون ...
برا وظیفه هاشون ...
دعا می کنی برامون 🙏😞
+ حضرت زهرا دعا کنہ براتوݩ ✋
منم به یادتونم خیالتون راحت ...
رهبر رو تنہا نزاریدا ...
_جانم فداے رهبر ✌️
+ وظیفه هاتون رو انجام بدید ، رهبر تنها نمی مونه ...
_ ما اهل کوفه نیستیم ، علی تنها بماند ...
+ ان شاالله که ثابت قدم باشید تو این راه ...
_ ان شاالله ...☺️
سردار خداحافظ 😭💔
+ خدانگہ دارتون ... یا علے 👋
#خودم_می_نویسم
#دلتنگم
#دلم_گرفته
#شهید_قاسم_سلیمانی ♥️
@abbass_kardani
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄
پارت : ۱
« قسمت من »
* زمستان با اخرین ماهش برایم زیبا بود ، گر چه سرد ، اما دوست داشتنی .
با صدای زنگ ساعتم از خواب بیدار شدم ، حدود ساعت ۷ بود ، با بی میلی پتو رو از روم برداشتم و از تخت اومدم پایین . جلوی میز ارایشم ایستادم و به خودم نگاهی انداختم ...
دختری با پوستی سفید ، چشمانی سبز روشن ک از پدرم به ارث برده بودم ، ابروانی باریک و کمونی ، لبایی متناسب و سرخ ، موهایی بلند و مشکی ، اندامم متوسط با قد ۱۶۸ .
دختری مغرور ، خوش زبون ، پرو ، کینه ای و دوست داشتنی . تو خانواده مرفح بزرگ شده بودم ، مادرم استاد دانشگاهی بود ک من توش مشغول تحصیل بودم اما استاد من نبود ، پدرم پزشک عمومی ، برادرم ماهان ۶ سال از من بزرگتر بود و برادر کوچکم مانی ۴ سال کوچک تر از من . من هم ترم دوم دانشگاه بودم . بین دانشجوها و استادین مورد احترام و تحسین خاصی بودم ، هم بخاطر شاگر ممتازد و هم جایگاه مادرم ، اما بین همشون استثنا هم وجود داشت ک باهام مشکل داشتن ، مزاحم هم زیاد داشتم اما به هیچ کس پا نمیدادم .
از اتاق اومدم بیرون و دست و صورتمو شستم و رفتم داخل اشپزخانه ، مادرم مشغول ریختن چایی بود .
- سلام ،،، صبح بخیر مامان .
مامان نگاهی بهم انداخت و با لبخند گفت :
- سلام عزیزم ، صبح تو هم بخیر ، بیا بشین چایتو بخور ک دیرمون نشه .
- چشم ... بابا رفته؟
-اره ، مانی از سرویسش جاموند بابا هم ک میرفت گفت میبردش .
- اها
نشستم و چایی صبحانمو خوردم ، روزایی که مامان میرفت دانشگاه منم میبرد ، اماده شدم و با مامان به راه افتادیم ، اما بخاطر یخبندان راه ها دو ماشین تصادف کرده بود و راه عبورمون بند اومده بود ، تا زمانی ک تونستیم از اون ترافیک خلاص بشیم و به دانشگاه برسیم نیم ساعت تاخیر داشتیم . منم بخاطر اینکه دیرم شده بود همش با مامان غر میزدم .
- اههههه ماماااان !!! دیدی دیرم شد ، چیکار کنم من حالا ؟؟؟ بیا با استادمون صحبت کن والا نمیزاره برم سرکلاس .
مامان کلافه و با عجله گفت :
- دخترم کلاس منم دیر شده ، بعد کلاس حتما با استادت صحبت میکنم ، باشه !!! حالا برو ک خیلی دیرمون شده .
عصبانی و کلافه به سمت کلاس با عجله و استرس رفتم ، چند ضربه به در زدم با اجازه استاد وارد شدم . همه نگاها به سمت من چرخید ، ولی من بی توجه بهمشون به چشمای استاد احمدیان خیره شدم و پوزشبار گفتم :
- ببخشید استاد ،،، عذرمیخوام برای تاخیرم ، ما تو راه .....
ولی استاد نزاشت ک حرفمو کامل بزنم با ارامش و غرور همیشگیش خیلی جدی گفت :
؛ نیاز به توضیح نیست ، اخر کلاس درموردش صحبت میکنیم ، برید بشینید .
از اینکه نزاشت حرفمو بزنم و این طرز رفتارش واقعا بدم اومد ، اخمی کردم به طرف صندلیم رفتم و نشستم . شیدا دوستم ک بغل دستم نشسته بود اروم پرسید :
- مانا چرا دیر کردی ؟
با بی حوصله ای و اعصابی داغون گفتم :
- راه بند اومده بود بخاطر تصادف...
همون لحظه دوباره استاد پرید وسط حرفمو بلند با همون لحنش گفت :
- خانم احدی به اندازه کافی دیر کردین ، پس لطفا از این به بعد حواستونو به درس بدین نه جایی دیگ .
پشتشو به ما کرد و شروع کرد روی تخته مطالبی نوشت و مشغول تدریس شد ، حالم از خودش و این رفتاراش بهم میخورد ، با وجود سن کمش ولی خیلی خوب از پس درس و دانشجوها برمیومد . میتونم بگم همه ازش حساب میبردن و خیلی جدی اهل مقررات بود همین رفتارا و اخلاقش بود ک اونو از همه استادا متمایز کرده بود ... }
#ادامه_دارد
نویسنده : ♡«ℳ£みЯムŋム»♡
مولای غریبم ... العجلBalatar Az Siyahi.mp3
زمان:
حجم:
5.45M
درد امروز ما کرونا نیست، درد و مشکل و بدبختی ما غیبت امام زمان علیه السلام است...
▪️پیام بسیار مهم
▫️دانلود واجب و نشر حداکثری
@abbass_kardani🌹
آری این چنین
جوان او
در بهشت جاودانه
رو سپید بود
چون که صبر
شرمسار
صبر مادر شهید بود...
@abbass_kardani
•••
[ اۍڪاش تـوڪاندیداۍ
مجلـس بودۍ❤️
در هـر طـرفـے عڪسِ
تـو را مۍدیدم]
•••
#لا_أدری
#سردار_سلیمانی 🌖
#انتخابات
@abbass_kardani🌹
✳️️ در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شدم.
چشمم به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود.
دیدم امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است. نزدیکتر رفتم، او رفتگر همیشگی محله ی ما نبود.
کنجکاوم شد، سلام دادم و دیدم رفتگر امروز آقا مهدی است.
✴️ آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟ آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت.
ادامه دادم، آقا مهدی شما شهرداری، اینجا چیکار میکنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟
شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟
✳️ خیلی تلاش کردم تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشیدم.
گفت: زن رفتگر محله، مریض شده بود؛ بهش مرخصی نمی دادن می گفتن اگه شما بری، نفر جایگزین نداریم؛ رفته بود پیش شهردار، آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودشم اومده جاش.
✴️اشک تو چشمام حلقه زد. هر چی اصرار و قسم کردم، آقا مهدی جارو رو بهم نداد؛ ازم خواهش کرد که هرچه سریعتر برم تا دیگران متوجه نشنوند.
رفتگر آن روز محله ما، شهردار اورمیه بود.
حالا بعد از این عزیزان با اخلاص ما چه کرده اییم؟؟؟!!!!
@abbass_kardani🌹
🔴️ اگه بگم روزت مبارک مهندس، از تو آسمونا بهم نمی خندی...؟ 🥺😔
#روزت_مبارک
#ابومهدي_المهندس
@abbass_kardani
┄┄┅┄┅┄✪﷽✪┄┅┄┅┄
#بسمربالشهداوالصدیقین
#بخشیازفرمایشات↓↓
#مقاممعظمرهبری👌
✍شهیدحقیقت شگفتاوری است
ما چون عادت کرده ایم به مـشاهده
شهدا و سرگذشت های انها وصـایای
انــها راهی که انهــا را به شــهادت
می رســاند
✍چـون اینــها را زیــاد دیـده ایم
عظمت این حقیقت نورانی و بهشتی
بــرای مـا مــخفی میــماند ،مثــل
عظمت خـورشید و افتــاب که بـرای
کسانی که دايم در آفتـاب اند مخفی
میمــاند
#شهیدبهمننیری
#شهیدعملیاتنصر۷
#اللهمالرزقناشهادتفیسبیلک
#شهدارابهیادبسپاریمنهبهخاک
#روحششادنامشجاودانه
@abbass_kardani
14.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در فراق سردار
سروده الله الله 😭😭
روحت شاد یادت گرامی باد سردار عزیز
shahid turajizadeh@shohadaiyam(1).mp3
زمان:
حجم:
3.86M
#مداحی_بسیار_زیبای 👌👌👌
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
🎼 استاد آیت الله جوادی آملی یکبار که
برای سرکشی به طلبه هایش رفته بود
مداحی #شهید_محمدرضا_تورجیزاده
در حال پخش بود پرسیدند:
این مداح کیست؟
وی در عشق خدا سوخته است.
@abbass_kardani🌹