🖤 #امام_هادی (ع) فرمودند:
🍃خداوند دنیا را منزل حوادث ناگوار و آفات، و آخرت را خانه ابدی قرار داده است و بلای دنیا را وسیله به دست آوردن ثواب آخرت قرار داده است و پاداش اُخروی نتیجه بلاها و حوادث ناگوار دنیاست.
📖 اعلام الدین، ص. ۵۱۲
🖤 شهادت حضرت امام هادی علیه السلام بر محبین و شیعیان حضرت تسلیت عرض می کنیم🏴
#شهادت
#امام_هادی
🦋🦋 @abbass_kardani 🦋🦋
1_54336599.mp3
زمان:
حجم:
12.8M
شهادت #امام_هادی علیه السلام
🎵آقا برات عزا گرفتم ...
🎤سیدمجید بنی_فاطمه
شهادت امام هادی علیه السلام تسلیت باد
التماس دعای فرج آقا جان 🌹🤲🌹🌹
🦋🦋 @abbass_kardani 🦋🦋
نظام تقديم 91.mp3
زمان:
حجم:
9.42M
🔈 #شرح_و_بررسی_کتاب_آن_سوی_مرگ
🔇 جلسه هجدهم
صوتی #کتاب_آن_سوی_مرگ 👆👆👆
کتابی #بسیار_جالب 👌 و بر اساس واقعیت ؛ کسانی که مرگ را تجربه کرده اند
لطفا از اول جلسه که در کانال گذاشته شده بررسی کنید تا بیشتر متوجه داستان بشید.
@abbass_kardani🌹
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
🔈 #شرح_و_بررسی_کتاب_آن_سوی_مرگ 🔇 جلسه هجدهم صوتی #کتاب_آن_سوی_مرگ 👆👆👆 کتابی #بسیار_جالب 👌 و بر اس
سلام
جلسه هجدهم#آن سوی مرگ
راباهم میشنویم.
🔴 ساعتها کار کردن با این لباسها خیلی سخته
آدم توش خیس عرق میشه
جای عینک و ماسک روی صورت ردِ عمیقی مینداره
نمیشه باهاش غذا خورد، دستشویی رفت یا نماز خوند
همیشه هم استرس ابتلا به بیماری کرونا باهاشونه
این روزها در جنگ بیولوژیک لباس رزم سربازان ایران سبز نیست، سفیده
براشون دعا کنید 🌹
@abbass_kardani
─═हई╬💫 « قسمت من » 💫╬ईह═─
پارت : ۴
* فردا صبح ک مثل همیشه بلند شدم و چند لقمه صبحانه خوردم ، امروز مامان کلاس نداشت ولی چو خونه هم پیداش نبود ، بقیه هم نبودن ، وسایلمو برداشتم از خونه اومدم بیرون ، دیدم مامان داره با یه پسر جوون حدود ۲۵/۲۶ ساله صحبت میکنه ، وقتی نزدیکشون شدم پسره متوجه ام شد و سلام کرد . با بی حوصلگی با سر جوابشو دادم ، مامان گفت :
- دخترم ، ایشون اقای شریفی هستن . از امروز راننده سرویس شخصیته ، از افراد مورد اعتماد و محترم من و باباته ، خیالت راحت باشه ایرادی تو کارشون نیست و مشکلی پیش نمیاد . حالا هم برو سوارشو ک دیر نکنید .
بدون اینکه چیزی بگم به هر دو یه نگاه گزرا انداختم و با سر تایید کردم و سوار شدم . پشت سرمم با سفارش مامان ، شریفی هم سوار شد .
از تو ایینه نگاهی بهم انداخت و به راه افتاد .
بی حرف و صدایی دقایقی گذشت ، لابد بنده خدا با این طرز رفتارم فکر میکرد لالم . برا همین حوصلش سر رفت و ضبطو روشن کرد ، اصلا حوصله اهنگ و ضبط نداشتم ، با کلافگی گفتم :
- اقا میشه ضبطو خاموش کنید !! خیلی رو اعصابمه .
دوباره از ایینه نگاهی انداخت و خیلی متین گفت :
- چشم خانم ، عذر میخوام ک باعث ناراحتیتون شد .
بی حرف از پنجره به فضای خارج ماشین نگاه میکردم ک بعد از چند دقیقه پرسید :
- ببخشید !!! من ساعت چند بیام دنبالتون ؟؟
- مگه مامانم بهتون نگفته ؟
- خیر ، گفتن هر روزی ک کلاس دارین از خودتون بپرسم .
- ساعت ۲ ، فقط دیر نکنید .
- حتما ، خیالتون راحت .
چند دقیقه بعد رسیدیم دم در دانشگاه . درست ساعت پنج دقیقه به ۸ . خوشم اومد از دقیقیش . خواستم پیادشم ک گفت :
- موفق باشید خانم .
دلم نیومد بازم جوابشو ندم . اروم گفتم :
- ممنون
پیاده شدم و وارد دانشگاه شدم . سمیرا رو دیدم ک همون دم در وایساده و بهم با لبخند نگاه میکنه . نزدیکش ک شدم گفت :
- بهههه مانا خانم ، اقا کی بودن ؟؟ نکنه خبر مبریه ما بیخبر موندی اره !!!!
با پوزخندی گفتم :
- چی میگی برا خودت بابا ، راننده شخصیمه .
- اوووووه بابااا باکلاس ، ولی وجدانا عجب تیکه ای بود ها.
و بعدش چشمکی زد و زد زیر خنده .
- خیلو خب بسه دیگ ، بیا سریع بریم تا باز ای احمدیان نگه چرا دیر اومدین
- نه عزیزم نمیگه
- اونوقت چرا ؟؟
- چون هنوز تشریف مبارکشو نیاورده
با تعجب بهش نگاه کردم و گفتم :
- واقعا !!! تو مطمعنی نیومده ؟؟
- اره بابا ، ببین حتی ماشینشم نیست .
- خب لابد پیاده یا با سرویسی چیزی اومده تو ندیدی .
- نه خیالت راحت هنو نیومده .
- واااای ،،، خداکنه اصن نیاد دیگ قیافه نحسشو نبینمش .
- ااا نگو گناه داره . کجا قیافش نحسه ، به این جیگری ، صد تا کشته مرده داره اینجا .
- داره ک داره . بی سلیقه ها ... ولی سابقه نداشته ک دیر بیاد ها .
سمیرا با خنده گفت :
- لابد دیروز بهت گیر داد امروز خدا سر خودش اورده .
با هم رفتیم داخل کلاس ، بیشتر بچه ها مشغول خوندن امتحان بودن ، بعضیا هم صحبت میکردن ، منم با شیدا سلام کردم و کتابمو در اوردم و شروع به مرور کردن امتحانمون کردم . ساعت ۸/۳۰ شده بود و نیم ساعت از کلاس گذشته بود اما هنوز استاد نیومده بود و این خیلی تعجب اور بود . ممکنه چیشده باشه ک اقای مقرراتی اینهمه دیر کرده باشه .
بعضی بچه ها میگفتن : اگ قرار بود بیاد تا الن اومده بود ، دیگ نمیاد .
بعضیا هم میگفتن : حتما خواب مونده یا مشکلی براش پیش اومده.
یکی از دخترای چندش و سمج کلاس ک معلومه چشمش احمدیانو گرفته با عشوه گفت :
- وااااییی ،،، نکنه تصادف کردن و بلایی سرشون اومده !!! خدانکنه اتفاق بدی براشون افتاده باشه .
اه اه دختره چندش ، تو رو سر ننت . پنج دقیقه نگذشته بود ک سرو کله احمدیان پیدا شد ، همه با تعجب بهش نگاه کردیم و به احترامش بلند شدیم و سلام دادیم .
نگاهی دقیق و گذری به همه انداخت و رفت سر میزش و رو به همه گفت :
#ادامه_دارد
نویسنده : ♡«ℳ£みЯムŋム»♡
شهید گمنام است!
تو او را نمی شناسی
ولی او خوب دردت را می داند...
دلم یک درد و دل حسابی
ڪنار بارگاهتان میخواهد
درد و دلی از جنس شهدا
@abbass_kardani
روزمان ، نہ؛
عمرمـان !
همہ پُرخیر است؛
با یاد شمـا،
خاڪیانِ افلاک نشین ...
#شهید_محمودرضا_بیضائی_شهدایی🌷
@abbass_kardani
🌸🍃﷽🌸🍃
☝️اعمال شب لیله الرغائب
🙏 #التماس_دعا از همه دوستان
💫💫💫💫💫💫
@abbass_kardani🌺🌼🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🥀🌸🌷