eitaa logo
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
1.1هزار دنبال‌کننده
34.4هزار عکس
27.2هزار ویدیو
131 فایل
کانال دوستداران شهید مدافع حرم شهید عباس کردانی لینک کانال @abbass_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ارتباط با خادم کانال،، @mahdi_fatem313
مشاهده در ایتا
دانلود
✨كُلّ مُعاجَلٌ يَسْأَل الاِْنْظَارَ وَكُل مُؤَجّل يَتَعلَّلُ بِالتسْوِيفِ✨ 🔷آن كس كه زمانش پايان گرفته، خواهان مهلت است و آن كس كه مهلت دارد كوتاهى مى كند 📚 ۲۸۵ 🦋🌺🦋 @abbass_kardani 🦋🌺🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نظام تقديم 105.mp3
8.11M
🔈 🔇 جلسه سی و دوم صوتی 👆👆👆 کتابی 👌 و بر اساس واقعیت ؛ کسانی که مرگ را تجربه کرده اند ( از جامعه مدرسان حوزه علمیه قم ) با بیان زیبا و رسای خود آن را بیان کرده لطفا از اول جلسه که در کانال گذاشته شده بررسی کنید تا بیشتر متوجه داستان بشید. @abbass_kardani🌹
🌷رازجاری ماندن شهدا،چیزی جزجوشیدن ازچشمه ای به نام عشق نیست شهدا، رفته اند ورسالتی از جنس آگاهی وحرکت رابر دوش ماباقی گذاشته اند شهادت،مرز زمین وآسمان است و شهدا، مرزبانان هماره بیداری🌷 @abbass_kardani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─═हई╬💫 « قسمت من » 💫╬ईह═─ پارت : ۱۸ * وقتی رسیدم خونه مامان با نگرانی اومد طرفم و گفت : - مانا جان خوبی تو ؟؟ چرا اینقدر دیر اومدی !!! - نمیتونستم تو این وضعیت آقای شریفی رو که به خاطر من جونشو به خطر انداخته بود و حالا هم رو تخت بیمارستان بود و تنها بزارم و بیام ک ببخشید بازم ک نگرانتون کردم . - چرا این اتفاقا افتاده بود ؟؟ - ۱۰۰ درصد مطمئنم که همه این اتفاقات تقصیر همون پسری عوضه ک تو دانشگاه تهدیدم کرد . بابک رحیمی ... - از کجا اینقدر مطمئنی !! - آخه کی غیر از اون با من مشکل داره و تهدیدم کرده بود !!! خودتونم خوبه از همه ماجراها باخبری ک مامان ، اون مردا هم ک اومده بودن و این اتفاقا و بلاها رو سر اقای شریفی و من آورد اولش داشتن از پارتی بازی تو دانشگاه بهم میگفتن . - بازم تقصیر توئه ، اگه جوابشو نمیدادی هیچ یک از این اتفاق نمی‌افتد ؛ خیلی از حرف مامان ناراحت شدم و با عصبانیت گفتم : - مامان چرا همیشه تقصیر را رو میندازه گردن من ؟؟ شما باید جلوی اونا رو میگرفتین ؛ خدا بخیر کرد ک اقای شریفی بود وگرنه معلوم نبود که چه بلایی سرم بیارن ، چرا شما انقدر در برابر اینا ضعیفید و هیچ واکنشی انتظار داری نشون ندم !! نباید بزاریم ک هر سگ و خری ، هر غلطیه ک بخوادو بکنه و ما لب هم باز نکنیم ، از شما این حرفها بعیده مامان ، واقعا متاسفم براتون ک همچین طرز فکر هایی داریم . باید از فردا به حراست دانشگاه اطلاع بدین و پیگیر ماجرا بشید یا خودم یه کاری می کنم ،،،، فهمیدین مامان !!! -باشه دخترم خونسردیتو حفظ کن .... بدون اینکه بزارم مامان چیزی دیگ ای بگه سریع به طرف اتاقم رفتم ، واقعا دیگ تحمل حرف‌های غیرمنطقی مامانو نداشتم ، اگر هم مقصر می بودم ، بازم باید جلوی این آدم‌ها رو گرفت ... صبح ساعت ده با ماهان اومدیم بیمارستان .آقا فرشادو آماده کردیم و بابا ترخیصش کرد . ماهان کمک کرد تا سوار ماشین بشه و ببردش خونشون منم سوار ماشین خودش شدم تا بیارمش در خونشون . بعد پیاده شدن در خونشون رفتم طرفشو بهش گفتم : - آقای شریفی خیالتون بابت من راحت ، دو هفته مرخصی بهتون میدم ، خوب استراحت کنید و مراقب خودتون باشید . با تعجب گفت : -دو هفته ؟؟ خیلی زیاده ،،، همین یک هفته ک پدرتون گفتن کافیه ، من خوبم خانم احدی ... -دیگه شما باید استراحت بکنید . حالا اگه دیدیم حالتون بهتر شده شاید زودتر بگم بیاین ، به هر حال ازتون ممنونم بخاطر همه چی ، انشالله زودتر بهتر بشین . - من از شما ممنونم به خاطر این دو روز ک مزاحمتون شدم - این چه حرفیه من تا عمر دارم شرمندتونم ، - دشمنتون شرمنده ، بفرماید خونه در خدمت باشیم ... - نه دیگه باشه واسه بعد ، خداحافظ - خدانگهدار سوار ماشین شدم و با ماهان به سمت خونه حرکت کردیم . چند روز بعد تو حراست دانشگاه منو صدا کردن و در مورد اتفاقات این چند روز سوالایی کردند و از بابک خواستند تا بیاد ـ اولش که انکار می‌کرد و زیر بار نمیرفن می‌گفت : من این کار را نکردم و هیچ دخالتی ندارم و اصلا اونا رو نمیشناسمشون . ولی با حرف ها و تهدیدهای حراستیا اخر اعتراف کرد . با همکاری پلیس و دادن اطلاعات اون دو نفر از طریق بابک اونا رو دستگیر کردن و به زندان بردند و بابکم از دانشگاه اخراج کردن و به مدت یک سال بازداشت کردن به خاطر دست داشتن در تهدید و قصد صدمه رساندن به من ک اخرم اقای شریفی بخاطرم چاقو خورد ... ... نویسنده : ♡«ℳ£みЯムŋム»♡