#نهج_البلاغه
✨كُلّ مُعاجَلٌ يَسْأَل الاِْنْظَارَ وَكُل مُؤَجّل يَتَعلَّلُ بِالتسْوِيفِ✨
🔷آن كس كه زمانش پايان گرفته، خواهان مهلت است و آن كس كه مهلت دارد كوتاهى مى كند
📚 #حکمت ۲۸۵
🦋🌺🦋 @abbass_kardani 🦋🌺🦋
shahid abas daneshgar.mp3
8.55M
عاشقانه های شهید عباس دانشگر...
#بهصرفعشق 🌱
@abbass_kardani
نظام تقديم 105.mp3
8.11M
🔈 #شرح_و_بررسی_کتاب_آن_سوی_مرگ
🔇 جلسه سی و دوم
صوتی #کتاب_آن_سوی_مرگ 👆👆👆
کتابی #بسیار_جالب 👌 و بر اساس واقعیت ؛ کسانی که مرگ را تجربه کرده اند
#حجت_الاسلام_امینی_خواه ( از جامعه مدرسان حوزه علمیه قم ) با بیان زیبا و رسای خود آن را بیان کرده
لطفا از اول جلسه که در کانال گذاشته شده بررسی کنید تا بیشتر متوجه داستان بشید.
@abbass_kardani🌹
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
🔈 #شرح_و_بررسی_کتاب_آن_سوی_مرگ 🔇 جلسه سی و دوم صوتی #کتاب_آن_سوی_مرگ 👆👆👆 کتابی #بسیار_جالب 👌 و بر
سلام
جلسه سی و دوم#آن سوی مرگ
راباهم میشنویم.
🌷رازجاری ماندن شهدا،چیزی جزجوشیدن ازچشمه ای به نام عشق نیست شهدا، رفته اند ورسالتی از جنس آگاهی وحرکت رابر دوش ماباقی گذاشته اند شهادت،مرز زمین وآسمان است و شهدا، مرزبانان هماره بیداری🌷
#روز_شهید
@abbass_kardani
─═हई╬💫 « قسمت من » 💫╬ईह═─
پارت : ۱۸
* وقتی رسیدم خونه مامان با نگرانی اومد طرفم و گفت :
- مانا جان خوبی تو ؟؟ چرا اینقدر دیر اومدی !!!
- نمیتونستم تو این وضعیت آقای شریفی رو که به خاطر من جونشو به خطر انداخته بود و حالا هم رو تخت بیمارستان بود و تنها بزارم و بیام ک ببخشید بازم ک نگرانتون کردم .
- چرا این اتفاقا افتاده بود ؟؟
- ۱۰۰ درصد مطمئنم که همه این اتفاقات تقصیر همون پسری عوضه ک تو دانشگاه تهدیدم کرد . بابک رحیمی ...
- از کجا اینقدر مطمئنی !!
- آخه کی غیر از اون با من مشکل داره و تهدیدم کرده بود !!! خودتونم خوبه از همه ماجراها باخبری ک مامان ، اون مردا هم ک اومده بودن و این اتفاقا و بلاها رو سر اقای شریفی و من آورد اولش داشتن از پارتی بازی تو دانشگاه بهم میگفتن .
- بازم تقصیر توئه ، اگه جوابشو نمیدادی هیچ یک از این اتفاق نمیافتد ؛
خیلی از حرف مامان ناراحت شدم و با عصبانیت گفتم :
- مامان چرا همیشه تقصیر را رو میندازه گردن من ؟؟ شما باید جلوی اونا رو میگرفتین ؛ خدا بخیر کرد ک اقای شریفی بود وگرنه معلوم نبود که چه بلایی سرم بیارن ، چرا شما انقدر در برابر اینا ضعیفید و هیچ واکنشی انتظار داری نشون ندم !! نباید بزاریم ک هر سگ و خری ، هر غلطیه ک بخوادو بکنه و ما لب هم باز نکنیم ، از شما این حرفها بعیده مامان ، واقعا متاسفم براتون ک همچین طرز فکر هایی داریم . باید از فردا به حراست دانشگاه اطلاع بدین و پیگیر ماجرا بشید یا خودم یه کاری می کنم ،،،، فهمیدین مامان !!!
-باشه دخترم خونسردیتو حفظ کن ....
بدون اینکه بزارم مامان چیزی دیگ ای بگه سریع به طرف اتاقم رفتم ، واقعا دیگ تحمل حرفهای غیرمنطقی مامانو نداشتم ، اگر هم مقصر می بودم ، بازم باید جلوی این آدمها رو گرفت ...
صبح ساعت ده با ماهان اومدیم بیمارستان .آقا فرشادو آماده کردیم و بابا ترخیصش کرد . ماهان کمک کرد تا سوار ماشین بشه و ببردش خونشون منم سوار ماشین خودش شدم تا بیارمش در خونشون . بعد پیاده شدن در خونشون رفتم طرفشو بهش گفتم :
- آقای شریفی خیالتون بابت من راحت ، دو هفته مرخصی بهتون میدم ، خوب استراحت کنید و مراقب خودتون باشید .
با تعجب گفت :
-دو هفته ؟؟ خیلی زیاده ،،، همین یک هفته ک پدرتون گفتن کافیه ، من خوبم خانم احدی ...
-دیگه شما باید استراحت بکنید . حالا اگه دیدیم حالتون بهتر شده شاید زودتر بگم بیاین ، به هر حال ازتون ممنونم بخاطر همه چی ، انشالله زودتر بهتر بشین .
- من از شما ممنونم به خاطر این دو روز ک مزاحمتون شدم
- این چه حرفیه من تا عمر دارم شرمندتونم ،
- دشمنتون شرمنده ، بفرماید خونه در خدمت باشیم ...
- نه دیگه باشه واسه بعد ، خداحافظ
- خدانگهدار
سوار ماشین شدم و با ماهان به سمت خونه حرکت کردیم .
چند روز بعد تو حراست دانشگاه منو صدا کردن و در مورد اتفاقات این چند روز سوالایی کردند و از بابک خواستند تا بیاد ـ اولش که انکار میکرد و زیر بار نمیرفن میگفت : من این کار را نکردم و هیچ دخالتی ندارم و اصلا اونا رو نمیشناسمشون . ولی با حرف ها و تهدیدهای حراستیا اخر اعتراف کرد . با همکاری پلیس و دادن اطلاعات اون دو نفر از طریق بابک اونا رو دستگیر کردن و به زندان بردند و بابکم از دانشگاه اخراج کردن و به مدت یک سال بازداشت کردن به خاطر دست داشتن در تهدید و قصد صدمه رساندن به من ک اخرم اقای شریفی بخاطرم چاقو خورد ...
#ادامه_دارد ...
نویسنده : ♡«ℳ£みЯムŋム»♡