💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟
🌟
💠
🔺معرفی شهید مرتضی زارع:
شهید سروان پاسدار مرتضی زارع 1364 در اسلام آباد برخوار متولد شد و در آذر ماه ۱۳۹۴ و در دفاع از حرم عقیله بنی هاشم حضرت زینب کبری و به دست ناپاک تکفیری ، جان خود را فدا نمود و به فیض شهادت نایل آمد....
🔻مصاحبه با همسر شهید مرتضی زارع؛
🔹آشنایی
به وسیله خواهر آقا مرتضی که معلم حفظ قرآن من بود، با هم آشنا شدیم. عید غدیر سال ۹۲ آمدند خواستگاری. در مراسم خواستگاری آنقدر ساده و راحت صحبت می کرد و با صداقت تمام آمده بود که حرف هایش عجیب به دلم نشست.
من سختگیر، یک هفته ای جواب بله را به او گفتم. به خاطر ماه محرم و صفر که در پیش بود، دو ماه صیغه ی محرمیت خوانده شد. هر دونفر دوست داشتیم که خطبه ی عقدمان همزمان با آغاز امامت امام زمان(عج) در جمکران خوانده شود، اما به خاطر برف جمکران، رفتنمان منتفی شد و ما ۱۷ ربیع الاول عقد کردیم.
🔹مراسم عقد و عروسی
هردو در قید و بند تجملات نبودیم و این باعث شد که سفره ی خاصی نچینیم. هردو با توسل به ائمه(ع) و با کسب اجازه از امام زمان(عج) بله را گفتیم و در ۱۰ خرداد سال ۹۳ همزمان با شب ولادت امام حسین(ع) عروسی کردیم. دعوت نامه ی عروسی را هم خودمان نوشتیم. وقتی که کارت های عروسی را پخش می کردیم، دیدیم جای برخی از مهمان هایمان خالی است. شروع کردیم به نوشتن دعوت نامه. برای امام علی(ع)، امام حسین(ع)، حضرت اباالفضل العباس(ع)، حضرت امام موسی کاظم(ع) و امام جواد(ع) دعوت نامه نوشتیم.
دعوتنامه ها را به عموی آقا مرتضی که عازم کربلا بود، دادیم تا با خود به کربلا ببرد و در حرم این بزرگوران، بیندازد. برای امام زمان(عج) هم نامه ای مخصوص نوشتیم. حتی برگه هایی را برداشتیم و روی آن احادیث و جملات بزرگان را نوشتیم و بین مردم پخش کردیم. آن جملات مسیر زندگی عده ای را عوض کرد. این را خود مهمان ها بعدا به ما گفتند.
🔹ارتباطش با اهل بیت(ع) و شهدا
به حضرت علی(ع) ارادت ویژه ای داشت؛ با اسم آن حضرت، سرمست می شد. می گفت اگر خدا به من پسر داد، اسمش را حتما علی می گذارم. اگر مشکلی برایش پیش می آمد گوشه ای از خانه روبه قبله می نشست. بعد از چند دقیقه راز و نیاز با خدایش، حالش خوب می شد. فرصت می کرد حتما به گلستان شهدا می رفت. شهید تورجی زاده را خیلی دوست داشت. بعد از شهادت شهید خیزاب مرتب می گفت: باورم نمی شود که دیگر مسلم پیش ما نیست.
🔹حال و هوای روز اعزام
سال گذشته که مسافر مشهد بودیم، چند نفر از دوستانش برای رفتن به سوریه ثبت نام کرده بود؛ اسامی تکمیل بود. مرتب می گفت: ببین از قافله عقب افتاده ام. از مشهد که برگشتیم، اسمشان توی لیست ذخیره ها بود. چند بار اعزامشان عقب افتاد. برای یکی از بچه ها مشکلی پیش آمد و قرار شد آقا مرتضی جای ایشان اعزام شود.
به آقا مرتضی از طرف لشکر یک ساک نظامی داده بودند تا وسایلش را توی آن ساک بگذارد. یک روز تماس گرفتند و گفتند: آن ساک نظامی که بهش داده اند را با خود نبرد و در عوض یک ساک معمولی با خود بیاورد. آقا مرتضی گشتند و یک ساک پیدا کردند. آن ساک مال یکی از دوستانم بود که در خارج از کشور زندگی می کنند. من از طریق ایمیل بهشان گفتم: اجازه می دهید که ساکتان را آقا مرتضی با خودش ببرد؟ گفتند: آره، اتفاقا من با آن ساک مکه رفتم و چه سعادتی که سوریه هم آقا مرتضی باهاش بره!
قرار شد آن ساک را تحویل دهد؛ نمی دانستیم آن روز، روز اعزامش است. یک کفش هم به آقا مرتضی داده بودند که یکی از کفش ها بند داشت و دیگری نداشت. خیلی گشتیم تا یک بند برایش پیدا کنیم، اما پیدا نشد که نشد. کفش ها را پوشیده بود و خیلی خوشحال بود و سر از پا نمی شناخت. تا به آن روز آن قدر خوشحال ندیده بودمش. حتی دوستانش به آقا مرتضی گفته بودند که چرا این قدر خوشحالی؟ انگار عروسی ات هست که آنقدر خوشحالی؟ آقا مرتضی گفتند: نمی دانم یک احساس شعف خاصی، توی درونم هست. با ذوق و شوق وسایل شان را توی ساک چید و رفت که ساک را تحویل بدهد اما رفت که رفت…
بعد از ظهر آقا مرتضی با من تماس گرفتند و گفتند: مثل اینکه امروز، روز اعزام هم هست. من نمی دانستم، فکر کردم فقط باید ساک را تحویل دهیم. بعد از اینکه آقا مرتضی رفتند و شهید شدند و وسایل شان را آوردند، من از ساک آقا مرتضی عکس گرفتم و با تلگرام برای دوستم فرستادم و گفتم: این ساک آقا مرتضی همان ساک شماست. یک دفعه دوستم زد زیر گریه و گفت: این ساک ماجراهایی دارد.
این ساک مال عمویم، شهید تقی صولت نیا هست که در جنگ دفاع مقدس شهید شدند. الان اسم دوتا شهید روی آن ساک هست. چقدر برخی از اجسام لیاقت شان از برخی آدم ها بالاتره که یک ساک، بعد از 30 سال بچرخد و از یک شهید دفاع مقدس به دست یک شهید مدافع حرم برسد!
💠
💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟
🌟
💠
🔹شرح حال شهادت
بابت رفتنش به سوریه ناراحت نشدم و نیستم. چون سخن زیبای حضرت علی(ع) که می فرماید: «شهادت نه اجل مقدم است و نه اجل موخر»، دلم را آرام
می کند. از اینکه نشد و نتوانستم خداحافظی کنم، ناراحتم. به قول حضرت آقا، شهادت مرگ انسان های زیرک و هوشیار است که ارزش جانشان را می دانند.
من و آقا مرتضی اسم هم را در گوشی مان همسفر ذخیره کرده بودیم. قرار بود همسفر هم باشیم تا رسیدن به خدا. همسفر قرار نیست دست و پای همسفرش را برای رفتن ببندد. بعد از اینکه با هم ازدواج کردیم اولین پیامی که از او دریافت کردم این بود که: «سرنوشتم چیز دیگری حکایت می کند/ بی تعارف این دلم خیلی هوایت می کند/ قلب من با هر صدا، با هرتپش با هر سکوت/ غرق در خون یک نفس دارد دعایت می کند…»
بابت این پیام، آن موقع خیلی ناراحت شدم. اما وقتی شهید شد فهمیدم که آن پیام شرح حالی بوده است از لحظه ی شهادتش.
🔹خبر شهادت
دو، سه روز یک بار تماس می گرفت؛ یک بار می گفت کیلومترها می آید تا بتواند به من زنگ بزند. یک بار که تماس گرفته بودم ازش پرسیده بودم که چند روزه برمی گردی؟ گفت: «ماموریتش ۲۵ روزه است و نهایتا چهل و پنج روزه برمی گردد» همان طور که گفته بود سر ۲۵ روز برگشت، اما نه خودش!
دو، سه روزی می شد که از آقا مرتضی بی خبر بودم. شب شهادتش حالم حسابی منقلب بود. خواب دیدم آقا مرتضی با شهید سجاد مرادی، سر سفره ای نشسته اند و آقا مرتضی دو دستی غذا می خورد. گفتم کمی با من حرف بزن، اما حرفی نزد و فقط می خندید. فردای آن روز از طرف خانواده ی آقا مرتضی تماس گرفتند و گفتند برای سلامتی اش ختم صلوات گرفته اند. خودم را رساندم آنجا. گفتند آقا مرتضی تیر خورده است. تا شنیدم فرماندهان قرار است بیایند، حرفش در خاطرم زنده شد: اگر گفتند فرماندهان قرار است که به خانه بیایند، این یعنی شهادت نصیبم شده است. فهمیدم آقا مرتضی به آرزویش رسیده است.@Abbass_Kardani
🌷کانال شهید عباس کردانی🌷
#طنز_ جبهه0⃣2⃣
💠 حاجی بزن دنده دو😁
🔹رزمنده ها برگشته بودن عقب بیشترشون هم راننده کامیون بودن که چند روزی نخوابیده بودن
🔸ظهر بود و همه گفتند نماز رو بخوانیم و بعد بریم برای استراحت
🔹امام جماعت اونجا یک حاج اقای پیری بود که خیلی نماز رو کند می خواند رزمنده های خیلی زیادی پشتش وایستادن و نماز رو شروع کردند
🔸انقدر کند نماز خواند که رکعت اول فقط 10 دقیقه ای طول کشید.
🔹وسطای رکعت دوم بود یکی از راننده ها از وسط جمعیت بلند داد زد:
حاجججججججییییییییی.جون مادرت بزن دنده ددددددددددو
😅صف نماز با خنده بچه ها منفجر شد.
#لبخند_بزن_بسیجی 😁
🌹🍃🌹🍃 @abbass_kardani✅
هدایت شده از افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭لحظه دردناک شهادت فرمانده مرتضی حسین پور شلمانی(حسین قمی)
#اللهم_الرزقنا...
#ڪانال_پیروان_شــ🌷ــهدای#بجنورد
https://eitaa.com/piyroo
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
#فرار_از_گناه_به_سبک_شهدا 🌸این قسمت: نامه 🌹 شهید محمد مرتضوی @Abbass_Kardani 🕊کانال شهید عباس کردان
#حدیث_فرار_از_گناه
امــام عـلــى (علـــيه الســلام):
قلم های خود را نازک کنید و سطرها را نزدیک به هم گیرید و زیادتی کلمات را حذف کنید و مقاصد و منظورها را در نظر بگیرید! بر حذر می دارم شما را از پر حرفی و پر نویسی، زیرا اموال مسلمانان نمی تواند این گونه خسارت ها را تحمل کند.
📚الــخـــصــــــال، ج1، ص310
@Abbass_Kardani
🕊کانال شهید عباس کردانی🕊
شهید گمنام
کرب و بلا را ندید
امام حسین(ع) را ، چرا ...
#شبتون شهدایی
صبح خودرابا سلام به 14معصوم (ع)شروع کنیم....
❤🌹❤🌹
بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ❤
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ🌹ِ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ🌹َ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢُ
ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ
ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺑﻘﯿﺔَ ﺍﻟﻠﻪِ، ﯾﺎ ﺻﺎﺣﺐَ ﺍﻟﺰﻣﺎﻥ
ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹
❤🌹❤🌹❤ @abbass_kardani✅
همہ جورآمدنے رفتن دارد...
اِلا شهادتــ
شهادت تنهاآمدنِ بدون بازگشت
است،شهید ڪِ شدے مےمانے
یعنے خدا نگهت میدارد
تـا اَبـد ...
#بیاد_شهیدعباس کردانی❣️
@abbass_kardani✅
حرم یعنی شهامت با شهادت
حرم یعنی سعادت با رشادت
حرم یعنی که ایرانی و افغان
بجنگند در کنار هم چو چمران
حرم یعنی زِ پاکستان و لبنان
بیایند تا که باشند یار قران
حرم یعنی که تا کی تو بترسی
بدور از این حرم تا کی بلرزی
بباشد این حرم جاهو پناهت
بباشد این کرم راهو شفاعت
حرم یعنی که تا سربند یا زینب نبستیم
زِ ترس و حبِ این دنیا نجستیم
به یاد #عباس کردانی
#کلام_بزرگان ✋
آنان که به من #بدی کردند،👊
مرا هشیار کردند..💡
آنان که از من #انتقاد کردند،✍
به من راه و رسم زندگی آموختند..☝️
آنان که به من #بی_اعتنایی کردند،😒
به من صبر وتحمل آموختند..
آنان که به من #خوبی کردند،
به من مهر، وفا و دوستی آموختند..
پس خدایا...
به همه آنان که
باعث #تعالی دنیوی
و اُخروی 💫 من شدند؛
خیر و نیکیِ دنیا و آخرت عطا بفرما
#شهید_مصطفی_چمران
🍃🌹🍃🌹 @abbass_kardani✅
هدایت شده از افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ های حجاب 56
نماهنگ بسیار زیبا (غچه های گل یاس) درباره حجاب
https://eitaa.com/piyroo
#طنز_جبهه 9⃣1⃣
چفیه یه بسیجی رو از دستش قاپیدن؛
داد میزد : آهــــای ... سفره ، حوله ، لحاف ، زیرانداز ، روانداز ، دستمال ، ماسک ، کلاه ، کمربند ، جانماز ، سایه بون ، کفن ، باند زخم ، تور ماهی گیریم ...
هــــمـــه رو بردن !!!😂
شادی روحشون که دار و ندارشون همون یک چفیه بود صلوات❤️
#لبخند_بزن_بسیجی 😁
🌹🍃🌹🍃 @abbass_kardani✅
شهیــد گــم نـــام 🌹
یعنی شهیدی ڪه دنیا را به اندازه یڪ نام هم نخواست ...✌️
حال..... غــرق دنیا شده ای چون من را
شهد شیرین شهــادت می دهند ؟
#شهدا_همیشه_نگاهی
#دلم_را_دریاب
@abbass_kardani✅
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
#فرار_از_گناه_به_سبک_شهدا 🌸این قسمت: اعتصاب 🌹 شهید مهدی کبیرزاده @Abbass_Kardani 🕊کانال شهید عباس ک
#حدیث_فرار_از_گناه
امــام زمـــان (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
... هر کس بدون دستور ما در مال ما تصرف کند مرتکب گناه شده است و هر کـس ذرهای از مـال ما را بخورد پس گویا آتش در شکم اوست
بحـــــــــــــــارالانـــــــوار، ج53، ص 183
@Abbass_Kardani
🕊کانال شهید عباس کردانی🕊
#انتظار
- مےآید
- نمےآید
- مےآید
- نمےآید
تاتسبیـــح به دست میگیردشروع میکند مےآید ، نمےآید و ...
واین آمدن ونیآمدنهاے هرروزۀ پدرومادر "شهید گمنــام" است
🌹شبتون شهدایی
جثه ريزي داشت . مثل همه بسيجيها خوش سيما بود و خوش مَشرَب . فقط يك كمي بيشتر از بقيه شوخي مي كرد. نه اينكه مايه تمسخر ديگران شود، كه اصلاً اين حرفها توي جبهه معنا نداشت . سعي مي كرد دل مؤمنان خدا را شادكند. آن هم در جبهه و جنگ .
از روزي كه او آمد، اتفاقات عجيبي در اردوگاه تخريب افتاد. لباس هاي نيروها كه خاكي بود و در كنار ساكهايشان قرار داشت، شبانه شسته مي شد و صبح روي طناب وسط اردوگاه خشك شده بود. ظرف غذاي بچه ها هر دوسه تا دسته ، نيمه هاي شب خود به خود شسته مي شد. هر پوتيني كه شب بيرون از چادر مي ماند، صبح واكس خورده و برّاق جلوي چادر قرار داشت ... او كه از همه كوچكتر و شوختر بود، وقتي اين اتفاقات جالب را مي ديد،مي خنديد و مي گفت: بابا اين كيه كه شبها زورو بازي در مي آره و لباس بچه ها و ظرف غذا رامي شوره؟
و گاهي مي گفت : «آقاي زورو، لطف كنه و امشب لباسهاي منم بشوره و پوتينهام رو هم واكس بزنه» بعد از عمليات، وقتي «علي قزلباش » شهيد شد، يكي از بچه ها با گريه گفت: بچه ها يادتونه چقدر قزلباش زوروي گردان رو مسخره مي كرد... زورو خودش بود و به من قسم داده بود كه به كسي نگم .