eitaa logo
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
1.1هزار دنبال‌کننده
34.4هزار عکس
27.2هزار ویدیو
131 فایل
کانال دوستداران شهید مدافع حرم شهید عباس کردانی لینک کانال @abbass_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ارتباط با خادم کانال،، @mahdi_fatem313
مشاهده در ایتا
دانلود
AUD-20210117-WA0019.mp3
3.22M
🕯🥀🍂 🥀 ❇️ 💠 نوآهنگ| انگار نه انگار 🌴 صبح روز سه شنبه من 🥀 پا شدم با دو چشم خیس 🌴 دیدم انگار توی این شهر 🥀 هیشکی عین خیالش نیست 🎙 حاج مهدی رسولی ارسالی از اعضای محترم برا سلامتی و حاجت روایی و عاقبت بخیری این عزیز صلوات🤲 ممنونم ازلطف و حمایت شما عزیزان منتظر ارسالیهای زیباتون هستیم لطفا به این آدرس ارسال کنید 👇👇👇👇👇👇👇 @mahdi_fatem313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این الطالب بدم الزهرا 🥀 🎙حاج مهدی رسولی مزد و نتیجه عزاداری‌ها؛ ظهور حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف ارسالی از اعضای محترم برا سلامتی و حاجت روایی و عاقبت بخیری این عزیز صلوات🤲 ممنونم ازلطف و حمایت شما عزیزان منتظر ارسالیهای زیباتون هستیم لطفا به این آدرس ارسال کنید 👇👇👇👇👇👇👇 @mahdi_fatem313
به وقت کتاب صوتی تقدیم به شما عزیزان 👇👇👇
raze-darakhte-kaj-06.mp3
11.42M
💐 قسمت 💐 کپی و استفاده از صوت با ذکر صلوات ، بلامانع است . هدیه به امام زمان عج الله یادشهداکمترازشهادت نیست اللهمَّ عجل لولیک الفرج 🤲
31.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊🌹شهید محمدحسن (رسول)خلیلی نام پدر : رمضانعلی محل تولد : تهران تاریخ ولادت: ۱۳۶۵/۹/۲۰ تاریخ شهادت : ۱۳۹۲/۸/۲۷ محل شهادت: سوریه مدت عمر: ۲۷ سال مزار : گلزار شهدای بهشت زهرا قطعه و ردیف و شماره : ۴-۸۷-۵۳ ✨کتاب مربوط به این شهید: 《 رفیق مثل رسول 》 شهید مدافع حرم🕊 یادشهداکمترازشهادت نیست
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ☀️ ازایستگاه اتوبوس تا خانه که داخل کوچه چهارم بود،حدود ده دقیقه پیاده روی داشت.درست جلوی درخانه یک درخت بلند بود.به نظر من و روح الله این درخت دل شادی داشت،تمام فصل های سال سبز بود.سنگ فرش حیاط پراز برف بود.در را باز کروم و رفتم داخل.هنوز به درچوبی انتهای راهرو نرسیده بودم که مثل هرروز مامان با ذوق درراباز کرد.نگاهم به صورت مهربانش افتاد،خستگی از تنم رفت. بعدازسلام و احوال پرسی مامان همانطور که به سمت آشپزخانه میرفت پرسید مدرسه چه خبر؟عاشق این سوال مامانم بودم چون می‌توانستم کلی از مدرسه تعریف کنم. گفتم امروز ریاضی و ادبیات و دینی داشتیم.فقط مامان حتما باید بهم کمک کنی. خواستم از آشپزخانه بیرون بیایم که گفت انگار یادت رفت بگی چه کمکی باید بهت بکنم. امروز معلم ادبیات بهمون موضوع انشاء داد باید خلاصه زندگی خودمون رو بنویسیم.برام از زندگی خودت و بابا، روح الله و من بگو. این طوری میتونم یه انشا خوب بنویسم. مامان خیلی اهل نوازش و بوسیدن بچه هایش نیست، انگار دوست داره یک حریمی برای همیشه بین ما باقی بماند. ولی دنیای عشق و محبتش را از طریق نگاهش به دل ما می‌ریزد.خدارو شکر که من و روح الله همیشه سیراب از این دریای مهرش هستیم. زندگینامه شهید مدافع حرم🕊🌹 ادامه دارد...
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ☀️ شهید مدافع حرم شهید محمد حسن خلیلی. یک ساعت تا اذان مغرب باقیمانده بود که بیدار شدم.قبل بیرون آمدن از اتاقم به فرید زنگ زدم، مثل هرروز بعد از کلی حرف زدن باهم هماهنگ کردیم که برای رفتن به مسجد چه لباسی بپوشیم .من و فرید دوست داشتیم لباسی تن کنیم یا عطری بزنیم که آقا مرتضی دوست داشت.آقا مرتضی مربی بسیج و ارتباط خیلی خوبی با بچه های رده سنی ما داشت.از اتاقم که بیرون آمدم، صدای رادیو می‌آمد که دعای روز بیست و پنجم ماه رمضان را می‌خواند. نگاهی به گلدان های پاسیو انداختم،رفتم تا انتهای راهرو.دمپایی جلوی در را پا کردم.حیاط پشتی خانه مان را خیلی دوست داشتم.درخت شاتوت وسط حیاط که یک چتر خوشگل روی سرش داشت،جای دنجی برای پرنده ها بود.درخت های دورتادور حیاط مثل خبردار ایستاده بودند. از کنار حیاط رفتم سمت زیرزمین که درست زیر بهار خواب بود.در را باز کردم،دستم را روی دیوار کشیدم تا جای کلید برق و پیدا کنم.رفتم بین وسایلی که بابا دسته بندی کرده بود‌‌.به دنبال یک صفحه فلزی گشتم چیزی پیدا نکردم.چراغ را خاموش کردم و آمدم بالا،به اتاق که رسیدم لرز کوچکی به تنم نشست. رفتم کنار بخاری تا گرم شوم،مامان گفت:رسول ،تو این سرما بدون کاپشن کجا رفتی؟. گفتم:هیچی تو انباری دنبال چیزی میگشتم. آلان وقت داری یکم برام از زندگیت تعریف کنی؟ مامان نشانه صفحات را لای قرآن گذاشت و بعداز بوسیدنش آن را داخل جلد مخملی گذاشت و با احترام قرآن را به دست من داد . بذار سرجاش.بین دو شمعدان نقره جلوی آینه گذاشتم و سریع برگشتم. گفتم :بگید دیگه سراپا گوشم. کلی تعریف میکنم ،خودت جاهایی که لازمه تو انشاء بنویس. کنجکاو شدم بدونم زندگیم چه مسیری رو طی کرده تا به اینجا رسیده. زندگینامه شهید مدافع حرم🕊🌹 ادامه دارد...
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ☀️ خطبه عقد ما رو حضرت امام رحمة الله علیه خوندند.اون روز رو خوب یادمه.اواخر فروردین ماه شصت و یک بود.ما از ۵ صبح از خونه بیرون اومده بودیم. اتفاقا روز قدس هم بود. چرا ۵ صبح؟ باخنده گفت:آقای توسلی مسئول دفتر حضرت امام گفته بودند ،این تاریخ که به شما وقت داده شده،با توجه به اینکه روز قدس هست،حضرت امام رحمة الله علیه دیدار با مسئولین دارند.بهتره بذارید برای روز دیگه. بابا هم گفته بود:ما برنامه ریزی کردیم،شما هرساعتی بگید،ما مشکلی نداریم. آقای توسلی هم گفته بودند:دیدارهای حضرت امام از ۸ صبح شروع میشه، باید زودتر بیاید. این طوری شد که ما ۵ صبح از خونه راه افتادیم.از ما خواستند برای دیدار با حضرت امام به حیاط پشت حسینیه بریم. زندگینامه شهید مدافع حرم🕊🌹 ادامه دارد...