🌷#دختر_شینا
#قسمت48
✅ فصل چهاردهم
💥 صدای در که آمد، بچهها از خواب بیدار شدند و دویدند جلوی راه صمد. هر دویشان را بغل کرد و آمد توی آشپزخانه. یک کیسهی نایلونی کوچک دستش بود. سلام داد. سرسنگین جوابش را دادم. نایلون را گرفت طرفم و گفت: « این را بگیر دستم خسته شد. »
تند و تند بچهها را میبوسید و قربان صدقهشان میرفت. مثلاً با او قهر بودم. گفتم: « بگذارش روی کابینت. »
گفت: « نه، نمیشود باید از دستم بگیری. »
💥 با اکراه کیسهی نایلون را گرفتم. یکی روسری بنفش در آن بود؛ روسری پشمی بزرگی که به تازگی مد شده بود. با بتهجقههای درشت. اول به روی خودم نیاوردم؛ اما یکدفعه یاد حرف شینا افتادم. همیشه میگفت: « مردتان هر چیزی برایتان خرید، بگویید دستت درد نکند. چرا زحمت کشیدی. حتی اگر از آن بدتان آمد و باب دلتان نبود. » بیاختیار گفتم: « چرا زحمت کشیدی. اینها گران است. »
💥 روسری را روی سرم انداختم. خندید و گفت: « چقدر بهت میآید. چقدر قشنگ شدی. »
پاک یادم رفت توپم از دستش پر بود و قصد داشتم حسابی باهاش دعوا کنم. گفت: « آمادهای برویم؟! »
گفتم: « کجا؟! »
گفت: « پارک دیگر. »
گفتم: « الان! زحمت کشیدی. دارد شب میشود. »
گفت: « قدم! جان من اذیت نکن. اوقات تلخی میشودها! فردا که بروم، دلت میسوزد. »
💥 دیگر چیزی نگفتم. کتلتها را توی ظرف درداری ریختم. سبزی و ترشی و سفره و نان و فلاسک هم برداشتم و همه را گذاشتم توی یک زنبیل بزرگ. لباسهایم را پوشیدم و روسری را سرم کردم. جلوی آینه ایستادم و خودم را برانداز کردم. صمد راست میگفت، روسری خیلی بهم میآمد.
گفتم: « دستت درد نکند. چیز خوبی خریدی. گرم و بزرگ است. »
داشت لباسهای بچهها را میپوشاند. گفت: « عمداً اینطور بزرگ خریدم. چند وقت دیگر هوا که سرد شد، سر و گوشت را درست و حسابی میگیرد. »
💥 قرار بود دوستش، که دکتر داروساز بود، بیاید دنبالمان. آنها ماشین داشتند. کمی بعد آمدند. سوار ماشین آنها شدیم و رفتیم بیرون شهر. ماشین خیلی رفت، تا رسید جلوی در پادگان قهرمان. صمد پیاده شد، رفت توی دژبانی. خانم دکتر معصومه را بغل کرده بود. خیلی پی دلش بالا میرفت. چند سالی بود ازدواج کرده بودند، اما بچهدار نمیشدند. دیگر هوا کاملاً تاریک شده بود که اجازه دادند توی پادگان برویم. کمی گشتیم تا زیر چند درخت تبریزی کهنسال جایی پیدا کردیم و زیراندازها را انداختیم و نشستیم. چند تیر برق آن دور و بر بود که آنجا را روشن کرده بود.
💥 پاییز بود و برگهای خشک و زرد روی زمین ریخته بود. باد میوزید و شاخههای درختان را تکان میداد. هوا سرد بود. خانم دکتر بچهها را زیر چادرش گرفت. فلاسک را آوردم و چای ریختم که یکدفعه برق رفت و همه جا تاریک شد.
صمد گفت: « بسماللّه. فکر کنم وضعیت قرمز شد. »
💥 توی آن تاریکی، چشم چشم را نمیدید. کمی منتظر شدیم؛ اما نه صدای پدافند هوایی میآمد و نه صدای آژیر وضعیت قرمز.
صمد چراغقوهاش را آورد و روشن کرد و گذاشت وسط زیرانداز. چایها را برداشتیم که بخوریم. به همین زودی سرد شده بود. باد لای درختها افتاده بود. زوزه میکشید و برگهای باقیمانده را به اطراف میبرد. صدای خشخش برگهایی، که دور و برمان بودند، آدم را به وحشت میانداخت. آهسته به صمد گفتم: « بلند شو برویم. توی این تاریکی جَک و جانوری نیاید سراغمان. »
صمد گفت: « از این حرفها نزنی پیش آقای دکتر، خجالت میکشم. ببین خانم دکتر چه راحت نشسته و با بچهها بازی میکند. مثلاً تو بچهی کوه و کمری. »
💥 دور و برمان خلوت بود. پرنده پر نمیزد. گاهی صدای زوزهی سگ یا شغالی از دور میآمد. باد میوزید و برق هم که رفته بود. ما حتی یکدیگر را درست و حسابی نمیدیدیم. کورمالکورمال شام را آوردیم. با کمک هم سفره را چیدیم. خدیجه کنارم نشسته بود و معصومه هم بغل خانم دکتر بود. خدیجه از سرما میلرزید. هیچ نفهمیدم شام را چطور خوردیم. توی دلم دعادعا میکردم زودتر بلند شویم برویم؛ اما تازه مردها تعریفشان گل کرده بود. خانم دکتر هم عین خیالش نبود. با حوصله و آرامآرام برای من تعریف میکرد.
💥 هر کاری میکردم، نمیتوانستم حواسم را جمع کنم. فکر میکردم الان از پشت درختها سگ یا گرگی بیرون میآید و به ما حمله میکند. از طرفی منطقه نظامی بود و اگر وضعیت قرمز میشد، خطرش از جاهای دیگر بیشتر بود. از سرما دندانهایم بههم میخورد. بالاخره مردها رضایت دادند. وسایلمان را جمع کردیم و سوار ماشین شدیم. آنموقع بود که تازه نفس راحتی کشیدم و گرم صحبت با خانم دکتر شدم.
🔰ادامه دارد....
پایان صبر استراتژیک.mp3
12.1M
#رهبری | #استاد_شجاعی
⚠️ رسانههای غرب: ایران از «صبر استراتژیک» خارج شده است
این رفتار ایران، نشانهی ورود به یک مقطع تاریخی حساس و نهایی است!
✘ فهم این زمان، و درک مسئولیت سنگین ایران در این برهه برای همه ممکن نیست مگر برای یک گروه...
منبع : اهمیت زمان شناسی
8.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
استاد_شجاعی
☄️ تنها امید استکبار بعد از شکست در جنگ سخت چیست؟
منبع : اهمیت زمان شناسی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه تلنگر خوبی بود
فقط کافیه یک اقدام کوچولو
برای بهتر شدن شرایط برداریم
و منتظر نمونیم همه چیز
سر جاش قرار بگیره
تا کاری رو شروع کنیم.
گاهی یک صحبت کوتاه
تلنگر بزرگیه برای ما ❤️
#تلنگر
#انرژی_مثبت
❤️ تکفرزندی با روان فرزند شما چه میکند؟
بسیاری از والدین تک فرزند، متوجه نمیشوند که چه تاثیر عمیقی بر فرزند خود دارند و فرزندشان چه فشاری را تحمل میکند تا شبیه والدین خود بشود و رضایت آنها را جلب کند.
وجود چند فرزند در خانواده موجب میشود تا تمایل فرزندان به جلب رضایت والدین کاهش یابد و از این فشار رهایی یابند.
در چنین محیطی، فرزندان دیگر تمایل ندارند که خود را با والدین خود مقایسه کنند ولیکن خود را با دوستان یا خواهر یا برادرهای خود مقایسه میکنند و فشار دیگری به آنها وارد میشود که ناشی از رقابت است.
افزون بر این، والدینی که دارای چند فرزند هستند، تمام توجه خود را به یک فرزند معطوف نمیکنند. تاثیر فزایندهای که خواهرها و برادرها بر یکدیگر دارند موجب میشود تا از الگوهایی غیر از والدین خود پیروی کنند.
تنوع رفتار کودکان در یک خانواده نیز میزان بردباری والدین را افزایش میدهد و فشاری را که آنها بر فرزند خود وارد میسازند تا از آنها اطاعت کند، کاهش میدهد.
📕 برگرفته از کتاب « کلیدهای تربیتی برای والدین تک فرزند»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 وقتی ماهواره و شراب جای امام حسین(ع) را بگیرد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥ بسیار زیبا..
مفهوم توبه حقیقی..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 چرا نگاه به نامحرم به «تیری از تیرهای شیطان» تشبیه شده است؟
سخنران شهید مطهری
11.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥نماهنگ بسیار زیبای سلام خادمان به محضر مولا صاحب الزمان ارواحنا فداه
🎙با صدای علی فانی
بسیار زیبا
✅پیشنهاد دانلود
9.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
استاد_شجاعی
💥وضعیت نابهنجار جامعه نتیجهی جاهطلبی مسئولین است.
منبع : اهمیت زمان شناسی