فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قسمت ششم
ایوب نبی (ع)...؛
🎙با صدای: علی زکریایی
🎚تدوین صوتی: محسن پیروی
با هندزفری گوش کن😉
#یکی_بود_یکی_نبود
#نستوه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چرا آیت الله بهجت نماز شب را ترک کرد؟!
فرزند_ایران
علی_زکریایی
بیناشو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان اعدامهای سال ۱۳۶۷ چیست؟
این شبهه سالهاست در مورد شهید رییسی و جمهوری اسلامی مطرح است. پاسخ حجةالاسلام و المسلمین راجی را بشنوید ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥کارشناس اسرائیلی: وزیر خارجه ایران فردی اثرگذار بود و به اندازه سه وزیر فعالیت داشت
💥نیازمندی ها:
💥به یک نفر#شهید_زنده برای ادامه راه #شهید_جمهور نیازمندیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️چرا دکتر جلیلی در دولت سیزدهم مسئولیت نداشت؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره ای جالب از وزیر امورخارجه شهید 🌹
وقتی که امیر عبداللهیان در وسط مذاکراتش در لبنان هوای خبرنگاران را داشت...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مهرعلیزاده از رئیسی حلالیت طلبیده بود و آقای رئیسی ایشان را حلال کرده بود. به گفته آقای محقق داماد آقای رئیسی یکی از بهترین حقوقخواندهها بود.
⬅️ نمیدونم خدا هم می بخشه یا نه؟!
مردم چطور؟ بالاخره ایشان نمایندهی یک ملت بودند!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴(صرفا برای یادآوری )🔴
وقتی این یک تیکه کوچولو را برای ملت نشر دهید مطمئنا غلط میکنه از طیف این وطن فروشان کسی کاندید بشه
پر رو ترین شون هم که بیاد و از فیلتر شورای نگهبان رد بشه ۸۰ درصد از قاطبه ی ملت رای نمیاره
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌️ #هفتسر_اژدها از زبان نماینده سابق مجلس‼️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مستند «روایت سانحه»
روایتی از روز سانحه و عملیات جستجو برای یافتن بالگرد سانحه دیده رئیسجمهور به همراه پخش تصاویری از عملیات امداد برای اولین بار
ماجرای تصویر شهید رییسی که منتشر نشد!
🔹خاطره یکی از همراهان رییسجمهور شهید از تصویری که منتشر نشد:
🔹حاج آقا که برای یکی از ملاقاتها از محل اقامتش در الجزایر خارج شد یکی از بچهها همونجا با موبایل یه عکس گرفته بود و میخواست منتشر کنه. هرکس میدید میگفت شبیه اون عکس معروف امام توی خیابونهای نوفل لوشاتو هست برای همین، منتشر نکردیم گفتیم دروغها و تهمتهای رسانهای رو دوباره تکرار میکنن. روحش شاد. این همون عکسه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️دعایی که مستجاب شد؛
🎥 مکالمه تلفنی مرحوم آیت الله ناصری با شهید جمهور آیتالله رئیسی
🔹 انتشار برای نخستین بار
🔹تقدیم به پیشگاه #سید_الشهدای_خدمت که احیاگر زمامداری مؤمنانه و خالصانه بودند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴آقایانی که دوباره در انتخابات ریاست جمهوری حرف از مذاکره با آمریکا یا حل تحریمها صحبت میکنند این کلام رهبری رو دوباره گوش کنید نه یک بار ۱۰۰ بار گوش کنید و خجالت بکشید.
رهبری :مذاکره با آمریکا هیچ مشکلی را حل نمیکند بلکه آمریکا فقط باج دادن را از ما میخواهد.
ارسالی از اعضای محترم 👆👆👆👆👆
برا سلامتی و حاجت روایی و
عاقبت بخیری عزیزان ارسال کننده
پست های معنوی صلوات🤲
ممنونم ازلطف و حمایت شما عزیزان
منتظر ارسالیهای زیباتون هستیم
لطفا به این آدرس ارسال کنید
👇👇👇👇👇👇👇
@mahdi_fatem313
@Menbaraali-سه دقیقه در قیامت30.mp3
21.34M
🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
🔊 جلسه سیاُم
* ادامه بحث حقالناس
* روایات و مصادیق آزار رساندن به همسایه
* از بوی بهشت محروم میشود کسی که....
* استرس و ترس عاقلانه
* معنای بهتان و اثم چیست؟
* توسعه وجودی امام کاظم علیه السلام
* آینه، ماجرای ما و خدا
* در حقالناس مراقب شیطان باشیم
* بشارت به کسانیکه در راه خدا آزارها را تحمل میکنند
* جلوههای حقیقت جهنم در عالم
* مباهات ملائکه به چه معناست؟
* علامت تقوا
📅99/01/01
#مشهد
🌷#دختر_شینا
#قسمت97
✅ فصل هجدهم
💥 دستهایش را باز کرد و نشانم داد. هنوز آثار سوختگی روی دستهایش بود. قبلاً هم آنها را دیده بودم اما نه او چیزی گفته بود و نه من چیزی پرسیده بودم.
💥 گفت: « برایم چای بریز. »
صدای شرشر آب از حمام میآمد. سمیه، زهرا و مهدی خواب بودند و خدیجه و معصومه همانطور که صبحانهشان را میخوردند، بهتزده به بابایشان نگاه میکردند.
چای را گذاشتم پیشش. گفتم: « بعد چی شد؟! »
گفت: « عراقیها گروهگروه نیرو میفرستادند جلو و ما چند نفر با همان اسلحهها مجبور بودیم از خودمان دفاع کنیم.
زیر آن آتش و توی آن وضعیت، دوباره صدای ستار را شنیدم. دویدم طرفش، دیدم اینبار بازویش را گرفته. بدجوری زخمی شده بود. بازویش را بستم. صورتش را بوسیدم و گفتم:
" برادرجان! خیلی از بچهها مجروح شدهاند، طاقت بیاور. "
دوباره برگشتم. وضعیت بدی بود. نیروهایم یکییکی یا شهید میشدند، یا به اسارت درمیآمدند و یا مجروح میشدند. دوباره که صدای ستار را شنیدم، دیدم غرق به خون است. نارنجکی جلوی پایش افتاده بود و تمام بدنش تا زیر گلویش سوراخسوراخ شده بود. کولش کردم و بردمش توی سنگری که آنجا بود. گفتم:
" طاقت بیاور. با خودم برمیگردانمت. "
💥 یکی از بچهها هم به اسم درویشی مجروح شده بود. او را هم کول کردم و بردم توی همان سنگر بتونی عراقیها. موقعی که میخواستم ستار را کول کنم و برگردانم، درویشی گفت حاجی! مرا تنها میگذاری؟! تو را به خدا مرا هم ببر. مگر من نیرویت نیستم؟!
💥 ستار را گذاشتم زمین و رفتم سراغ خیراللّه درویشی. او را داشتم کول میکردم که ستار گفت بیمعرفت، من برادرتم! اول مرا ببر. وضع من بدتر است. لحظهی سختی بود. خیلی سخت. نمیدانستم باید چهکار کنم؟ »
🔰ادامه دارد...
🌷#دختر_شینا
#قسمت98
✅ فصل هجدهم
💥 صمد چایش را برداشت. بدون اینکه شیرین کند، سر کشید و گفت: « قدم! مانده بودم توی دو راهی. نمیدانستم باید چهکار کنم. آخرش تصمیمم را گرفتم و گفتم من فقط یک نفرتان را میتوانم ببرم. خودتان بگویید کدامتان را ببرم. اینبار دوباره هر دو اصرار کردند.
💥 رفتم صورت ستار را بوسیدم. گفتم خداحافظ برادر، مرا ببخش. گفته بودم نیا. با آن حالش گفت مواظب دخترهایم باش. گفتم چیزی نمیخواهی؟! گفت تشنهام. قمقمهام را درآوردم به او آب بدهم. قمقمه خالی بود؛ خالیخالی. »
صمد این را که گفت، استکان چایش را توی سفره گذاشت و گفت: « قدمجان! بعد از من اینها را برای پدرم بگو. میدانم الان طاقت شنیدنش را ندارد، اما باید واقعیت را بداند. »
گفتم: « پس ستار اینطور شهید شد؟! »
گفت: « نه... داشتم با او خداحافظی میکردم، صورتش را بوسیدم که عراقیها جلوی سنگر رسیدند و ما را به رگبار بستند. همان وقت بود که تیر خوردم و کتفم مجروح شد. توی سنگر، سوراخی بود. خودم را از آنجا بیرون انداختم و زدم به آب. بچهها میگویند خیراللّه درویشی همان وقت اسیر شده و عراقیها ستار را به رگبار بستند و با لب تشنه به شهادت رساندند. »
💥 بعد بلند شد و ایستاد. گفتم: « بیا صبحانهات را بخور. »
گفت: « میل ندارم. بعد از شهادتم، اینها را موبهمو برای پدر و مادرم تعرف کن. از آنها حلالیت بخواه، اگر برای نجات پسرشان کوتاهی کردم. »
بعد رو به خدیجه و معصومه کرد و گفت: « باباجان! بلند شوید، برویم مدرسه. »
🔰ادامه دارد...