💠آخرین خداحافظی😔
♻️از زبان خواهر شهید:
یک شب که به مرخصی آمده بود، مادر طبق معمول همه را به شام دعوت کرد و آن شب اروجعلی خداحافظی دیگری با همه کرد. از همه حلالیت میطلبید. و صبح روز بعد که میخواست برود مدام سفارش پدر و مادر و دیگر خواهر و برادرانم را میکرد و پدر مادر را کمی بیشتر از دفعات قبل در آغوش گرفت. بغضی را که قورت میداد به خوبی متوجه میشدم.
🔆چند روزی از رفتن اروجعلی گذشت و خبری از تماسهای او نشد و پدرم از خانوادههایی که فرزندان آنها نیز در سقز خدمت میکردند پرس و جو کرد و فهمید که چند تن از نیروهای اهل لالجین اسیر شدند و پدرم میدانست که گفتن این خبر ممکن است برای مادرم درد آور باشد برای همین سعی کرد مطمئن شود و بعد به مادرم خبر داد.
🌀 این خبرها درست در زمانی ردّ و بدل میشد که دموکراتها به سقز و مریوان و سنندج حمله کره بودند و طبق خبر رسیده، 300 نفر هم شهید شده بودند. و تصمیم گرفتین به مادر هم بگوییم که چون تعدادی شناسایی نشدند احتمالا اروجعلی اسیر شده و بعد از مدتی آزاد میشود.
⭕️پدرم با کارشناسان شناسایی به سقز رفتند و در یک سوله بزرگ که شهدا آنجا بودند به ایشان گفتند که پسر شما را نشناختیم و اگر شما هم نشناسید معلوم میشود که اسیر شده است و پدر که همه شهدا را میبینند میگوید که اروجعلی اینجا نیست و در همین هنگام پیکر دیگری میآورند که به طرز فجیعی شهیدش کرده بودند و پدرم دلش میسوزد و میگوید نه این هم پسر من نیست. لذا اطمینان پیدا میکنند که برادرم اسیر شده و بر میگردند. اما چند رو بعد پدرم حال عجیبی داشت و نگران بود و میگفت باید دنبال اروجعلی بروم و باز همان جوان شهید را دیده بود که نگاه پدر را مدام به سمت خودش جذب میکرد.
🕊🌷شهید در خواب از پدر میخواهد که بیاید او را ببرد
♨️40 روز گذشت و دلخوش بودیم که روزی برادرم برگردد تا این که پدرم در یکی از شبهایی که مدام به فکر اروجعلی بود خواب میبیند که اروجعلی صدایش میکند که:" چرا چند سری که میآیی و روی من را باز میکنی من را با خودت نمیبری؟" و پدرم در حالی که خواب بود چنان از جایش بلند میشود که باعث میشود مادرم نیز بیدار شوند و چنان دست و پایش میلرزد و میگوید که باید به سقز بروم.
✅پدرم به همراه پسرخالهام به سقز رفتند و از شهیدی که به قول پدرم همیشه جلوی در بوده میپرسند و آنها میگویند که او را تا تبریز و مشهد بردهاند و شناسایی نشده و مجدد به اینجا برگرداندند. و پدر پارچه را کنار میزند و از پاهای زخمشده اروجعلی هنگام کار با سفال و سرامیک و از جوراب بافته شده مادر برای برادرم که در سرمای سقز بپوشد او را میشناسد که این پسر من است و همانجا حال پدرم به شدت بد میشود و او را به لالجین میآورند و از حال بد او مادرم نیز متوجه میشوند.
یادشهداکمترازشهادت نیست
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
📚معرفی کتاب از شهید شکری:
«عهدی از جنس عشق»
زندگینامه و خاطرات شهید اروجعلی شکری، شهید شاخص نیروی انتظامی همدان است که توسط دفتر تحقیقات کاربردی فرماندهی انتظامی استان همدان به چاپ رسیده است
شهدارایادکنیدحتی بایک صلوات
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔞شهیدی که کد عملیات را قورت داد تا به دست مزدوران نیفتد اما....😭
🖇فتوکلیپ داستانی شهید اروجعلی شکری
یادشهداکمترازشهادت نیست
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
ســــــــلام خدمت اعضای محترم
مـــــــــهمان عزیز امشب ما 👇👇
شهید محمد اصغری خواه هستند
شهیدانه
ﺷﻬﯿﺪ_والامقام
ﻣﺤﻤﺪ_ﺍﺻﻐﺮﯼ_ﺧﻮﺍﻩ
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﺮﺯﻣﻬﺎﺵ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ:
ﻣﺤﻤﺪ! ﻣﻦ ﺩﻟﻢ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺗﻮ ﻣﯿﺴﻮﺯﻩ ..ﺑﺎ ﺁﻥ ﻗﺪ ﻭ ﻗﺎﻣﺖ ﺭﺷﯿﺪﺕ،
ﺁﺧﻪ ﻫﯿﭻ ﺟﻌﺒﻪ ﺍﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺗﻮﺵ ﺑﺬﺍﺭﻥ...
ﻫﻤﻪ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﻫﺎﯼ ﺟﺒﻬﻪ ﺍﺯ ﻗﺪﺕ ﮐﻮﺗﺎﻫﺘﺮﻧﺪ ..
ﺧﺎﻧﻤﺶ ﮔﻔﺖ :
ﭘﯿﮑﺮ ﻣﺤﻤﺪ ﺭﻭ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻥ .....
ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺯﻡ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﮔﻔﺘﻢ:
ﻓﻘﻂ ﺑﮕﯿﺪ ﭼﺮﺍ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﯾﻨﺶ ...؟
ﺁﻗﺎﯼ ﻋﺎﺑﺪﭘﻮﺭ ، ﻫﻤﺮﺯﻡ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﮔﻔﺖ:
ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻦ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺑﯽ ﻏﯿﺮﺕ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ ﻭ ﻣﺤﻤﺪ ﺭﺍ ﻧﯿﺎﺭﻡ ..
ﻣﺮﺗﺐ ﻣﯿﺰﺩﻧﺪ ﻭ ﻧﻤﯿﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﺗﮑﻮﻥ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ ...
ﻫﻤﻮﻥ ﺑﺎﻻﯼ ﮐﻮﻩ ﮔﺬﺍﺷﺘﯿﻤﺶ...
یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
شادی روح امام و همه ی شهدای
عزیز خاصه مهمان امشب مون
دسته گل صلوات هدیه کنیم
خدایاازعمرم بگیربرعمر رهبرم بیفزا
کوتاهترین دعا برا بزرگترین آرزو
اللهم عــــــــجل لولیک الفرج
الـــتماس دعای فــــرج آقا جانم