کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
#شهید_عباس_آسمیه🌷 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @abbass_kardani✅
#شهید_عباس_آسمیه🌷
💠نحوه شهادت عباس
🔹عباسم با گذراندن دورههای تخصصی و به صورت #داوطلبانه برای دفاع از #حرمین ائمه معصومین (ع) راهی سوریه شد.
🔸یکی از دوستانش برای ما تعریف می کرد که در #سوریه سختی زیاد کشیدیم و چند روزی بود که به جز چند #خرما چیزی برای خوردن نبود اما عباس همیشه لبخند
می زد و می گفت:
زیاد فکرش را نکنید درست می شود.
🔹عباس و ۳ نفر دیگر بالای #تپه ای رفته بودند و #شجاعانه می جنگیدند تا از کشته شدن افراد بیشتر جلوگیری کنند. او از #قلب و #پهلو تیر خورد و در نهایت به آرزوی دیرینه اش رسید و جام #شهادت را از دست مولای بی کفن نوشید و پیکرش نیز برنگشت.
🍃🌹🍃🌹
🔸وصیت شهید خطاب به #مادرش
مادر جان #عاشقانه_ترین لحظاتم را با تو گذرانده ام بعد از خدا تو را بسیار بسیار دوست دارم و از تو می خواهم #آرامش خودت را حفظ کنی چرا که آرامش تو خانواده را #مدیریت خواهد کرد پس هر زمان به یادم افتادی یاد حضرت زینب(س) باش و از ایشان #صبر بخواه
✍راوی: مادر شهید
🍃🌹🍃🌹 @abbass_kardani✅
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
این فــرو ریخته گـلهـای پــریـشان در باغ... کـز مــی جــام شهادت همه مدهوشانند... یـادشـان زمــزمــه
خاطرات_شهدا 🌷
🌷روز اول #خـادمی بود.
#شلمچه ....
بعـد نماز مغرب📿 مثل هـرروز صـوتِ #مادرشهـیدگمنام پخـش شد🔊....
آقا این شهیده گمنامه؟ چند سالشه⁉️
زائرا گوش میکردن و گریه میکردن😭 و میرفتن سمـت خـروجی...
🌷تو حـال و هوای خودم بودم که یه نفر صدام زد!پسررر!!
با تعجب😟 دنبال صدا گشتم؛ #آقاهادی بود!
گفت یکی از باندای🔇 نزدیکای ورودی قطع شده،برو ببین چی شده!
سیمش کنده شده بود🔌وصل کردم....
🌷بعدِ اون تِرَک #شهیدگمنام روضه حاج محمود شروع شد.خونِ دلِ آســمون😔......
هنوزم که هنوزه هروقت میشـنوم🎧 موهای بدنم سیخ میشه.رفتم نشستم رو یه #تپه مانندی و شروع به زار زدن کردم😭.
🌷روضه #حضرت_زینب بخونن و ما وایسیم نگاه کنیم⁉️حـین روضه یه نفر نشسته بود کنارم👥 محلی ندادم؛نگاهم نکردم.
اون صـوت پنج دقیقه ای⏱ که تموم شد بغل دستیم شروع کرد #خوندن....
🌷خـوبانِ روزگار ،مسـلمانِ #زینب_اند.
یه #روضه نمکی خوند و بعدش پرسید اسمـت چیه⁉️گفت آقا امـیرحسین جا نمونی از اتوبوس🚌! چپ چپ نگاش کردم👀 و گفتم #خادمم!
🌷خوشحال شد و با هم رفتیم منطقه رو گشتیم تا #زائری نمونده باشه.
اون شد شروع✓ رفاقتِ ده دوازده روزه ی ما.شوخی ها ،خنده ها😄 ،گریه ها😭 ،روضه ها ،خوردنا و پیچوندنا ،جشن پتو و اذییت ها.
🌷سال بعدش اومدم #شلمچه.هرچقدر گشتم پیدات نکردم😔.دیدم نیستی رفتم #طلاییه....
چند وقت بعدش #بهـشت_زهـرا یه کتاب دیدم📖 توجـهم و جلب کرد!
🌷عکسـش آشـنا بود!
رفتم جلوتر و وقتی اون کتابچه📘 رو دیدم کپ کردم😳!خاطرات #شهید_حجت_الله_رحیمی
هـنوز کیفی🎒 رو که بهـم دادی رو دارم.تقـریبا هـر روز رو #دوشـمه.بعضـی ها مـیگن یه کیف دیگه رو بردار بابا😕.این چیه!کوله ی #خاکی!مردم فکـر میکنن از منطـقه اومـدی
#نمـیدونن_که....😔😔
#شهید_حجت_الله_رحیمی
🌹🍃🌹🍃 @abbass_kardani✅
7⃣2⃣5⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠نحوه ی شهادت امیر
🔰ساعت تقریبا، پنج ونیم یا شش #صبح بود که هوا روشن☀️ شده بود. یک کیلومتر، دو کیلومتر پیاده رفتیم🚶 تا رسیدیم به اونجایی که بچهها [درحال] #درگیری بودند، تپه تپه بود.
🔰یک تپه مثلا بالاش یک خونه🏡 بود،
و در کنار اون چندین #تپه دیگه وجود داشت
همین جوری این خونه رو بگیر پاکسازی کن، این یکی رو بگیر، اون یکی رو بگیر. رفتیم جلو و دونه دونه خونه هارو #پاکسازی کردیم✅
🔰حالا خواست #خدا بود، چی بود، با اون همه خستگی، با اون همه داستان. رفتیم هفت کیلومتر جلو.رسیدیم به شهر #خان_طومان
یکی از گروههای عراقی که #همرزم ما بودند، اونجا از صبح درگیر بودند😪.
🔰تعدادی برگشته بودند. یک تعداد درگیری هنوز تو #شهر سر و صدا میاومد. ما هم زدیم تو اون شهر. حدود سی، سی و پنج نفر👥👥 زدیم تو اون شهر؛شهر رو گرفتیم. رفتیم بالاتر.
🔰یک شهر کوچکتر از اون بود اون شهر رو هم گرفتیم. رسیدیم به صد متری هدف🎯یکدفعه یک بارون آتیشی💥 از #روبرومون شروع شد که ما حتی نفهمیدیم از کجا داریم میخوریم
از چپمون داریم میخوریم؛از راستمون داریم میخوریم.
🔰بالاخره هر کسی یکجا پناه گرفت
یک سریها، #امیر و دو سه نفر دیگر سمت چپشون دیوار بود سمت راستشون خونه🏚 ما هنوز #موقعیتمون را پیدا نکرده بودیم که از کجا داریم تیر میخوریم💥
🔰من که داشتم چپ و راست میدویدم. برگشتم یه ذره #عقبتر. تو دهنه یک مغازه ایستادم. امیر هم پشت یک ماشینی🚘بود. فکر کنم #پناه گرفته بود. دوید اومد پیش من 👥
تا اومد سمت من که گفت میلاد چی شده⁉️پاش تیر خورد😥
🔰امیر خورد زمین.گفتم چی شده؟ گفت: #تیر خوردم. شروع کرد لی لی کردن به سمت بچهها بیاد #کمک کنه. چون #تیر_بار هم دستش بود و آتیش سنگینی هم رو سر داعشی ها 👹داشت میریخت ، تک تیر اندازهای اونا #زدنش
تک تیر اندازها با #قناسه زدنش 😔
#امیر_همونجا_آسمانی_شد😭....
#شهید_امیر_سیاوشی
🌹🍃🌹🍃
@abbass_kardani